لانگ دیستنس یا رابطه از راه دور؛ خوب یا بد؟
لانگ دیستنس سبکی از زندگی است که در آن همسران به دلایل مختلف مجبورند زندگی دور از هم را تجربه کنند؛ روش جدیدی از زندگی که بعضی زوجها آن را امتحان میکنند و از آن احساس خوشبختی و رضایت هم دارند.
«زن و مرد نباید از هم دور باشند» جملهای آشنا كه نسلهای قدیمی آن را از پدر و مادرهایشان میشنیدند و به فرزندانشان توصیه میكردند اما حالا اوضاع کمی فرق کرده، حالا گاهی همسران به دلایل مختلف مجبورند زندگی دور از هم را تجربه كنند؛ روش جدیدی از زندگی كه بعضی زوجها آن را امتحان میكنند و از آن احساس خوشبختی و رضایت هم دارند، البته در این سبك از زندگی این مرداناند كه بیشتر به دلایل شغلی از خانواده جدا میشوند تا در شهر یا كشور دیگری زندگی كنند.
اگرچه زنان هم برای ادامه تحصیل و گاهی برای مهیاكردن شرایط اقامت زودتر از همسرانشان راهی كشور دیگری میشوند و این دوری رقم میخورد؛ دوریای كه افراد روشهای مختلفی برای مقابله با آن در پیش میگیرند. روشهایی كه به گفته روانشناسان میتواند ارتباط نزدیكی با تیپهای شخصیتی این افراد داشته باشد.
بعضی روانشناسان برای مشكلاتی از این دست راهكارهایی ارایه میدهند؛ فرستادن هدیه، ملاقاتهای هرازگاهی، تماسهای بیشتر، بهره بردن از اینترنت، گوش دادن به درددل یكدیگر، غر نزدن و ابراز دلتنگیها. البته این راهكارها میتواند تاثیر خود را بر روابط زوجین داشته باشد، اما سوال من بهشخصه این است كه قرار است روی چه چیزی تاثیر بگذارد. آیا قرار است احساس نبودن را جبران كند؟ پاسخ دادن به این سوال سخت است. واقعیت امر این است كه ما موجوداتی هستیم که بر اثر دیدن تمایل به ملاقات پیدا میكنیم.
دوری زوجین از هم در شرایطی اجتنابناپذیر است؛ شرایطی همچون یافتن شغلی مناسب، ادامه تحصیل یا … تنها در شرایطی است كه آسیب این نوع زندگی كاهش مییابد آن هم زمانی كه زوجینی كه این سبك از زندگی را انتخاب میكنند افراد هدفگرایی باشند و نزدیك هم بودن را هدف ثانویهای در نظر میگیرند و هدف اولیه آنها اشتغال، تحصیل و … است.
این تیپ آدمها مشكلی در این دوری پیدا نمیكنند و بعد از گذراندن برهه مورد نظر، زندگی مشترك را به شكل متعارفش شروع میكنند. واقعیتی كه در این میان نباید از یاد برد این است كه هر نسلی سبك زندگی مختص به خود را دارد، چون سبك زندگی اجتماعی نسلها هم تغییر میكند. پدر و مادرهای ما سبكی از زندگی را تجربه كردند و ما هم سبك مختص به خود را داریم و بیشك فرزندان ما هم سبك خودشان را خواهند داشت.
در این میان باید احتیاط شود روی این ناهمخوانیها اسامی قضاوتی نگذاریم تا در نهایت تحلیل و جامعهپذیری پیچیدهتر شود. شاید این باور وجود داشته باشد كه این سبك از زندگی باید تغییر یابد، در حالی كه قبول نكردن آن شكاف اجتماعی بیشتری را در بر خواهد داشت. جامعه در برهههای مختلف سبكهای مختلفی از زندگی را تجربه كرده است؛ مهاجرت از روستاها به شهرها و … و اینگونه نیست كه هر چیزی در چهارچوب روانی ما نگنجد، شرایط نامساعدی باشد.
در حقیقت نمیتوان این سبك از زندگی را كتمان كرد و افرادی كه این سبك را برای زندگی زناشویی خود انتخاب میكنند باید به این مسأله توجه داشته باشند كه از نظر شخصیتی تاب سختیها و مشكلات آن را دارند یا نه و اینكه برای رسیدن به اهداف مورد نظر آیا راههای دیگری وجود دارد یا دوری تنها راه رسیدن به هدفشان است.»
دوباره متولد شدم
درسخواندن و ادامه تحصیل یكی از ویژگیهای مشتركشان بود. از اواخر دوران كارشناسی یكدیگر را میشناختند و برای دكترا هدف گذاری كرده بودند. تمام این سالها با فشار خانواده زندگی مشترك را شروع نكردند تا تكلیف شغل، تحصیلات و كشور موردنظر زندگیشان مشخص شود. «مهرداد» حالا در كانادا تحصیل میكند و «مینا» در ایران. سالهاست از هم دورند و تنها چیزی كه آنها را به هم وصل میكند، عقدی است كه میانشان بسته شده است.
«كارم برای تحصیل درست شد اما «مهرداد» اجازه نداد و گفت بهتر است اول او برود و شرایط را برای رفتنم مهیا كند اما هر روز تماسهایمان كمتر شد. به بهانه كارداشتن، سختبودن درسها و… روزهای اول خودم را دلداری میدادم و تمام تلاشم را میكردم تا با دلتنگیهایم اذیتش نكنم اما روزبهروز مكالمهها كمتر میشد اما هنوز دلسرد نشده بودم و در مقابل كمكهای مالیای كه به بهانههای مختلف از من داشت، پساندازم را برایش فرستادم و حتی از بعضی دوستانم قرض كردم تا مهرداد در كشور غریب اذیت نشود، البته بخشی از پولها را برای درستكردن اقامتم درخواست كرده بود كه بعدها مشخص شد اقامت من تنها بهانه بوده است و بس.
تا اینكه خانواده مهرداد به رفتارهایش شك كردند و رفتند تا از نزدیك شاهد زندگی پسرشان باشند. بعد از برگشت بود كه از من خواستند تا به تنهایی مسیر زندگیام را مشخص كنم و امیدی به مهرداد نداشته باشم. دوران سختی بود. افسردگی تمام زندگیم را مختل كرده بود. شبها را به روز میرساندم تا به مرگ نزدیكتر شوم. اگر خانوادهام نبودند، تمام زندگیم را باخته بودم.» البته مینا در ایران دكترا را به پایان برد و برای اقامت اقدامات لازم را انجام داد.
مقصد مینا هم كانادا بود و حالا ٧-٦ ماهی میشود در كانادا زندگی میكند. «مهرداد دانشجوی متوسطی بود اما بعد از آشنایی با من انگیزه تحصیلات در مقاطع بالاتر را پیدا كرد. داشتن برنامه برای زندگی در كشوری دیگر و…. كارهای اقامت را هم من پیگیری كردم. خودم بزرگش كردم و مزدم را هم گرفتم.» مینا در این ٧-٦ماه انگیزه بیشتری برای فراهمآوردن زندگی بهتر دارد. «بعد از آن دوران سخت افسردگی و ناامیدی دوباره متولد شدم.
كموبیش از شرایط «مهرداد» باخبرم اما دیگر برایم اهمیتی ندارد چون قبل از آمدن به كانادا همان عقد را غیابی فسخ كردم تا زنی آزاد باشم و انگیزه و انرژیام را برای اهداف بلندمدت خودم بگذارم. سخت كار میكنم، البته مرتبط با رشته تحصیلیام. آینده همه چیز را نشان خواهد داد.»
باید تحمل كرد
ماجرای رضا و همسرش كمی متفاوت است. در قصه دوری آنها، «رضا» تنها مانده است و همسرش به كشور دیگری مهاجرت كرده است. «نزدیك به ٣٠سال از زندگی زناشوییمان میگذرد. زندگیای كه حاصل آن یك پسر و دختر است. دخترم عاشق رشته پزشكی بود و برای همین یكی از دانشگاههای تركیه را برای تحصیل انتخاب كرد و همسرم هم با او همراه شد تا چندسالی با دخترم زندگی كند تا او راه و رسم زندگی در كشور غریب را بیاموزد.» رضا یكسالی میشود كه از خانوادهاش دور است.
«بعد از رفتن همسر و دخترم به تركیه پسرم كارش در تهران را رها كرد و سودای مهاجرت كرد و درنهایت متقاعدش كردم در یكی از شهرهای تركیه زندگی كند تا كارهای مهاجرتش برای كانادا مهیا شود.» رضا تنهایی را سخت میداند اما معتقد است دوریاش از خانواده تنها بعد مسافتی دارد. «تنهایی خیلی سخت است اما برای آینده فرزندانم باید تحمل كنم. هر روز با همسر و فرزندانم تصویری صحبت میكنم.
همسرم تكتك كارهایی كه در روز انجام داده را برایم تعریف میكند. در تماسهای تلفنی از همسرم آشپزی یاد گرفتهام. عكس غذاهایی كه میپزم را برایش میفرستم.» رضا هم مثل تمام زن و شوهرها با همسرش قهر و آشتی را تجربه میكند.
«بیشتر قهرهایمان در مورد مسائل اقتصادی است، آن هم با قیمت حال حاضر دلار، اما خیلی زود آشتی میكنیم چون در نهایت با هم به راهحل معقولی میرسیم.» رضا و همسرش برای دوری بعد مسافتی هم راهحلی یافتهاند. «در یكسال گذشته همسرم سهبار تهران آمده و دوبار هم من به تركیه سفر داشتهام.» رضا حالا كه از همسرش دور است، از غرهای او احساس رضایت دارد.
«خدا را شكر همسرم هنوز غرهایش را دارد و همین غرها به من حس زندگی میدهد. مردها به غر زنها عادت دارند و بخشی از زندگی آنهاست، البته بیشتر غرهایی كه مربوط به دلتنگی است یا در مورد سلامتی و خوراكم است را بیشتر از همه دوست دارم و بیشتر میچسبد.» رضا مقوله وفاداری و تعهد را جدا از سایر مسائل میداند.
روزنامه شهروند: «بعد مسافت در متعهد و وفاداربودن به همسر نقشی ندارد. وفاداربودن مقولهای كاملا اخلاقی است و نمیتوان این توجیه را آورد كه چون همسرم از من دور است، پس میتوانم خیانت كنم. در واقع این كار خیانت به خود است.»