سنجش خواجو و خواجه در شیوه‌ سخنوری

    کد خبر :54006

بیستمین نشست از مجموعه «درس‌گفتارهایی درباره‌ خواجوی کرمانی» به بررسی شیوه‌ شاعری «خواجو و خواجه» اختصاص داشت که با سخنرانی میرجلال‌الدین کزازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، دکتر میرجلال‌الدین کزازی در آغاز سخنانش گفت: در این گفتار قرار است این دو بزرگ‌مرد سخن فارسی یعنی خواجو و خواجه را با یکدیگر بسنجیم نخست از دید نام‌شان؛ سپس نگاهی به سخنوری‌ آن دو می‌افکنیم. خواجه و خواجو ناگفته پیداست، دو ریخت از یک واژه‌اند. بخش نخستین واژه یعنی «خواج» بخش بنیادین است و «ِِ_َ‍ه» و «او» پساوندهایی‌اند که به آن افزوده شده‌اند. این پساوندها در زبان پارسی مانند زبان پهلوی، پساوندهای بازخوانی‌اند. به سخن دیگر به یاری آن می‌توان از نام یا اسم، فروزه یا صفت ساخت. آن «ِِ_َ‍ه» در خواجه در پهلوی «ِِ_َ ک» بوده و «او» در خواجو «اوک» بوده است. مانند «آک» که در پارسی به «آ» فرو کاسته شده است یا «اییک» پساوندی که کاربردی گسترده‌تر دارد در پارسی و به «ای» دیگرگون شده است.

این نویسنده و پژوهشگر افزود: حالا ببینیم بخش نخستین چه واژه‌ای است، چه پیشینه‌ای دارد و در چه معنایی به کار رفته است؟ این دو واژه خواجه و خواجو به‌راستی ریخت‌هایی از یکدیگرند؛ از واژه‌ بسیار آشنای «خدای» در زبان پارسی که در پهلوی «خوتای» بوده است. خوتای، بعد خدای و سرانجام خدا. این واژه در بن به معنی سرور، سالار و پادشاه به کار می‌رفته است. از همین روست که نام کهن شاهنامه «خدای‌نامه» یا «خوتای‌نامک» بوده است. در این ترکیب خدای به معنای شاه است. خدایگان هنوز این معنا را در خود دارد چون خدایگان به معنی فرمانروای، فرّه‌مند و بزرگ است. هنگامی که این واژه از پهلوی به پارسی می‌رسد کاربرد و معنای دیگری می‌یابد و یکی از نام‌های آفریدگار می‌شود. از همین روی نام خدای‌نامه هم به شاهنامه دیگرگونی می‌یابد و واژه همسنگ و هم‌معنی آن که شاه است جای خدای را می‌گیرد.

کزازی گفت: اما واژه خدای در کاربرد و معنای کهن در ریخت‌های پساوندی واژه همچنان در زبان پارسی پایدار می‌ماند یا در دیگر آمیغ‌(ترکیب)هایی که با واژه خدای ساخته می‌شوند. آشناترین نمونه آن خداوند است که در زبان پارسی دو کاربرد و معنی دارد. همچنان یکی از نام‌های یزدان پاک است، اما در کنار آن به معنای بزرگ، سرور و پادشاه هم به کار می‌رود که در پی آن در معنی دارنده و مالک است. نمونه را در بیت آغازین شاهنامه که می‌توانم گفت پرآوازه‌ترین و شناخته‌ترین بیت در پهنه سخن پارسی است: «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد» که در اینجا خداوند در معنی دارا، دارنده و مالک است.

او اظهار کرد: در آمیغ‌هایی مانند دهخدای، کدخدای، ایران‌خدای و توران‌خدای همچنان خدای در کاربرد و معنای دیرین خویش به کار برده می‌شود. در واژگانی دیگر ما ریختی دیگر از این واژه را می‌توانیم یافت. شاید در آخوند. اگر «آ» را پیشاوند بدانیم نشانه‌ای که این انگاره را نیرو می‌بخشد آن است که پاره دوم واژه را با «واو» می‌نویسیم. یعنی آخوند می‌نویسیم و «آخُند» می‌خوانیم. آن هم از این رو که آخوند پیشوای دین است، در قلمرو خود سرور است و سالار. همین ریخت را در «میرخواند» یا در ریخت وارونه آن «خواندمیر» می‌توانیم یافت که نام تاریخ‌نگاری پرآوازه هم هست. هنوز در زبان کردی بخشی از این واژه در معنای دارنده، سرور و سالار به کار می‌رود: «خاون» که ریخت کوتاه‌شده «خاوند» می‌باید بود. آنجا ریخت نوشتاری با ریخت گفتاری همساز شده است. چون خاون را بی «واو» می‌نویسند. در میرخواند و خواندمیر هنوز آن «واو» نوشته می‌شود.

این استاد ادبیات بیان کرد: ریخت دیگری از این خوتای و خدای می‌باید «خواج» شده باشد که در ریخت «خواچ» هم به‌کار رفته است که ریشه واژه‌ای کهن و کم‌کاربرد در زبان فارسی به نام «خواچه» به معنای تاج خروس است. شاید بر پایه‌ این ریخت‌ها، ریختی از خوتای، «خواگ» بوده است که این خواگ به خواچ یا خواج و سرانجام به «خاچ» یا «خاج» دیگرگونی یافته است. پس خواجه از همین ریخت برآمده است. کسی که با سروری، سالاری، ارجمندی و بزرگی در پیوند است به همان سان خواجو. این انگاره را هم می‌توان در پیش نهاد که شاید خواجه ریختی باشد به یادگارمانده از ریخت کهینه‌ خوتا. «خوتای چک» که در پارسی شناخته‌تر «خدای‌چه» می‌تواند بود، شده است خواجه. به هر روی خواجه و خواجو هر دو از یک بن آمده‌اند. هنوز این پساوند «او» در پاره‌ای از واژگان پارسی کاربرد دارد. شناخته‌ترین واژه «گردو» به معنای آنچه گرد است که ریخت دیگر آن گردکان است که هنوز در کردی و لری کاربرد دارد. به هر روی پیوند خواجه و خواجو در نام چنین پیشینه‌ای می‌تواند داشت.

خواجو سخنوری پرآوازه و نامدار در روزگار خویش

او افزود: خواجو سخنوری است توانمند، پرآوازه که در روزگار خویش هم نامدار بوده است به همان سان در روزگاران سپسین. ناموری خواجو در ادب پارسی تا بدانجا بوده است که سخنوران دیگر که خواجو نامیده می‌شده‌اند، آنچنان در سایه او مانده‌اند که سروده‌هایشان را به خواجوی کرمانی بازخوانده‌اند. من تنها به یک نمونه بسنده می‌کنم؛ نمونه‌ای که بی‌گمان برای شما آشناست. یکی از درپیوسته‌های پرآوازه و بازخوانده به خواجوی کرمانی «سام‌نامه» است اما به شیوه شایان و دانشورانه می‌توان در این بازخوانی به گمان افتاد و در آن چندوچون کرد؛ زیرا سام‌نامه نه از دید پیکره و زبان و نه از دید اندرونه و پیام چندان با یادگارهایی که از خواجو برجای مانده است، همساز و هماهنگ نیست.

کزازی گفت: خواجو به پیروی از نظامی پنج گنجی سروده است. همای و همایون، گل و نوروز، کمال‌نامه، گوهرنامه، روضةالانوار. همای و همایون و گل و نوروز بزم‌نامه‌اند. روضة‌الانوار به شیوه گنجینه رازها یا مخزن‌الاسرار نظامی در ادب آموختاری و راهنمون و اندرزین سروده شده است. کمال‌نامه هم با سیرالعباد الی المعاد از سنایی سنجیدنی است. گوهرنامه که در گونه خود بی‌همتا است، درپیوسته‌ای است که زمینه‌ای نوآیین و بی‌پیشینه دارد و تبارنامه است. به بهانه‌ یکی از دستوران (وزیران) نامدار روزگار خود که ستوده خواجو بوده است و تبار آن وزیر که به خواجه نظام الملک طوسی می‌رسیده است در این درپیوسته بازنموده و ستوده شده است. از همین روی آن را گوهرنامه نامیده است که گوهر در آنجا در معنی تبار، دودمان و نژاد است.

او ادامه داد: هیچ یک از این درپیوسته‌ها، رزم‌نامه نیست و پیوندی با جهان حماسه ندارد. پس سام‌نامه از کیست؟ پاره‌ای از پژوهندگان ادب در پاسخ به این پرسش انگاره‌ای هوشمندانه دارند. آنان بر آن رفته‌اند که سراینده سام‌نامه سخنوری از سده دهم به نام خواجوی شاهنامه‌خوان کراتی بوده است که شاید از «کرات» که نام شهرکی در بخش‌های شمالی ایران امروز است، بوده باشد. او بر پایه‌ همای و همایون خواجو با دیگرکرد نام‌ها، این رزم‌نامه را سروده است. چون نام خویش را که خواجو است در بیتی از این رزم‌نامه آورده است، همه زیست‌نامه‌نویسان سام‌نامه را به خواجوی کرمانی بازخوانده‌اند. سخنوران بزرگ بر دیگر سخنوران که نام و آوازه‌ای بلند ندارند، سایه‌ای ستبر می‌افکنند. نمونه‌ای دیگر خیام است که هرکس چارانه (رباعی)ای نغز، ناب و نوآیین از کسی شنیده یا در جایی خوانده باشد، آن را به خیام بازگردانیده است. پاره‌ای از سروده‌های سخنورانی دیگر که هم‌نام خواجو بوده‌اند به دیوان او راه جسته است.

چامه‌ خواجو گونه‌ای از چامه‌سرایی نگارین است

کزازی خاطرنشان کرد: خواجو چامه‌سرا است. هرچند در دیگر کاربردهای سخن پارسی هم به کام‌رایی طبع آزموده است، برترین آفریده‌ها، چامه‌های اوست. یکی از چامه‌های خواجو آوازه‌ای بلند یافته است، چامه‌ای که آغازگر و بنیان‌گذار آن خود خواجوست. چامه‌ خواجو گونه‌ای از چامه‌سرایی نگارین، هنرورزانه یا فنی را پایه ریخته است. من این گونه از چامه را «شترحجره» می‌نامم. خاستگاه و انگیزه این نام هم این است که خواجو در این چامه همواره و در همه لخت‌ها کوشیده است که شتر و حجره را به کار ببرد. دو واژه‌ای که هیچ پیوندی با یکدیگر ندارند. اگر شما شتری را در حجره‌ای ببینید بی‌گمان شگفت‌زده خواهید شد و خواهید پرسید که شتر در حجره به چه کار آمده است؟ خواجو از آن روی که چیرگی و استادی خود را در سخن پارسی بی چند و چون، آشکار بدمد، شترحجره سروده است. آغازینه شتر حجره خواجو این است: به نو روزی بیا یارا بیارا اشتر و حجره/ که آرایند از بهر تماشا اشتر و حجره

سخنوری دیگر کم و بیش هم روزگار با خواجو، کاتبی ترشیزی شترحجره‌ای دیگر با این آغازینه سروده است:

مرا دمی است شتردارها به حجره تنگ/ شتردلی نکنم، غم کجا و حجره من

نامی‌ترین پیرو خواجو در شترحجره‌سرایی جامی است:

نگار من شتر انگیخت رو به حجره من/ پذیره شترش رفت جان ز حجره تن

هلالی جغتایی هم شتر را در حجره تنگ استادانه جای داده است:

شتر کشیدی اگر بار دل ز حجره تن/ شد این شتر نزار زیر بار حجره من

او در ادامه بیان کرد: نویسنده و سخنوری کم‌نام‌تر، زین‌الدین محمود واصفی که تاریخ‌نامه‌ای شکرین و شیوا به نام «بدایع الوقایع» نوشته است که بیش به داستانی دلکش می‌ماند تا به تاریخ، همچنان کوشیده است در چامه‌ای با حجره بپیوندد. آغازینه چامه‌ او این است:

ببند بر شتر باد خاک حجره تن/ شتر در آب فنا را حجره آتش زد

واپسین پیرو خواجو در سرودن شترحجره، مولانا حسام‌الدین خوسفی است که می‌توانیم او را پایه‌گذار رزم‌نامه‌های دینی بدانیم. رزم‌نامه‌ای با نام «علی‌نامه» یافته شده و به چاپ رسیده است که پیش‌تر از رزم‌نامه حسام‌الدین است، اما در تاریخ سرایش آن چند و چون بسیار است. نخستین رزم‌نامه دینی که تاکنون یافته شده است، «خاوران‌نامه» این سخنور است. دیوانی است ستبر. او هم شترحجره دارد. در بیت‌های فرجامین این شترحجره از خواجو به نام یاد کرده است.

تو بر شتر گذری کن بر حجره خاکم/ که حجره از گذر آن شتر شود گلشن

شتر کشد همی این حسام از این حجره/ به حجره شترآرای ناظم این فن

اگر به حجره خواجو برم شترنامه/ شتر به حجره خاکش درآورم

همین چامه‌سرای در چامه‌ای دیگر نیز لختی از خواجو گنجانیده است؛ چامه‌ای که در بیماری «مرگ سیاه» یا طاعون که هرات را فروگرفت و رفت، در آن روزگار سروده است. به هر روی نمونه‌هایی آوردم در اینکه پرآوازگی و سایه‌افکنی خواجو را در پهنه‌ی سخن پارسی بازنمایم.

نگاره و انگاره‌ای پندارینه در سنجش خواجو و خواجه

او گفت: اما اگر بخواهم خواجو و خواجه را در شیوه‌ سخنوری با یکدیگر بسنجم، می‌انگارم که شایسته‌ترین شیوه در این سنجش آن است که آنچه را که سخنوری ناشناخته در بیتی درباره این دو بزرگ به‌نام ادب گفته است به زبان ببرم. این بیت بازخوانده به حافظ است، اما هر آیینه از او نیست. به گمان بسیار کسی این بیت را سروده است چون در آهنگ و قافیه با غزلی از حافظ همساز و هماهنگ بوده است به دیوان او راه جسته و این غزل آمده است. اما آنچه در این بیت آمده است از دید سخن‌سنجی و ادب‌دانی بسیار باریک و بهین و به‌آیین است.

استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما/ دارد غزل حافظ طرز غزل خواجو

دو غزل‌سرای نه بی‌مانند در سخن پارسی که در گستره‌ ادب گیتی، یعنی سعدی و حافظ، در این بیت با یکدیگر سنجیده شده‌اند؛ از سوی دیگر دو شیوه، دو سامانه و دو دبستان در غزل‌سرایی پارسی دبستان سعدی و دبستان حافظ با هم سنجیده شده‌اند.

کزازی اظهار کرد: چند سال پیش در سخنی دیگر که می‌راندم از نگاره و انگاره‌ای پندارینه در سنجش این دو شیوه‌ غزل‌سرایی بهره جستم و گفتم: غزل سعدی به مرغزاری پهناور، سرسبز، زیبا، چشم‌نواز و دل‌انگیز می‌ماند که در پرتو خورشید دامان گسترده است. شما اگر بر پشته‌ای بایستید و این مرغزار را بنگرید با همان نگاه نخستین همه آن را درخواهید یافت، خواهید شناخت و فرو خواهید گرفت. به شگفت خواهید ماند از آن مایه زیبایی و دلارایی. اما غزل حافظ به بیشه می‌ماند. هرگز هیچ نگرنده‌ای به هر پایه هم که تیزبین باشد و ژرف‌کار و نهان‌کاو، نمی‌تواند نه تنها در نگاه نخستین، در نگاه‌های گونه‌گونه پی‌درپی، بیشتر را بدان‌سان که هست ببیند و بشناسد. بیشتر نهان‌خانه راز است. در هر گوشه‌ای از بیشه رازی در کمین است تا به‌ناگاه برجهد، سربرآورد و بیشه‌گرد را بهراساند و در شگفت بیفکند. راز بیشه هرگز به یک‌بارگی آشکار نخواهد شد. بیشه جایگاهی است آرمانی برای جویندگان و پویندگانی که در پی آنند که قلمروهای ناشناخته، ناپسوده و ناپیموده را بشناسانند. زیرا هر زمان گام در بیشه بنهند به‌ناچار با قلمرویی از این دست روباروی خواهند بود.

او در پایان گفت: از این دید می‌توانید غزل حافظ را با غزل خواجو بسنجیم. اما غزل خواجو یا از نگاهی فراخ‌تر، شیوه‌ سخنوری او به بیشه‌ای می‌ماند که هنوز درختان در آن تنک‌اند و کوتاه. سایه می‌افکنند اما این سایه ستبر و فراگیر نیست. غزل حافظ بیشه‌ای است انبوه‌، دیرسای، با درختان تناور و بالابلند و خورشید به‌نیرو می‌کوشد راهی به این بیشه بجوید اما بیشتر ناکام می‌ماند. اگر به بیشه رفته باشید با پدیده‌ای شگفت در گیاهشناسی دیدار می‌توانسته‌اید کرد. گیاهان خرد و بیشتر پیچان از گونه تاک را می‌بینید که با صدها پیچ فرا رفته‌اند تا مگر از روزنی راه به آفتاب بیابند. درست است که غزل خواجو بیشه است، اگر چندی در این بیشه بمانیم کمابیش آشنای آن می‌شویم. اما بیشه‌ای که غزل حافظ است همواره ناشناخته می‌ماند. از همین روست که شما بیتی از خواجه را می‌خوانید و معنایی از آن می‌ستانید. آن بیت را می‌گذارید، دیگری همان بیت را می‌خواند، معنایی دیگر و گزارشی دیگر از آن به دست می‌دهد، هردو هم پای‌ می‌فشارند که آنچه من یافته‌ام درست است، اما هنگامی که سخن‌سنج و هنرشناس بیت را می‌کاوند، سرانجام هر دو به این باور می‌رسند که بیت هر دو گزارش را برمی‌تابد. شاید سومین بیت را بخواند و به گزارشی دیگر برسد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید