نگاهی به «دارم خجالت می‌کشم از اینکه انسانم» به بهانه جنگ و انتخابات

در این اوقات جنگ سوریه و عراق، و این وقت‌های ملتهب انتخابات، خوب است دوباره به این کتاب نگاه کنیم. نیمایی‌ها را اختصاص دهیم به اشراکات انسانی با مردم زخمی عراق و سوریه. قصیده‌های میهنی‌اش را هم به برادرانی که می‌خواهند زیر بار ریاست جمهوری بروند.

هنر از “چطور” شروع می شود. این ممیز هنر است با عوالم دیگر. و گرنه “چه چیز” حتما محل اشتراک  عالم هنر و آن عوالم دیگر است، نه افتراق شان. این حرف،  که به نظرم حتما درست است، به معنی بی اهمیتی اینکه “چه چیز”ی دارد ارائه می شود نیست.

فی الواقع این شروع ، این ممیز، کمینه توقع ما از یک اثر هنری است. آن اثر هنری که نتواند این کمترین توقع را برآورده کند، یعنی اصلا فاقد هویت مستقل هنری است. به همین خاطر، چنین چیزی را می شود ماقبل نقد دانست. آن کارهایی که ارزش ساختاری، ارزش “چه طور” ساخته شدن دارند، آن معدود آثاری هستند که لیاقت  بررسی “درون مایه”، “چه چیز” دارند. و فی الواقع-تر، ارزش ساختاری و ارزش درون مایه، روی هم، محلولی جدا ناشدنی هستند که صرفا در محیط آزمایشگاهی قابل جداسازی اند از این معدودات در روزگار کم هنر و بد-طور ما ، یکی هم مجموعه شعرهای مرتضی امیری اسفتدقه است. “دارم خجالت می کشم از اینکه انسانم!”

اسفندقه، که چند غزل و قصیده هم در ایین مجموعه آورده، اما اساس کتاب را بر نیمایی بنا کرده است. هشت نیمایی نیمه بلند به علاوه سه غزل و چهار قصیده، که همگی را با آن تواضع شاعرانه به مردم عراق تقدیم کرده. او، آن یگانگی اش را، در آغاز، بر زبان انحصاری اش استوار کرده. زبانی که علاوه بر سلیس بودن، بلیغ هم هست. با آن نیمه آرکائیسم بی ادعا، اما با نمک. این زبان متین در عین ساختارمندی، بدعت آوری هم می کند. آدم وقتی اسفندقه می خواند، افسوس های زیادی در ذهن اش تازه می شود. اینکه چطور این همه بی توجهی و بی ریختی در زبان شعر امروز، خاصه در جوان هایش، عادت ترک نکردنی شده. اینکه وقت ها و کاغذ های تلف شده ی بسیاری پای هیچ ریخته. اینکه اگر آنچه در “دارم خجالت می کشم..”  می بینیم، زبان فارسی است، پس چقدر شاعر باید از نوشته شان خجالت بکشند؟

آنقدر بی چتر/

در زیر باران های مواج بهاری /

حالی به حالی راه رفتیم و شعرهای سبز مصونوعی سرودیم/

که وحشت بمبی که جر جر/

 بارید/

روی پشت بام خانه هاجر

 در چشم مان امری طبیعی بود.

آن بلاغتی که ذکرش رفت، یکی همین بند. تصویر سازی ها و فضا سازی های اسفندقه، به آرامی از تراژدی مهیبی پرده بر میدارد. چتر و باران و بهار و حالی به حالی بودن، با پل سبز مصنوعی، وصل می شود به وحشت بمب! با شیبی آرام، زمینه فراهم می کند و بعد ضربه می زند. حتی بمب را به فولکوریک کودکانه  “بارون میاد جر جر” وصل می کند تا اینگونه خلوص تراژدی بیشتر شود. این نوع فضا سازی البته می تواند ما را به یاد “آیه های زمینی” فروغ و شعر ” و آنوقت /حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد” سهراب بیاندازد. البته با آرامشی بیشتر.

نه شب شب است، در این سال تازه ی تاریک/

نه روز روشن، روز/

برو که باز نگردی الهی! ای نوروز

این بند نماینده خوبی برای فهم عیار تمهیدات ساختاری در القای معنی در دنیای شعری امیری اسفندقه است. اینکه شب، شب نباشد، با وجود تاریکی، یعنی جسمی از مفهوم شب باقی مانده، بی هیچ روح. جسم شب، تاریکی است. که سراسر سال هست. اما روح آن، در این تن نیست. این نبودن در کلمات شعر هم هست. یعنی شاعر اصلا نمی گوید آن روح چه چیزی است تا ما در غیاب لفظ، درک درستی از غیبت معنی هم داشته باشیم. این تمهید به همین ترتیب در مورد روز، روز روشن نیز به کار بسته شده. و تیر خلاص ، قافیه است. نوروز که ارجاع لفظی به سطر قبل یعنی روز روشن دارد و ارجاع معنوی به سطر آغاز، یعنی سال تازه دارد. خوشا صنعتگری که تو می دانی مرد!

اما اینها که عرض شد در برابر درون مایه قیمتی کتاب، یک از هزاران است. بی که هیچ بویی از شعار بیاید، شعر، انگار یک تظاهرات علیه بی تفاوتی به کشتار مردم عراق باشد. آنقدر بی شعار است که تاکید می کند که هنوز زخم جنگ تحمیلی از سوی عراق در شاعر و شعرش التیام نیافته، با این همه راضی به تجاوز دیگران به آنها نیست. دردشان را درد می داند. انسان بودن، در اسفندقه  به شاعر بودن یا حتی ایرانی بودن تقدمی ذاتی دارد. و او به این تقدم احترام می گذارد.

اینگونه، شاعر آنچنانی که باید یک قدم بالاتر از مردم می ایستد. شبیه این اتفاق در قصیده واره های میهنی رخ می دهد. آنجا هم، او پیش از انکه به جناح چپ یا راست فکر کند به هم خانواده بودن می اندیشد. بی ادا و اطوار. برادران بد داخلی را می شناسد و اغیار بیرون خون و خاکمان را اجنبی می شناسد. در شعر اسفندقه درون مایه، نه از برق صله های نفتی و نه از رنگ و لعاب منورالفکری، دستپاچه نمی شود. اسفندقه دو سوی شعار زدگی را می شناسد و با وقار و متانت سرجای خودش، جای خوب خودش می ماند. حرف خودش را می زند و به زبان خودش.

در این اوقات هیجانی جنگ های سوریه و عراق، و حتی این وقت های ملتهب انتخابات ریاست جمهوری، خوب است دوباره به این کتاب نگاه کنیم. نیمایی ها را اختصاص بدهیم به اشراکات انسانی مان با مردم زخمی عراق و سوریه. قصیده واه های میهنی اش را هم، به خودمان، به برادرانی که احساس تکلیف کرده اند و میخواهند زیر بار ریاست جمهوری بروند، یادآوری کنیم، که گفت:

ایران من بلات مهل بر سر آورند

در تو مباد اجنبیان سر برآورند

 

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید