نویسنده‌ای که از فراز «برج ۱۱۰»، «قاعده بازی» را روایت کرد

او راوی «قاعده بازی» و «برج ۱۱۰» است و امروز خانواده فرهنگ و ادب ایران در حالی او را به خانه ابدی بدرقه می‌کند که میراثی فراموش‌نشدنی از خود به یادگار گذاشته است.

 سخن از نویسنده‌ای است که در کنار داستان‌گویی، نقد را هم به خوبی می‌شناخت؛ فیلمنامه و نمایشنامه هم می‌نوشت و البته کارگردانی هم می‌کرد.

آنگونه که خود نوشته است، در نخستین روز از آبان ماه سال ۱۳۲۹ در خرم آباد دیده به جهان گشوده است. پدرش، نظامی بود و به همین دلیل، هر از چند گاهی، از شهری به شهر دیگر منتقل می شدند؛ تا اینکه سرانجام به تهران رسید؛ شهری که خودش آن را «شهر بی در و دروازه غریب‌کُش» معرفی کرده است.

شاید شغل نظامی پدر بود که او را به خدمت در نیروی دریایی و پوشیدن لباس یکدست سفید تشویق کرد؛ این بود که به بوشهر رفت؛ شهری که تعبیر خودش از آن، «تنوری داغ و تن سوز و البته پُرشرجی» است.

در بوشهر بود که قلم به دست گرفت تا بنویسد؛ کوششی که «یک لحظه بیش نیست» را آفرید. داستان را برای مجله فردوسی فرستاد و مدتی بعد، به زیور طبع آراسته شد.

او خود می‌گوید: «چاپ که شد؛ انگار دنیا را بهم دادند و دیگر اصلا برایم مهم نبود؛ کجا هستم؛ چه می‌کنم و چرا!؟»

چندی بعد مورد بازخواست اطلاعات نیروی دریایی قرار گرفت و از او تعهد گرفتند که ننویسد و اگر هم می‌نویسد؛ حتما باید قبل از چاپ شدن، مورد بازخوانی مأموران قرار گیرد! این بود که بعد از نوشتن و چاپ حدود ۲۳ داستان در چند نشریه آن روزگاران، قلم را بوسید و عطای نوشتن را به لقایش بخشید.

از آن به بعد بود که به خواندن و خواندن روی آورد و کتاب‌ها و داستان‌های زیادی را بارها و بارها مطالعه کرد.

انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید؛ به ماموریت خرمشهر اعزام شد تا اینکه جنگ تحمیلی، وزیدن گرفت.

او در روزهای نخستین جنگ، شاهد حمله جنگنده‌های عراقی به بخشی از یگان‌های نیروی دریایی بود؛ حمله‌هایی که سبب شهادت و مجروحیت تعدادی از دوستان و همرزمانش شد. چندی بعد به تهران فرستاده شد و دوباره، حال و هوای نوشتن را در سر پرورانید؛ این بود که داستان «لک‌لک‌ها» یش را برای گاهنامه داستان حوزه هنری فرستاد که این هم منتشر شد.

او خود درباره آن روزها می‌نویسد: «چاپ داستان مصادف شد با دعوت چند نویسنده تا به حوزه هنری بروم و دیداری کنیم.   و همان دیدار شد باب آشنایی با بروبچه‌های داستان‌نویس بعد از انقلاب و تداوم شرکت در جلسات داستان‌نویسی دوشنبه‌های حوزه هنری.   راه منزل که دور بود و وقت تنگ، با همان لباس سفید فرم نیروی دریایی به جلسات می‌رفتم و با چه ذوق و شوقی.   دوباره پرواز شروع شده بود؛ پرواز قلم.  و این بار همراه نسل جدیدی از نویسندگان که امروزه روز، بیشترشان نامی پُر آوازه در عرصه ادبیات کشور دارند.  و همین امر سرآغاز دوره دوم نویسندگی‌ام شد؛ آن هم بعد قریب سیزده سال جدایی از بستر خیال و قلم.»

نخستین مجموعه داستان فیروز زنوزی جلالی در سال ۱۳۶۸ منتشر شد که «سال‌های سرد» نام داشت؛ پس از آن مجموعه‌های دیگری مانند «اولی‌ها»، «خاک و خاکستر»، «اسکاد روی ماز ۵۴۳»، «سیاه بمبک»، «حضور»، «روزی که خورشید سوخت»  و «مردی با کفش‌های قهوه‌ای» یکی بعد از دیگری منتشر شدند.

او نوشتن را ادامه و ادامه داد تا اینکه مجموعه‌های دیگری هم مانند «توپ پاشنه، سمت، ساعت دو»، «سکان، سمت میانه اروند»، «ساعت لعنتی»، «شرلی و داستان‌های دیگر»، «قصه ۸۳» و «مخلوق» هم خلق شدند؛ آثاری که برخی از آن‌ها به زبان‌های عربی، انگلیسی، روسی و چینی هم ترجمه شده‌اند.

او در سال‌های پایانی زندگی، با بیماری هم دست و پنجه نرم می‌کرد و البته نوشتن را نیز ترک نمی‌کرد؛ تلاشی که به آفرینش رمان‌های «قاعده بازی» و «برج ۱۱۰» منتهی شد و جایزه‌هایی مانند جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، جایزه ادبی جلال آل احمد و جایزه قلم زرین انجمن قلم ایران را برای وی به همراه داشت.

همانگونه که اشاره شد، زنوزی جلالی در کنار داستان‌نویسی، در فیلمنامه‌ویسی و فیلم‌سازی هم دستی بر آتش داشت که حاصل کوشش او، پیدایش و ساخت چند فیلم مستند و داستانی مانند «آلفا هنوز زنده است» و «آئینه و مرداب»  و همچنین خلق فیلمنامه‌هایی مانند «دیوانه‌وار» و «سالاد فصل» است.

از او نمایشنامه‌هایی هم به یادگار مانده است که «غریبه»، «فاجعه نوزدهمین» و «تیغ بر پشت» از جمله آن‌هاست؛ آثاری که با کارگردانی خود او بر روی صحنه رفتند. او البته نمایشنامه‌های دیگری را نیز قلمی کرده است که با کارگردانی دیگر کارگردانان، اجرا شده که از جمله آنان می‌توان به نمایشنامه «مثنوی کوچه» به کارگردانی امیر دژاکام اشاره کرد.

فیروز زنوزی جلالی علاوه‌بر داستان‌نویسی، این هنر را تدریس هم می‌کرد و در عین حال، یک منتقد چیره دست هم بود.

«باران بر زمین سوخته» نام یکی دیگر از کتاب‌های اوست که نقد تمامی رمان‌های احمد محمود در آن گردآوری شده است.

او سرانجام در نخستین روزهای اردیبهشت ماه سال جاری و پس از ماه‌ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری خود، به دیدار معبود شتافت تا امروز بر دستان شاگردانش و همچنین دوستداران فرهنگ و ادب کشور به سوی خانه ابدی‌اش بدرقه شود.

روحش شاد و یادش گرامی.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید