ماجرای قهر فیلسوفان ایرانی با مولانا چیست؟
![ماجرای قهر فیلسوفان ایرانی با مولانا چیست؟ ماجرای قهر فیلسوفان ایرانی با مولانا چیست](https://baztab.ir/wp-content/uploads/2019/11/ماجرای-قهر-فیلسوفان-ایرانی-با-مولانا-چیست.jpg)
چرا مولانا کمتر موضوع اندیشه و محل توجه فیلسوفان فارسیزبان است؟ چرا اکثریت فیلسوفان ما با او در آشتی نیستند و آرای او را از منظری جدی محل تاملات فلسفی و پاسخگویی به پرسشهای بنیادین قرار نمیدهند و حتی دلمشغولان به این امر را به نوعی شماتت هم میکنند؟
قاسم پورحسن درزی، پژوهشگر فلسفه و کلام و دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی در پاسخ به اینکه چرا در فیلسوفان فارسیزبان هیچ وقت به صورت جدی یک جریان غالب را مشاهده نمیکنیم که مولانا را جدی و مهم و موضوع اندیشه انگاشته و دست کم از منظر قارهای به آرای او بپردازد؟ گفت: «سنخ تفکر ما به قول مارتین هایدگر(فیلسوف شهیر معاصر آلمانی) مقهور گونهای از اندیشیدن در مغرب زمین در ۸۰ سال اخیر شده است. حتی اگر مولوی بخوانیم بنیادین نمیخوانیم. خوانش بنیادین لزوماً به معنای حجم نیست، بازگشت به سرچشمه است. ما به طور کلی به میراثمان بیالتفاتیم. این عدم التفات تعمدی نیست، مقهوریت ماست.
برای برای خواندن مولوی باید برگردیم به عالمیت مشرق زمین، عالمیت معنا، عالمیت حیث وجود که به قول های دیگر در مستوری است. ما توجه بنیادین نه تنها به مولانا. بلکه به فارابی ابن سینا و غیره هم نداریم.»
او ادامه داد: «یعنی ما اساساً درک اندکی از اهمیت ژرف مولانا در رابطه با مسائل اساسی مثل معنای زندگی و به قول نیچه آریگویی به زندگی، فهم خود حیات، مساله شر به عنوان پناهگاه الحاد، عدم التفات ما در حقیقت به مثابه آگاهی نداشتن است. ما نمیتوانیم میراث را گذشته تلقی کنیم. میراث حیث وجودی ماست. ناظر به امروز ماست. نکته دوم این است که ما بر فرض خواندن آثار مولانا چه نسبتی با مولانا برقرار میکنیم؟ بحث غالب سماع است، جلوه است، مناسک و شعائر است. یعنی ما نسبت روحی و معنوی با مولانا برقرار نمی کنیم.»
این پژوهشگر تاکید کرد: «ما مخاطب مثنوی نیستیم. ما مخاطب دیوان شمس مکتوبات و مجالس سبعه نیستیم. ما تا نتوانیم به کسانی چون مولانا، فارابی، حافظ، ابنسینا برگردیم، نمیتوانیم هر نوع خواندنی را خواندن نامگذاری کنیم. این نوعِ خواندن، مواجهه نیست. مواجهه [اصیل] سبب تفکر میشود. همچنانکه مولوی میتواند بزرگ و بنیادی ترین اندیشه برای ما یعنی معنای زندگی را ارمغان بیاورد. ما در این مساله معنای زندگی به نیچه پناه می بریم، اما به مولوی پناه نمی بریم. یعنی ما به دو فیلسوفی مثل نیچه و شوپنهاور که اولی آریگویی به زندگی و دومی نهگویی به زندگی دارد در مساله معنای زندگی توجه میکنیم، اما به مولوی بر نمیگردم. به همان میزان به سهروردی برنمیگردیم. این عدم التفات ریشه در ناآگاهی ما دارد.»
پورحسن درزی بیان کرد: «نکته سوم این است که با نیاز به کوشش بنیادین داریم. با مناسک و شعایر نمی شود. ما باید متن بخوانیم. میراث ایرانی دنیای میراث متنی است. ما نسبتی با متن نداریم. یعنی در دانشگاهها، مدارس، سخنرانیها و مراکز علمیمان مولوی به مثابه متن حضور ندارد. به گونهای که بتوانیم آن را مورد بازخوانی قرار دهیم. پس تلقی من این است که ما فاصله داریم از اینکه مولانا را درک کنیم. مولانا غیر از آن که بنیان و سرچشمه است، بنیان تفکری دارد که ریشهدار در ایران و خراسان بزرگ است.»