لایههای معناشناسانه زلزله
بهمن نامور مطلق – اسطورهشناس و معاون صنایع دستی و هنرهای سنتی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
دیوارهای شهری که در آن امشب خوابیدم، ترک خورده و در هر سو چادرهایی میبینم که در بوستانها، خیابانها و حیاط های منازل برپا شدهاند. گویا خاک این شهر برای رویش قارچگونه چادرها مستعد است. مردم اینجا در شبی تاریک که از مهتاب خبری نیست و ستارگان نیز بیرمقتر از همیشهاند، چادرهای پارچهای یا پلاستیکی ظریف را به خانههای خویش ترجیح دادهاند.
همگی از شب میهراسند، بسیاری در طول شب خوابشان نمیبرد و در خیابانها قدم میزنند، همدیگر را پیدا میکنند، آتشی روشن کرده و با سخنان خویش ناآرامی درونیشان را با یکدیگر تقسیم میکنند. تاریکی شب تا مدتها برای آنها دهشتناک خواهد بود و کابوسها و توهمات فراوانی را خلق خواهد کرد. آنها از زیرپایشان در این تاریکی بیمناکند. نکند یکبار دیگر این هیولای خفته در زیر شهر بیدار شود و بخواهد حرکت کند. حرکت کردن او موجب خرابیهای فراوان و ریزش خونهای زیادی میشود.
این انسانها از خانههای خوبش وحشت دارند. فضاهایی که تا چند روز پیش امنترین پناهگاهشان محسوب میشد، حال ناامنترین شده است. آنهایی که هر گاه احساس خطر میکردند، به خانه پناه میآوردند و در گوشهای از آن ساحت آرامش را تجربه میکردند، امروز و امشب در هیچ جا به اندازه خانه احساس خطر نمی کنند. فضاهایی که هولناک شدهاند، بسیار هولناک. خانه همواره مادر دوم محسوب میشود و نزد بسیاری از فرهنگها خانه صفت زنانه دارد؛ همان طوری که زمین صفت زنانه دارد. انسانها پس از اینکه در وجود مادر رشد میکنند و به دنیا میآیند، همان تجربه رحم را در خانه بازآفرینی میکنند. خانه همان ماوای آرام بخش وجودی می شود. حال این فضای مادرانه خانه یکباره به کشتار ساکنان خویش پرداخته است. فرو ریخته و با خود همه را نیز فرو برده است. مانند مادری که فرزندی در شکم داشته باشد و خود را دیوانه وار از یک بلندی پرتاب کند.
در این منطقه خانه ها گماشتههای غولی زیرزمینی شدند که هر چند صد سال یکبار بیدار میشود و خونهایی را میمکد و دوباره آرام میگیرد. میگویند هفت صد سال پیش بود که یک زلزله هفت ریشتری در این منطقه آمده است. این هفت ها نیز وجه نمادین خاصی در این دشت پیدا کردهاند. بنابراین تصویر خانه و تصویر هفت و بسیاری دیگر از تصاویر مانند زمین و کوه همچنین شهر که تا دیروز معنایی خاص و حتی مقدس داشتند دچار استحاله شدهاند.
امروز در این منطقه شاهد دگردیسی بنیادینی در تصویر خانه از جان پناه به جانکاه هستیم. آری زلزله در فضای مادی محدود نشد، بلکه به فضای معنایی نیز گسترش یافته است. زلزله به بستر انسان شناختی و روانشناختی، زبان شناختی حتی هستی شناختی کشیده شده و یکی از کانونیترین واژهها یعنی واژه خانه نیز دچار لغزش معنایی شده است.
حال باید نگران تصاویری بود که از این پس ساخته میشوند. لازم است نسبت به خلا معنای به وجود آمده از پس این زلزله حساس باشیم. زیرا اگر معانی یک واژه متفاوت باشد همسانی آواهاشان بیفایده خواهد بود. اگر معنایی که ما از واژه هایی مانند خانه داریم با معنایی که این زلزله زدگان از آن دارند، تفاوتی بنیادین کند دیگر نمیتوانیم با هم سخن بگوییم. زیرا با جناسهای لفظی نمی توان میان افراد ارتباط برقرار کرد.
قرار بود واژهها رسولان معانی باشند و دالها از مدلولهای کم و بیش یکسانی برخوردار باشند تا مکالمه شکل بگیرد. دالهایی که از معانی متفاوت و متضاد تشکیل میشوند نه فقط موجب گفتگو نمیشوند بلکه سوء تفاهم ها را نیز بیشتر می کنند. به همین دلیل کسانی که به مناطق زلزله زده میروند باید به این تفاوتهای بنیادین توجه کنند. در غیر این صورت پیوسته دچار سوء تفاهم میشوند و کار را بدتر میکنند.
وقتی که خوب به این چیزها فکر میکنم، متوجه می شوم چقدر این مردم نیازمند بازسازی معنایی و زبانی هستند. کودکانی که مادرشان را خانه گرفته و اینک در چادری در مقابل قتلگاه مادرشان زندگی ناآرامی را میگذرانند و مجبورند روزهای متمادی به این قتلگاه زل بزنند تا اینکه دوران بازسازی فرا رسد و این صحنه دگرگون گردد، آنها هرگز این تصویر از خانه را از یاد نخواهند برد و برای همیشه معنایی که از خانه خواهند داشت، با معنایی که دیگر کودکان دارند متفاوت خواهد بود.
همچنین در ذهن و خیال مادری که فرزندش را به امانت در امن ترین اتاق خانه گذارده و سپس جسد خونین و بی جانش را تحویل گرفته است چه تصویری در مورد امانتداری و امنیت خانه باقی خواهد ماند. او دیگر چه اعتمادی به خانه و به زمین می تواند داشته باشد. او نه برای خودش بلکه بیشتر برای فرزندانش از خانه میترسد و اعتمادی ندارد که نکند یکباره این زمین دچار جنون آنی شده و فرزندانش را ببلعد، بجود و سپس جسدی مچاله شده تحویل دهد.
پیرانی که فرزندان و نوههایشان را این خانه شبانه به سرقت برده حس باغبان پیری را دارند که شبانه تمام درختان و نهالهای باغ همه زندگیاش را قطع کرده باشند. حاصل یک عمر و خرمن تمام فصلهای زندگیاش را به آتش کشیده باشند. آنها حیران ترین و ساکت ترین کسانی بودند که میدیدم. بار فشارهای روزگاری سخت از جنگ تا زلزله و این همه محنت بیش از اینکه آنها را به فریاد وادارد به سکوت واداشته است. آنها در گوشهای از چادر نشسته و به روزگار زل زدهاند. میدانستم صورت آرام و حرکت آهسته بدنشان به هیچ وجه نمیتواند ترجمان آشوب و غوغایی باشد که در دل و روانشان موج می زند.
من دوستی را دیدم که پدرش را در زیر آوار از دست داده و خانه برایش حکم قبرستان را پیدا کرده بود. با اینکه پدرش را در قبرستان روستا به خاک سپرده بود اما همچنان چندین روز محل غافلگیری پدرش چمباتمه زده و بی حرکت نشسته بود. خاک و غبار چنان سر و رویش را پوشانده بود که گویی به بخشی طبیعی و نه اضافی از منظره غم انگیز غروب روستایی ویران شده تبدیل شده است.
نوعروسانی که همسران شان را پناهگاهشان ربوده، از این پس چه تصویری از خانه خواهند داشت. ضمیر ناخود آنها چه معنا و چه خیالی در مورد خانه اندوخته است. آنها فقط سرپناه را از دست نداده اند بلکه سرپرست خود را نیز از دست دادهاند. آنها لختی نگاهی به گذشته ویران شده دارند و لحظهای نیز به آینده فکر میکنند؛ آیندهای مبهم. واقعه آنقدر بزرگ بود که از ظرف خیالشان هم لبریز شده است. واقعیتی که از ترسناکترین خیالات نیز پیشی میگیرد و معنای زندگی را تغییر میدهد. و معنای زندگی عمیقترین بخش مفهومی انسان را شکل میدهد.
در واقع، اینجا در کنار سرمایههای دیگر مانند روانی و اجتماعی حتی عاطفی و معنوی، سرمایه زبانی نیز به چالش کشیده شده است. به همین دلیل در این بازسازیها نباید به ساختمان سازی بسنده شود بلکه لازم است روانشناسان به بازسازی روان زلزله زدگان بپردازند، هستی شناسان به بازسازی نگرش آنها مشغول شوند و زبانشناسان معانی را بازسازی و مرمت کنند.
بیشک زلزله چیزهای مهمی از آنها ربوده، اما چیزهای مهمتر و اساسی تری را نیز به خطر انداخته است. آنها به خصوص نیازمند امدادگران روحانی و معنوی هستند تا از باورهایشان صیانت شود. زلزله مانند جنگ است و فقط آسیبهای مادی و مالی نمی زند، زیرا اتفاقات بزرگتر در لایههای غیرمادی، همواره پس از جنگها روی میدهند. به همین دلیل ما نیازمند امداد معانی و زبانی هستیم همانطوری که به امداد روانی و اجتماعی، معنوی و مادی نیز نیازمندیم. بنابراین لازم است بخشی از امدادهایمان را به امدادگران معناشناختی و زبانشناختی اختصاص دهیم. آنهایی که وظیفه دارند تا عمیق ترین لایه های معنایی و مفهومی جامعه را مرمت و صیانت کنند.