نيما يوشيج به روايت فلان خواننده!
وقتي از نيمايوشيج و شعر نيمايي حرف ميزنيم يادم ميافتد كه چقدر مقاله و يادداشت درباره او خواندهام كه بيشترشان حرفهاي تكراري بودهاند. يك دسته از اين نوشتهها آن قدر قلمبه سلمبه و نارساست كه هر چه بيشتر بخواني، چيزي دستگيرت نميشود.
اين نوع نوشتهها بيشتر از آنكه براي ايجاد ارتباط باشد، براي مرعوب ساختنِ مخاطب و به رخ كشيدن مراتب فضل و دانش نويسنده است. اما يك دسته ديگر از نوشتههايي كه درباره شعر نيمايي خواندهام، با آنكه ظاهرا علمي و آموزشي است، خيلي ساده انگارانه است.
مثلا در يك كتاب دانشگاهي، جدولي است با دو ستون: ١- شعر سنتي ٢- شعر نيمايي. بعد زير هر كدام ويژگيهايي نوشته است؛ چيزهايي از اين قبيل: شعر سنتي، سوبژكتيو / شعر نيمايي، ابژكتيو – شعر سنتي، وزن مكانيكي / شعر نيمايي، وزن ديناميكي- شعر سنتي، دايرۀ واژگاني بسته- شعر نيمايي دايرۀ واژگاني باز خلاصه هر چه خوبي و زيبايي و نوآوري است، در ستون شعر نيمايي است و هر چه بدي و تحجر و تقليد است، در ستون شعر سنتي.
در مقابل اين يك نوع نگاه ديگر هم هست كه شعر نيمايي را شعر ناقص ميداند و بر اين پندار است كه هر چه موزون و مقفا بود با مصراعهاي متساوي، شعر است و هر چه جز اين است، شعر نيست. و يك نفر هم با روحيۀ دايي جان ناپلئون، كتابي نوشته و در آن مدعي شده است كه شعر نو توطئه استعمار انگليس است براي نابودي شعر ايران و طبعا چنين نظريهاي به مذاق نظام اداري خوش آمده و اين كتاب الان در دانشگاه تدريس ميشود.
در محافل ادبي وقتي حرفِ شعر نيمايي به ميان ميآيد، خيلي زود پي ميبري كه كمتر كسي است كه نوشتهها و سرودههاي نيما را خوانده باشد. غالبا چند شعر مشهور او كه سر زبانهاست، تكرار ميشود و مثلا وقتي ميگويي: نيما غزل و قصيده و مثنوي و مستزاد و مسمط و قطعه و رباعي هم دارد، با حيرت نگاهت ميكنند. چند سال قبل در نمايشگاه كتاب، در غرفه يكي از ناشران تخصصي شعر، پوستر شاعران بزرگ را ميفروختند، از جمله پوستر نيمايوشيج را؛ در كنار تصوير نيما چند سطري از شعر او چاپ شده بود:
زردها بيخود قرمز نشدند
قرمزي رنگ نينداخته است
بيهوده بر ديوار
صبح پيدا شده از آن طرف كوه اما
آسمان پيدا نيست
به مسوولان غرفه گفتم: اين شعر خيلي غلط دارد، شعر نيما اصلا اين طوري نيست. اين را از كدام كتاب نوشتهايد؟
گفتند: از كتاب ننوشتيم كه! از روي نوار فلان خواننده پياده كردهايم
منبع:برترین ها