علت مهاجرت بازیگر مشهور ایرانی به دوبی؟

    کد خبر :263090

دیروز در یک برنامه‌ی تلویزیونی بازیگری گفت: درآمد بازیگران سینما در هر پروژه از ۱۵۰ میلیون تومان تا ۵۰۰ میلیون تومان است، برای همسرم سوال پیش آمد که چرا شوهر و فرزندان چنین مبالغی دریافت نمی‌کنند.

سعید امیر سلیمانی از پیشکسوتان عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون است که بیش از ۵۷ سال در این عرصه فعالیت می‌کند. بازیگری که یکی از محبوب‌ترین هنرپیشه‌ها و کمدین‌ها حسوب می‌شود. غیبت طولانی مدت او در عرصه سینما و اجرای نمایش خواستگاری او اثر آنتوان چخوف، اثر عظیم موسوی، فرصتی برای تجدید دیدار با این کمدین محبوب است که به بهانه حضور مجددش روی صحنه تئاتر با او به گفتگو نشستیم.

چه اتفاقی افتاد که از سال ۷۹ بعد از حضور در فیلم آقای علی اکبرثقفی (فوتبالیست‌ها)، در فیلم سینمایی دیگری حضور نداشتید تا فیلم سوفی و دیوانه و هزارپای جناب آقای داوودی. من از آقای ثقفی چندین نوبت سراغ شما را گرفتم، اما اطلاعات درستی به من ندادند.

بعد از فوتبالیست‌ها، آخرین کاری که من در ایران حضور داشتم و انجام دادم، سریال فرار بزرگ از آقای محمد حسین لطفی بود. بعد از آن حدود هفت سال و نیم به خاطر دلتنگی که داشتم در دُبی که نزدیک‌ترین مکان به ایران است و می‌توانستم به فرزندانم نزدیک باشم، زندگی کردم. قبل از آن هم سالی یک یا دو بار به دوبی سفر می‌کردم و همسر و دخترم از دبی بدشان نمی‌آمد. منزلم در ایران را فروختم و در آنجا منزلی تهیه کردم. در طی این هفت سال و نیم در دبی یکی دو تئاتر انجام دادم و سپس آقای ورزی برای سریال معمای شاه با من تماس گرفت و از من درخواست کرد تا در این کار حضور داشته باشم.

آقای ورزی اهتمامی عجیبی دارند که هنرپیشه‌های قدیمی و پیشکسوت در کارهایشان حضور داشته باشند.

بله همین طور است. برای معمای شاه هم من آمدم و لوکیشن‌ها و سکانس‌های من را در یک بازه‌ی زمانی مثلا ۱۵ روزه قرار می‌دادند و آن‌ها را بازی می‌کردم و به دبی برمی‌گشتم تا زمان لوکیشن و سکانس‌های بعدی فرا برسد.

شما دچار ناراحتی قلبی حادی شدید. می‌توانید بگویید که ماجرا چه بود؟

به خاطر هوای تهران دچار مشکل قلبی شدم و در همان کمرکش کار معمای شاه، حدود ۴-۵ سال پیش بود که یک شب بسیار حالم بد شد و دخترم من را به بیمارستان برد و هنگامی که از من نوار قلب گرفتند، ریتم قلب من در نوار صاف بود و ضربان‌های کمی در آن مشهود بود و پزشک‌ها تصور کردند که دستگاه نوار قلب هنگ کرده است و رئیس بخش بیماران قلبی نیز با دیدن نوار قلب دچار شوک شد. دکتر معتقد بود که من تا صبح دوام نخواهم آورد و این مسئله را به پسرم سپند اعلام کرد که حال او نیز بسیار بد شد. فشار خون من بسیار خوب بود و همین فشار خون خوب، باعث نجات من شد، ساعت ۷.۵ صبح آمبولانس آمد و من را به بیمارستان عرفان بردند و ساعت ۸ صبح قلب من را عمل کردند و باطری‌هایی که پسرم سپند خریده بود را در قلب من کار گذاشتند. هم اکنون نیز قلب من فقط ۲ درصد کار می‌کند و ۹۸ درصدِ مابقی کار باطری است.

شما چگونه با این شرایط کنار آمدید؟

من با همه مسائل بسیار بد، خوب کنار می‌آیم. حدود ۳ سال پیش فرزندانم از من درخواست کردند که به ایران بازگردم و همان زمان من مجددا احساس کردم، مریض شده ام و به محض اینکه به ایران بازگشتم دکتر رفتم و سونوگرافی انجام دادم و دکتر مستقیما به من اعلام کرد که دچار سرطان مثانه بدخیم شده‌ام و من پس از شنیدن این موضوع بسیار خندیدم که باعث تعجب دکتر شد. زمانی که علت خنده من را جویا شد به او گفتم: می‌خندم، زیرا چنین بیماری نمی‌تواند من را از پا در بیاورد و این منم که بیماری را ضربه فنی خواهم کرد و چنین هم شد. آقای دکتر مهرآوران با اینکه قصد سفر به اسپانیا را داشتند ابتدا من را صبح عمل کردند و ظهر به سفر اسپانیا رفتند. مجددا ۹ ماه بعد این بیماری عود کرد که در پی آن شیمی درمانی داخلی انجام دادم و هم اکنون ۲ سال از شیمی درمانی می‌گذرد و دیگر اثری از این بیماری نیست. تمام چیزی که در مواجه با این بیماری‌ها به آن فکر می‌کردم این بود که هم اکنون زمان مرگ من نیست، زیرا هنوز کار‌های بسیاری دارم. وقتی سن واقعیم را بیان می‌کنم کسی باور نمی‌کند که من هم اکنون ۷۵ ساله ام.

در میان صحبت هایتان اشاره کردید که علت مهاجرتتان به دبی، دلتنگی بوده است، دلتنگ چه چیزی بودید؟

در ایران ناملایمات بسیاری برای من وجود داشت و وجود دارد. هر چند که هم اکنون دیگر با آن‌ها کنار آمده‌ام. من ۵۸ سال است که در عرصه تئاتر حضور دارم و بعد در تلویزیون و سینما حضور پیدا کردم. من ۵۸ سال پیش با نمایشی از شکسپیر به نام اوتلو وارد عرصه تئاتر شدم. دیروز در مثالی به یکی از دوستانم گفتم که من اگر از رفتگری شروع می‌کردم، هم اکنون شهردار تهران بودم. اما الان با این رزومه کاری، دارای چه وجه‌ای هستم؟ چه کسی سراغی از من می‌گیرد؟ چه کسی برای من ارزش قائل است؟

این اشتیاقی که از سوی مردم نسبت به شما وجود دارد، دل‌گرم‌تان نمی‌کند؟

تنها چیزی که وجود دارد فقط و فقط محبت مردم است، لیکن آیا این محبت کفایت می‌کند؟

بافت زندگی‌های فعلی با زمان جوانی شما متفاوت شده، ما به سوی شهری شدن و صنعتی شدن گام برداشته‌ایم. خود این مسئله دلگیری به وجود می‌آورد و در این فضای شهری- صنعتی حس‌های خوبمان را از دست داده ایم و هم اکنون در همه جای دنیا زندگی شهری تومان با نوعی دلتنگی است.

موافق نیستم، در همه جای دنیا اینچنین نیست.

شما از تهران به کلان شهر بدتری مانند دبی مهاجرت کردید که محیط شهری‌تری نسبت به تهران دارد.

اتفاقا آنجا خیلی محیط شهری خفه کننده‌ای ندارد. در مقابل ما یک فروشگاه وجود داشت و آن طرف دریا بود، همسرم دلتنگ می‌شد با ماشین بیرون می‌رفت و هنگامی که برمی‌گشت روحیه اش تغییر کرده بود. اما در اینجا چطور؟ چه کاری می‌توان انجام داد؟ در اینجا تمام وقت صبح تا ظهر من به روزنامه خواندن می‌گذرد، شب هم هیچی…. اما در آنجا حداقل کاری که می‌توانستم انجام بدهم رفتن به کنار دریا بود.

با این تفاسیر چرا برای زندگی شمال را انتخاب نکردید؟

اتفاقا قصد داشتم که در شمال زندگی کنم و هم اکنون نیز در جاجرود زندگی می‌کنم.

برخی از هنرمندان به نان شب محتاجند

دلتنگی شما بیشتر از این باب بود که در فضای فرهنگی و هنری توجه لازمه به شما نشده است.

بله درست است. نه تنها در آن زمان، بلکه هم اکنون نیز توجه نمی‌کنند.

ما در هر مراسم و همایشی که شرکت می‌کنیم پیشکسوت‌های مشخصی وجود دارد که فقط و فقط آن‌ها را به عنوان پیشکسوت معرفی می‌کنند.

حقیقت این است که از آن‌ها سوء استفاده می‌کنند، گاهی هم از من سوء استفاده می‌کنند و در جایی که به نفعشان باشد من و یا امثال من را به رخ می‌کشند و به نوعی ما ویترین مسئولین هستیم. ما یک انجمن پیشکسوتان داریم که هنگامی که می‌خواهند پیشکسوتان را گرد هم آورند اگر اولین نفر هم با من تماس نگیرند پنجمین نفر با من تماس می‌گیرند، زیرا ما چهره‌های شناخته شده تری برای مردم هستیم تا یک استاد نقاشی و یا استاد موسیقی. ولی تمامی این کار‌ها برای سوء استفاده است و فقط از نام ما برای به رخ کشیدن استفاده میکنند و هیچ امتیازی برای ما قائل نمی‌شوند.

اینکه وزیر و وکیل و… فقط می‌خواهند با شما عکس بگیرند، شما را ناراحت می‌کند؟

خیر این مسئله من را ناراحت نمی‌کند، زیرا آن‌ها نیز برای من حکم مردم را دارند، اما مقام من پس از ۵۸ سال تلاش، از آن وزیر و وکیل و… بالاتر است.

این قدر ناشناسی از سمت افراد سینما نیز وجود دارد.

بله همینطور است، زیرا همه سعید امیر سلیمانی نیستند. در هر جامعه‌ای عقاید، سلایق و نظرات متفاوت است و بسیاری با عقاید من مخالف هستند که عقیده آن‌ها نیز برای من محترم است. این مواردی که عرض کردم صرفا عقیده بنده است و نه به کسی احتیاجی دارم و نه مجیز کسی را می‌گویم و خدا رو شکر دستم مقابل کسی دراز نیست و به اندازه‌ی زندگی خودم و بخور و نمیر دارم.

مدت هاست که به خانه‌ی سینما نرفته‌ام

آیا در مقطعی که در سال ۷۹ از سینما جدا شدید، این بی‌مروتی‌ها از سوی اهالی سینما بیش‌تر شد؟

بله بیش‌تر شد. از ماست که بر ماست. قشر هنرمند آنگونه که باید کنار هم باشند، در کنار هم نبوده اند، گاهی پیش آمده که کنار هم باشند، اما در مواقعی که صحبت از فردیت باشد کاری ندارند و در کنار هم نیستند. نه تنها در کنار هم نیستند بلکه گاهی برای یکدیگر نیز می‌زنند. دیروز در یک برنامه تلویزیونی بازیگری حضور داشت که بیان کرد درآمد بازیگران سینما در هر پروژه از ۱۵۰ میلیون تومان تا ۵۰۰ میلیون تومان است، که برای همسرم سوال پیش آمد که چرا شوهر و فرزندانم چنین مبالغی دریافت نمی‌کنند. افرادی که این مبالغ را دریافت می‌کنند به این فکر نمی‌کنند که در همین قشر هنرمند و بازیگر افرادی حضور دارند که حتی به نان شب محتاج هستند و سال‌های سال است که به آن‌ها کاری پیشنهاد نشده است.

شما کسی را با این مشخصات می‌شناسید که به نان شب محتاج باشد؟

بازیگرانی که از ایران رفته اند و به شبکه‌ی جم پیوسته اند، همه آن‌ها به نان شب محتاج بودند و هیچ کس علت پیوستنش به جم را جویا نشد. در حالی که ۳ سال بود که هیچ کاری به او پیشنهاد نشده بود و حتی کرایه تاکسی نداشتند. من به دبی رفتم که این مسائل را نبینم. زمانی ما (سعید پورصمیمی، داوود رشیدی، معتمد آریا، آتیلا پسیانی و…) عضو انجمن بازیگران بودیم و به ما انگ چسباندند که هرچه هست را می‌خوریم و می‌بریم. در صورتی که همه ما بیکار بودیم و بعد از پشت سر گذاشتن این شایعات دیگر به انجمن نرفتم. پس از جدایی از انجمن ۶ کار به من پیشنهاد شد.

تکلیف خانه سینما در مورد جم رفتگان چیست؟

من مدت هاست که به خانه‌ی سینما نرفتم.

بازیگران زیادی هستند که عضو اصناف مختلف خانه سینما هستند، ولی حتی در سال یک بار هم به خانه‌ی سینما نمی‌روند.

به این علت که …

در سینما تهیه کننده‌ها ضوابط را تعیین می‌کنند

فرزند شما به عنوان یک چهره خوب و انرژیک و با سواد و جوان وارد سینما شد و همه تصور می‌کردند که آقای سپند امیرسلیمانی ستاره دهه بعدی سینما باشد در صورتی که این اتفاق رخ نداد و به جای او افرادی ستاره شدند که حتی ریشه‌های عملی، آکادمیک نداشتند؛ و یا خانم کمند امیر سلیمانی که دارای استعداد فوق‌العاده‌ای هستند و در اغلب کار‌های نمایشی تلویزیون حضور داشتند لیکن راه وی در سینما در نیمه دهه هشتاد مسدود شد، ارزیابی شما برای این دو مورد چیست؟

در مملکت ما، روابط بسیار قوی‌تر از ضوابط است و فرد حتما باید رابطه‌ای داشته باشد تا بتواند موفق باشد و تخصص داشتن فقط یکی از موارد مورد نیاز است. تحصیلات فرزندان من در زمینه بازیگری است. لیکن مسئله این است که آن روابطی که خدمتتان عرض کردم در این عرصه حاکم است و هیچ وقت کسی به دنبال این نبود که حق به حقدار برسد.

این روابط را چه کسی تعیین می‌کند؟

در سینما تهیه کنندگان تعیین می‌کنند. حاکمیت سینما، تهیه کنندگان هستند. زیرا پول دارند و تعیین می‌کنند که چه افرادی بازی کنند. کارگردانان کمی هستند که می‌توانند نظرات خود را به تهیه کننده غالب کنند. کارگردانان بیکار هستند و می‌خواهند کار کنند و مجبور می‌شوند هرچه تهیه کننده می‌خواهد، بپذیرند.

هنگامی که شما فیلم “مردی که موش شد” را در نیمه دهه شصت بازی کردید، این روابط حاکم نبود.

آن زمان هم روابط بود. من اوایل دهه شصت یک سناریوی تصویب شده خریده بودم و زمانی که خواستیم کار کنیم ارشاد مانع ما شد و به من گفتند، چون آقای امیرسلیمانی هستی یک سناریو دیگری بیاور تا آن را تصویب کنیم. من با کارگردانی دوست بودم که به من گفت: از آقای بهبهانی درخواست بکن تا یک کمدی بنویسد که من از او خواستم و او یک ماهه نوشت و به ارشاد دادیم، و تمامی این‌ها روابط بود.

اما روابط سالم بود.

بله به این شکلی که هم اکنون هست، نبود. برای انتخاب کارگردان صحبت می‌کردیم و پیشنهاد‌های مختلف را بررسی می‌کردیم و من برای این کار احمد بخشی (دستیار علی حاتمی) را پیشنهاد کردم.

آقای احمد بخشی بنده خدا در سینما موفق به ساختن یک فیلم هم نشد.

اشتباه از من نیز بود. باید به جای احمد بخشی برای مثال کامبوزیا پرتوی را پیشنهاد می‌کردم و یا به قول آقای ناصر طهماسب، خودم باید آن کار را کارگردانی می‌کردم.

چرا خودتان کارگردانی آن کار را بر عهده نگرفتید.

ترس داشتم. این ترس با من بود تا زمانی که «چون ابر در بهاران» را کارگردانی کردم که کار موفقی بود.

چرا پس از ساخت این فیلم فعالیت به عنوان کارگردان را ادامه ندادید؟

اجازه ندادند.

چه کسانی این اجازه را به شما نداند؟

فیلم حین اکران هیچ چیزی نداشت؛ نه پوستر، نه پخش کننده و…. ۱۰ روز مانده به عید به من گفتند که فیلم را باید در عید پخش کنی در غیر این صورت نمایش آن یک سال به تاخیر خواهد افتاد. این اتفاق برای سال ۶۹ است. خودشان برای من پخش کننده پیدا کردند و آن را به آقای باطنی سپردند و با این حال فیلم من ۴ میلیون فروخت. لیکن کجا کفاف دهد این باده‌ها به مستی ما و من نابود شدم.

عده‌ای مانع رشد شما شدند؟

قطعا همین طور است وگرنه چرا میخواستند در عید اکران کنم. هم اکنون برای اکران در عید سر و دست می‌شکنند در صورتی که در آن زمان اکران در عید بسیار بد و پر ضرر بود، زیرا بلیط سینما گران می‌شد و تلویزیون هر شب ۲ فیلم سینمایی پخش می‌کرد و کسی به سینما نمی‌آمد. با تمام این اوصاف فیلم من دو برابر فیلم آقای کیمیایی (گروهبان) و آقای ساموئل خاچیکیان (چاووش) که همزمان اکران شده بود فروش کرد. همه معتقد بودند که فیلم من، پرفروش‌ترین فیلم سال خواهد شد. اگر فیلم من در زمان مناسب اکران می‌شد و آن طور که باید فروش می‌کرد، قطعا تا الان ۱۲ فیلم ساخته بودم. در صورتی که من بعد از همان فیلم به لحاظ مالی نابود شدم.

در واقع مقابل اولین فیلم شما را گرفتند تا شما را متوقف سازند؟

بله همین طور است. فردی که از مسئولین آن زمان بود و من به او علاقه هم دارم به من می‌گفت که من بازیگر دوست داشتنی هستم و دائما می‌گفت: چرا میخواهی کارگردانی کنی؟

چه کسی این حرف را به شما گفته است؟

نام نمی‌برم. در جواب او گفتم که من در بازیگری به جایی که باید می‌رسیدم، رسیده‌ام و می‌خواهم وارد عرصه کارگردانی شوم و خودم را محک بزنم چرا که فیلمی که ساخته بودم، هم فیلم خوبی بود و به قدری خوب بود که باور نمی‌کردند که این فیلم را من ساخته باشم. آقای بهشتی وقتی فیلم مرا دیده بود اوکی داده بود. او گفته بود که واقعا این فیلم را امیر سلیمانی ساخته است؟ باور نمی‌کردند.

فرزندانتان چطور؟ با رانت پدر بازیگر شدند؟

برخی از افراد به خاطر حضور پدر و یا مادرشان در این عرصه به این میدان (بازیگری) قدم می‌گذارند، اما فرزندان من برعکس این موضوع بودند.

شما فرزندانتان را در این عرصه به کسی برای کار معرفی نکردید؟

خیر من در هیچ کدام از کار‌هایی که انجام داده اند سفارش آن‌ها را نکردم و نمی‌کنم. چون به حضور و درخشش سپند چندبار اشاره کردی من این نکته را عرض می‌کنم. سپند روی صحنه تئاتر اجرا می‌رفت و آقای ابوالحسن داوودی او را دیده بود و گفته سپند جان ماشاالله چقدر تو بزرگ شدی و فیلم را با او کارکرد. کمند (امیر سلیمانی) هر فیلم یا سریالی که کار کرد بدون سفارش من بود و من هیچ وقت چنین کاری نمی‌کنم.

آن‌ها چطور؟ سفارش شما را نکرده اند؟

نمی‌دانم و فکر نمی‌کنم چنین کاری کرده باشند. مثلا کمند سر کار رفته که رلی داشتند که به من می‌خورد، اما کمند مثلا اسمی از من نبرده بود که مبادا کار هنری سفارشی شود. ولی کار اخیر خودم در هزارپای ابوالحسن داوودی خیلی دوست دارم. هفت الی هشت سکانس هم بیشتر نیست و عاشق این نقش بودم. آقای داوودی می‌گفت: من ۵۰ دقیقه از فیلم را در تدوین حذف کردم، اما نتوانستم یک پلان از تو را حذف کنم. فیلم هزارپا همان فیلمی که است که نسل سومی‌ها خیلی دوستش خواهند داشت و منتظرش هستند.

عده‌ای از مخاطبان سینما برای بازیگران دهه شصت دلتنگ شده‌اند لیکن از اواسط دهه‌ی ۸۰ آن نسل خوب از سینما حذف شدند؛ و من فکر می‌کنم علت مهاجرت شما به دبی همین باشد.

بله، یکی از دلایل رفتن من همین است. در صورتی که اگر پیشنهاد کار به من می‌شد شاید نمی‌رفتم. هم اکنون ۳ سال است که به ایران برگشته ام و ۳ مورد تئاتر و ۲ مورد فیلم سینمایی و یک مورد سریال کار کرده‌ام.

در فیلم‌های آن زمان و کمدی‌هایی که اجرا می‌شد به کسی توهین نمی‌شد و حرف زشتی زده نمی‌شد، اما کمدی چند سال اخیر وضعیت مبتذلی پیدا کرده است. چون بخشی از آثار سینمایی شما کمدی است، نظرتان در مورد وضعیت کمدی که هم اکنون عرضه می‌شود، چیست؟

من و امثال من در آن زمان اصلا بلد نبودیم حرف زشت بزنیم و کار زشت انجام دهیم حتی اگر برای خنداندن مردم باشد. من برای اینکه مخاطب بخندانم کار زشت نمی‌کنم. من شاگرد خانم اسکویی هستم و چندین نمایش کمدی با او کار کردم. زمانی که ما کار می‌کردیم همه چیز را تجزیه و تحلیل می‌کردیم و تمام آن‌ها برای من درس‌هایی بود که فراگرفتم. کمدی از نظر من و موقعیت است و موقعیت‌هاست که کمدی ایجاد می‌کند. کار‌هایی کمدی من که مورد پسند مردم واقع می‌شد به این علت بود که من تظاهر نمی‌کردم و کاری را انجام می‌دادم که در خون من بود. به همین خاطر است که وقتی سوار مترو می‌شوم با همه کسانی که در واگن یک قطار هستند باید عکس بگیرم و مردم هم همین مسائل را به من می‌گویند که آن جنس کمدی را در قدیم اجرا می‌کردیم دوست دارند.

در بازی شما و هم نسل‌های شما نجابت و حیایی وجود دارد که در نسل جدید به چشم نمی‌خورد.

این‌ها نمایش را بلد نیستند.

اینکه می‌گویند نسل و ذائقه مخاطب تغییر کرده و مخاطب کمدی سبک قدیم را نمی‌پسندد.

یعنی مردم با چارلی چاپلین نمی‌خندند. یک نکته را قبول دارم، فرم عوض شده، اما محتوا تغییری نکرده است. شاید کمدی الان با زمان آقای ارحام صدر و قدیمی‌ها تغییر کرده، اما فرم بازیگری تغییر نکرده است. زمانی بود که همه در خدمت کمدین بودند، اما هم اکنون همه بازیگران در خدمت نمایشنامه است و همه در خدمت هم هستند. ما در خدمت نمایش هستیم.

اگر در خدمت فرد باشیم جمع بندی اثر به ابتذال منجر نمی‌شود.

فرد مدام سعی می‌کند کار‌هایی انجام دهد تا مردم بخندند پس ممکن است کار‌های مستهجن نیز انجام دهد.

عید که فرا رسید، دل شما برای کدامیک از همکارانتان تنگ می‌شود؟

من بسیار دلم برای آقای مشایخی تنگ میشود، اما به دیدار یکدیگر نمی‌رویم.

به قطعه هنرمندان که می‌روید بر سر مزار چه کسی یا چه کسانی می‌روید؟

علی حاتمی، سروش خلیلی، خسرو شکیبایی، فیروز بهجت محمدی، رکن الدین خسروی.

ابتذال تا بیخ و بن روشنفکری رسوخ کرده است

به نظرتان در حال حاضر در کشورمان کمدین واقعی داریم؟

می‌توانیم داشته باشیم، اما کارگردانی که بتواند کار کمدی مثل ابولحسن داوودی بسازد نداریم. مثلا من در فیلم “جنگجوی پیروز” به کارگردانی آقای مجتبی راعی حضور پیدا کردم. اصلا شخصیت و فیزیو نوع رفتار آقای راعی به کمدی نمی‌خورد. اکبر عبدی، من، فردوس کاویانی، محمود پاک نیت، فاطمه گودرزی همه کار کمدی کرده بودیم. تو اگر یک لبخند به لبت آمد به لب من هم آمد. آقای راعی وقتی فیلم جدی به آن خوبی می‌سازی چرا وارد فضای کمدی می‌شوی؟

پس یک عده بیخودی وارد کار کمدی می‌شوند؟

در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن. خنداندن بسیار مشکل است.

پس این فیلم‌هایی که به اسم کمدی در سینما می‌بینیم کمدی نیستند؟

مردم ما در تنگنا قرار گرفته‌اند و دچار افسردگی شده‌اند و با کوچکترین کاری می‌خندند و منتظر بهانه کوچکی هستند تا خودشان را خالی کنند و نیاز دارند که بخندند.

پانگار عادت به ابتذال داریم، چرا؟

این ابتذال مخصوص مردم عام نیست. در جمع روشنفکران که قرار می‌گیریم برای خندیدن از جک‌های مبتذل و مستهجن استفاده می‌کنند و همه علاقه دارند. این خواست ابتذال را فقط به مردم نسبت ندهیم. این واقعیت است ابتذال تا بیخ و بن روشنفکری رسوخ کرده است. فیلم کمدی مانند اجاره نشین‌ها هیچ شوخی مبتذلی ندارد.

آقای مهرجویی صحبت شما را نقض می‌کند، او کارگردان تلخی هستند که کمدی فوق العاده می‌سازنند.

آقای کمال تبریزی مگر جدی‌ترین فیلمساز این کشور نیست. فیلم «لیلی با من» را ساخت که لحظه‌های کمدی ناب را داشت. آقای ابوالحسن داوودی هم می‌تواند بسازد. خود آقای مهرجویی همچنین؛ و هرچه که می‌سازند نسبت به آن شناخت دارند. من در نمایش «نهار لعنتی» که در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شد، در شب آخر ۲۰۰۰ تماشاچی داشتم.

شوکه کننده‌ترین خبری که که این در سال‌ها شنیدید چه خبری بود؟

خبر فوت علی معلم، دکتر یداللهی.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید