موبایل بدبختمان کرده است؟!
این موبایلی که دست شماست، یک سری مزایا دارد و یک سری مضرات. مضراتش برای ماست و خوبیهایش برای شما! امان از این موبایلها!
«اسماعیل رفیعی ۱۲ ساله بود که دور میدان آزادی بین مردم داد میزد: «عکس فوری با برج آزادی!» برای برادر بزرگترش دنبال مشتری میگشت و خودش هم عاشق عکس و عکاسی. حالا بعد از ۳۰ سال، رفیعی هنوز هم همان جاست، دور میدان آزادی زیر آفتابگیر پارچهای و بدون مشتری. بعضی از عکسهای رنگ پریده را روی کیف سامسونت قدیمیاش چسبانده و چاپگرش را زیر پارچه ضخیمی پنهان کرده. رفیعی از رونق شغل عکاسی با برج آزادی در آن سالها میگوید: «آن سالها مردم به ترتیب پشت هم صف میکشیدند و منتظر میماندند تا نوبتشان برسد و بیایند جلوی دوربین. یادم نمیرود چه سر و دستی میشکستند.
نوبتشان که میشد، هر کدام ژستی میگرفتند و چیلیک. عکس از دوربین پولاروید بیرون میآمد…» یادگاری از تهران.
عکس یادگاری با میدان آزادی تا مدتها پایه ثابت آلبومهای قدیمی بود. اصلاً مگر میشد تهران رفت و عکسی به یادگار با برج آزادی نگرفت. آن زمان نه موبایلی در کار بود نه برج میلادی. یک تهران بود و یک میدان آزادی و یک رفیعی. همه شما لابد یکی از آن عکسها را دیدهاید یا خودتان هم انداختهاید؛ مردی شق و رق ایستاده وسط تصویر و لبخند میزند یا زنی با چادر گلدار ماه و ستاره با پسزمینه برج آزادی که هم شبیه شلوار پاچهگشاد است و هم دامن زنانه. اما حالا در ظهر پنجشنبهای خلوت، حتی کسی از چند متری دکههای سیار عکاسی عبور هم نمیکند چه برسد به عکس گرفتن.
رفیعی ۳۰ سال است دور میدان آزادی عکاسی میکند، عکسی ۵هزار تومن. از دوربین پولاروید هم خبری نیست. دوربین دیجیتال و یک چاپگر کافی است. به قول خودش مشتری شانسی است. یک روز ۱۰ نفر میآیند و یک روز یک نفر هم نیست. یک روز خارجیها میآیند و یک روز شهرستانیهایی که دوست دارند عکس یادگاری از تهران داشته باشند: «دیگر کسی عکس نمیگیرد. همه یک موبایل دستشان دارند. فرقی هم نمیکند یک روز همه عکسها پاک بشود یا نه. دیگر مثل سابق نیست که مردم عکس ظاهر کنند و آلبوم داشته باشند. همین «ایران فیلم» دور میدان آزادی یادم هست مردم صف میکشیدند که فیلم ظاهر کنند. من خودم هم لابراتوار داشتم ولی با ۱۹ میلیون بدهی درش را بستم. این موبایلی که دست شماست، یک سری مزایا دارد و یک سری مضرات. مضراتش برای ماست و خوبیهایش برای شما!»
رفیعی از روزهایی میگوید که خیابانهای اطراف برج پر از عکاس بود ولی حالا فقط سه یا چهار نفر هستند که نوبتی کار میکنند. آنهایی هم که جدید میآیند، باید بروند زیر برج: «از سال ۵۲ اینجام. دیگر این کار تنوعی ندارد. مثل سابق لذتبخش نیست. قدیمها یک هفته کار میکردم و بیاغراق تا یک ماه پول داشتم که زندگی زن و بچه را گرد کنم. قدیمها هم عشق بود و هم درآمدش خوب بود. حالا ولی صبح به زور میآیم سر کار. حالا ما هم دیگر آخرین نفرهای اینجا هستیم و به احتمال زیاد یکی دو سال دیگر همینهایی که هستیم، جمع میکنیم. امان از این موبایلها.»
اسماعیل دائم به موبایلم نگاه میکند و به گذشته فکر میکند. شاید هیچ وقت با خودش فکر نمیکرد ورق برگردد و کار و کاسبی بهم بریزد وگرنه خیلی هم روی این شغل سماجت به خرج نمیداد و میرفت جایی استخدام میشد. دوربینهای دیجیتال که حالا خودش هم یک نمونهاش را به گردن آویخته، زندگی خیلیها را عوض کرده و شغلهای زیادی را از بین برده. رفیعی میگوید: «با خودم فکر میکنم کاش همان موقع میرفتم جایی استخدام میشدم. یادم هست یک دورهای میخواستم بروم شهرداری استخدام شوم. همه مراحل را هم طی کردم ولی دیدم حقوقش ماهی ۳۰۰ تومان است. من آن موقع هفتهای ۳۰۰ تومان اینجا درآمد داشتم. اگر رفته بودم، الان هم وقت بازنشستگیام بود. میماندم خانه و پولش را میگرفتم. واقعاً تصمیمم اشتباه بود ولی باز هم شکر لااقل یک خانه برای خودم دارم و زندگیام با همین شندرغاز اینجا جمع و جور میشود.»
اسماعیل لاهیجانی است و به عشق عکاسی این کار را شروع کرده. برادرش آن روزها نگهبان ادارهای بوده و یواشکی میآمده دور میدان آزادی عکاسی میکرده. او اسماعیل را هم همراه خودش میآورده تا مشتری جمع کند اما دیگر مشتری برای جمع کردن نمانده.
به عکسهای آفتاب خورده روی سامسونت نگاه میکنم، عکسهایی که دیگر درخشش گذشته را ندارد؛ مثل همین شغل که دیگر برو بیای سابق را از دست داده. حالا همه با یک دوربین ساده موبایل میتوانند از هر زاویهای که دلشان خواست، با میدان آزادی سلفی بگیرند و دو روز دیگر برای همیشه فراموش کند.»