مراسم سالگرد شاملو در آرامش برگزار شد
قريبِ دو دهه از غياب احمد شاملو، گذشت. دوم مردادي كه رفت، نوزدهمين سالگرد درگذشت شاعري بود كه در ستایش عشق و آزادی مینوشت.
شاعري كه نوشت «آنکه میاندیشد / بهناچار دم فرو میبندد/ اما آنگاه که زمانه/ زخمخورده و معصوم/ به شهادتاش طلبد/ به هزار زبان سخن خواهد گفت…» و شعر و حضور اجتماعيِ شاملو به هزاران زبان در سخن است.
عصر روز گذشته در مراسم يادبود احمد شاملو كه «بزرگداشتن یاد همه شاعران و نویسندگان مدافع آزادی بیان است»، اهل فرهنگ و دوستداران شعر و ادبيات بهرسم هر سال بر سر مزار او در گورستان امامزاده طاهرِ كرج گرد آمدند. امسال نيز مراسم يادبود شاعر، با تدابير انتظامي برگزار شد و به هر حال، دوستان و دوستدارانِ شاملو بر سر مزارش در سكوت به سوگ نشستند.
گرچه احمد شاملو به شاعري معروف است، روزنامهنگاري و تحقيق و نوشتن در فرمهاي ديگر همچون نمايشنامه و فيلمنامه و قصه، جزو لاينفك كارنامه كاري او است كه بهاندازه شعر او قدر نديد اما هر نوشته از شاملو بخشي از شخصيت و جهان فكري او را بازمينماياند. حتی در گفتوگوهايش حرفهايي هست كه انگار پيشاپيش پاسخي درخور بوده باشد براي ترهاتِ خُردهگيراني كه بعدها از راه رسيدند.
ازجمله آنها روايتي است كه شاملو در گفتوگوي خود از چندوچون درمان بيمارياش در بوستون آمريكا بهتفصيل میگوید و به قرينه ميتوان نظر شاملو درباره درمان و هزينههاي هنگفت آن را دريافت كه شايعات درباره آن بسيار بود.
يك بار گفتند فرح پهلوي در سال 1350 هزينه درمان جراحی آرتروز حاد گردن او را در پاريس پرداخت كرده كه از طرف آيدا سركيسيان، همسر شاملو، تكذيب شد و بار بعد، سندي رو كردند كه شاملو سال 1352 از هويدا، نخستوزير وقت، تقاضاي پرداخت هزينه درمانش را داشته؛ حال آنكه جراحي گردن شاعر سال 1351 بوده است. از شبهات و گمانهزنيها در فقره آخر كه بگذريم، شاملو خود در گفتوگو با مسعود خيام در 19 آذرماه 1369، زمانی كه براي درمان در بيمارستاني در بوستون آمريكا بستري بود، از مرگي ميگويد كه بارها از زيستن به حقارت برتر است.
او زندهماندن در هر وضعيتي را تاب نميآورد و ميگويد: «اگر نخاع پاره ميشد مرا دچار نوعي زندگي صدفي ميكرد. چيزي كه اصلا اهلش نيستم. زيستن به صورت يك جنازه دست دوم كه حتا قادر نباشد براي پاياندادن به فاجعه كپسول سيانوري بالا بيندازند. نه. چيز نفرتانگيزي است. اگر قرار است آدم وجودش به دو پول سياه نيرزد و تبديل به چيزي بشود كه هم تشريف دارد و هم گورش را گم كرده است، عدمش بهتر. در اين صورت ميبايست جلوي چنين وضعيتي بايستم» و شاملو به گواه تاريخِ زيستنش در تمام زندگي خود ايستادگی کرد، حتی آن چهار سال آخر عمرش كه پاي راستش را قطع كردند و تنها بر پاي چپ خود ايستاد.
شاملو قصهنويس نبود اما در هر شعر و نظر و تحقيق و گفتوگويي از او قصهاي هست كه با زندگياش بينسبت نيست. او معتقد بود شعر برداشتهايي از زندگي نيست بلكه يكسره خود زندگي است. ازاينروست كه آثار شاملو نوعي اتوبيوگرافي شاعر است.