“دورهمی” و دفاع از ابتذال
آرمان شهرکی؛* مدیری دورهمیِ جدید را ترتیب داده؛ بازهم نشسته شقّورق بر صحنهی دکوری فاخر و شیکوپیک. دکوری که دریک نگاه میتوان حدس زد که با پولش میشده دستِکم یک پارک محلی و کوچک برای کودکان در شهری محروم از همهچیز ساخت یا قطعه زمینی خاکی را برای بازی گلکوچیکِ بچهها آسفالت و خطکشی کرد؛ یا به چند ناشر فرهنگی و فرهیخته کمی کمک مالی کرد همهی اینها دستِکم.
مدیری با ساعت خوش آغاز کرد و حقیقتا توانست پس از تحمل سالها سختی و فشار و تنگنا از انواع و اقسام، لبخند بر لب ایرانیان بنشاند. شخصیتهایی که آفرید همگی به شمایلهای تودلبروی طنز بدل شدند.
مدیری کارش گرفت و سکّه شد هم، چون ذوق و قریحهای داشت هم بابت اینکه تا پیش از آن، خندیدن و خنداندنِ ایرانیجماعت یکجورهایی مکروه بود. مدیری در طنز تلویزیونی پیشرو شد. اما حالا به او نگاه کنید و به دورهمیهایش! و به مدعوّیناش.
به نزول و افول یک هنرمند مردمی نیک بنگرید! به فرهنگِ جنسیِ تبلیغ شده از سوی او و میهمانانش و به سینمای مظلوم ایران که میان چه کسانی پاسکاری میشود. جماعتی که در پیش چشم صدها مخاطب فیزیکی برنامه و شاید هزاران مخاطب رسانهای، بیآنکه شرمسار فرهنگ و ادبِ پیشینهدارِ این مرزوبوم باشند به فضای روشنفکریِ ایران کنونی بیمحابا حمله میکنند بر صحنهی گرمونرمی که سرمایهی هنگفت برایشان ترتیب داده.
دورهمی بیشک حملهی یکجانبهای است از سوی سرمایهداری و صنعت فرهنگ، به فرهنگسالاری.
جایی شریفینیا آثاری که او به روایت خودش همه کارشان هست (بیشک او یکپای ژانری در سینماست که میتوان سزاوارانه ژانر اتوبوسیاش نامید) را باب دندان کارگری میداند که آجر بر بام پرتاب میکند یا گِل لگد میکند. اینطور نیست بدنهی کارگری ایران قشریست فرهیخته موثر و باسواد که زیر فشار زندگی درحال لِهشدن است و هیچگاه فرصت دیدن برنامهای از تلویزیون را ندارد چه رسد به سینما رفتن، اما بهشدت در حال خواندن است تا جبران کمخواندنهای طبقهی متوسطِ آبرفتهی ایرانی را بکند. این قشر هنوز به دانشگاه اعتقاد دارد.
جامعهی کارگری ایران هیچ نسبتی با لُمپنیسم فرهنگیای که شریفینیا داعیهدارش هست ندارد.
در استدلال شریفینیا اگر هزارتا امضاء و پاراف پای کلِّ داستان ساخت و نمایش یک فیلم باشد این روندی قانونی است و همه باید تابع قانون باشیم.
اما نتیجهای که او از این مقدمهچینی میگیرد سخت اشتباه و دردناک است. قانونی بودن یک روند، دالِّ بر رهایی اثرِ قانونا تولیدشده از دام ابتذال و بری بودناش از نقد نیست.
بیشک و به اعتراف بسیاری از اهالیِ فرهنگ و هنر، بسیاری از آثاری که شریفینیا طی این سالها در تولیدشان نقش اصلی و فرعی داشته آثاری به غایت سطحی و مبتذلاند. بماند که بسیاری از اجحافهایی که در حقِّ هنر و هنرمند میشود میتواند آبشخور قانونی داشته باشد یعنی اثر مبتذلی که از یک دَمودستگاه قانونیِ پرگیروگرفت و عریضوطویل بیرون میزند.
سویوزکینو (Soyuzkino) را در شوروی سابق در ۱۹۳۰ درنظر بگیرید. نهادی تا دلتان بخواهد پر از کاغذبازی و انحصار. سویوزکینو مشتمل بر یک دیوانسالاری وسیع از برنامهریزان اقتصادی و سیاستگذارانی بود که موظف شده بودند تا برای استودیوها یک برنامه تولید سالانه طراحی کرده و سپس بر توزیع و اکران فیلمهای ساخته شده نظارت کنند.
شریفینیا آدم را یاد گریگوری اکساندروف Grigori Aleksanrov کارگردان عامّهپسند روسی در دههی ۱۹۴۰ میاندازد هرچند که شریفینیا برخلاف الکساندروف هیچگاه از محضر اساتید برجستهی سینما بهره نبرده.
مدیری خطاب به میهمان میگوید: پس با این حساب، اثر هنریِ مبتذل وجود ندارد؟ و شریفینیا با قاطعیّت جواب میدهد خیر. عطّار هیچگاه نمیگوید که مُشکاش بو نمیدهد و شاهد روباه همیشه دُماش است.
افتخار شریفینیا به اخراجیهاست. فیلمی که از صدقهی سرِ بهبازیگرفتنِ مضمون جنگ که تا پیش از لیلی با من است در پس واژهی ” دفاع مقدس” سنگر گرفته و لذا نوعی تابوی مضمونی و تصویری محسوب میشد؛ نیز نمایش لاتبازیها و جاهلمسلکیهایی که پس از انقلاب و تا اواخر دههی هفتاد جایی در سینما نداشت، اما هنوز میتوانست آدمها را پای گیشه بکشاند؛ پرفروش شد.
درک و فهم اخراجیها به چه میزان از توانش فکری از سوی مخاطب نیاز دارد؟ این فیلم تنها بهوقت درست و با حمایت مالی مناسب اکران شد و با موضوعی که هیچ کارگردانی جز دهنمکی با آن سوابق خاص، جرات پرداختن به آن را نمیتواند داشت.
شریفینیا بلافاصله هندوانه زیر بغل مدیری میگذارد و از او قهرمان میسازد و بالعکس مدیری زیر بغل شریفینیا.
سینمای شریفینیا یک رئالیسم سوسیالیستیِ بومیشده است به همان میزان شعاری و ایدئولوژیک که مخاطباش را به بردگی میکِشَد. بهخصوص مخاطب زن را.
مدیری بحث چندهمسری را پیش میکشد. گُل از گُلِ هم شریفینیا و هم مدیری و هم حضّار میشکفد. میهمان میگوید که نقش مردانِ دوزنه را دوست دارد. شریفینیا میخندد و به مدیری میگوید که خداییش به تو دو زن میدهند اصلن بهت میاد؟ به کسی غیر از من میاد؟
این بخش از مصاحبه سرآغاز کلیدخوردن گفتمانی زنستیز است که زن را چونان ماشینی جنسی و تحریککننده میبیند گفتمانی که به تجاوز راه میدهد و راه میبَرَد. اینجا زن همچون یک شیء میان دو مکالمهکننده دستبهدست میشود.
در گفتمان دورهمی، هرچقدر مرد خوشتیپتر و مایهدارتر باشد به او تعداد زن بیشتری تعلّق خواهد گرفت. مثل این میماند که حساب بانکیاش پروپیمانتر شده باشد. زن هم همینطور است سرمایهای در کنار سایر سرمایهها برای یک مرد. لحن بیان این دو شبههنرمند، زن را و صحبت از حقوق زن را به چیزی در مایههای طنز و شوخی تنزّل میدهد.
شریفینیا تلاش مایوسانهای میکند که خود را به سینمای مهرجویی سنجاق کند لیکن نمیتواند برای خودش اعتباری کسب کند.
سخیفترین بخش مصاحبه آنجاست که شریفینیا سعی میکند نقش مردِ دوزنه را اینطور توجیه کند گویا که هدف، نقد پدیدهی چندهمسری از سوی مردان است. شگفتا! در تمامی آثار مبتذلی که امضای شریفینیا پایشان هست وجه جنسی و مضحکهی فیلمنامه و میزانسن آنقدر پررنگ دیده شده که اصولا جایی برای آن هشدار و نقدی که شریفینیا مدعیاش هست باقی نمیگذارد.
سرجمع که بگیرید کارگردان و سایر عوامل زحمتکشِ فیلم! در طول اثر رطب میخورند آنگاه در آن گوشه کنارها اگر فرصتی شد منع رطبی هم میکنند یا خواهند کرد.
حتی فیلمسازی جهانی همتراز الیور استونِ آمریکایی هرچقدر تلاش کرد نتوانست محافل کاتولیکی را قانع کند که هدف از ساخت قاتلین بالفطره نقد خشونت رسانهای بوده؛ نتوانستن و عجز امثال شریفینیا پیشکش! بماند که او صرفا یک ادعای واهی مطرح میکند تا از زیر بار نقدهای کوبنده خلاصی یابد.
بیچاره خانواده بیچاره زن بیچاره عشق و بیچاره روانشناسی و در این زمانه. زمانهای که امثال شریفینیا ادعای همه اینها را دارند. اصلاح میکنم؛ نه خانواده نه زن نه عشق و نه روانشناسی هیچکدام در مواجهه با گفتمان زنستیزانهی جاری در دورهمی و سینمای شریفینیا بیچاره نیستند.
حتی مذهب هم بیچاره نیست در رویارویی با شبههنرمندی که سعی دارد روایت جنسیِ باب میل خویش را حتی به سفر حج هم ربط بدهد. آمیزهای مهوع از صیغهبازی و سفر به اماکن مقدس که انسانِ سکولار و مذهبی هردو از بازگفتاش شرم دارند.
آدمی میهراسد از امثال مدیری و شریفینیای متخصص در روانشناسیِ زنان! آنجا که چنین افرادی پول و امکاناتی در چنته داشته باشند در بخشی از جهان فرهنگ مشغول باشند آنگاه انسانی/زنی برای خرید پنیر به سوپرمارکتی برود آنگاه مورد تجاوز قرار بگیرد و گناهاش بر گردن خودش بیافتد که چرا با عشوه و طنّازی صحبت کرد و بقّال محل را تحریک و وسوسه نمود.
شریفینیا اگر دائمالخمر بود و سیگار با سیگار روشن میکرد ضررش به حال فرهنگ جامعه کمتر میبود تا اکنون که برای خودش در سینمای ایران دفتر و دستکی ترتیب داده و زیر بال و پر ژانری را در سینما گرفته که آن را به یک سینمای آسوپاسِ ضدّ فرهنگ بدل ساخته.
او حق دارد که در کنج خانه از کار پیچیدهی طراحی پوستر برای فیلم لذت ببرد! اما وقتی کارهایش در عرصهی عمومی گُل به آب میدهد پای مسئولیّتها به میدان باز میشود؛ مسئولیّتهایی که امثال شریفینیا روزی باید پاسخگوی شانهخالیکردن از زیرشان باشند.
به سیاستگذاران و متولیّان که امیدی نیست پس بر همهی جوانان زنان و خانوادههاست که نسبت به بدآموزیها و فرهنگ جنسیِ نامناسبی که اینروزها از سوی برنامههایی همچون دورهمی ترویج میشود هوشیار و آگاه باشند.
همهی مردان و زنان ایرانی (زن و مرداش فرقی نمیکند) کمترین کاری که علیه چنین برنامههایی میتوانند بکنند این است که به وقت آغاز برنامه یا کانال را عوض کنند یا تلویزیون را خاموش کنند یا اگر با اصرارِکسی مجبور شدند برنامه را نگاه کنند پس از اتمام آن، به نقد و تحلیل صحبتهای ردّوبدلشده بپردازند شاید بتوانند آن حسِ ناایمنیای را که برای زنان و از دل دورهمی به بار میآید خنثی کنند.
آنطور که پیداست مدیری در سری جدید برنامه نیز سعی دارد تا از مردانهگی برگی برنده علیه زنان بسازد و سالی که نکوست از بهارش پیداست. مردان ایرانی باید بدانند که هیچ چیز به مدیری بدهکار نیستند حتی دیدن یک قسمت از دورهمی را چه رسد به پذیرش حرفهای او که منادی نوعی مردانهگیِ سلطهگر و بهلحاظ جنسی مهاجم است.
داستان، داستان توصیه به منع و توقیف و محدودیت و اینجور حکایتها نیست. مدیری و شریفینیا آزادند در هرچه میگویند و میکنند، ولیای کاش که همین فرصتها و امکانات در اختیار آنهایی هم باشد که دغدغهی فرهنگ و فرهیختهگی دارند چه در عرصه سینما و چه در عرصههای فرهنگیِ دیگر؛ و اگر اینطور نیست که نیست باید در همهحال نسبت به حملات آنها واکنش مناسب نشان داد و نقّادانه از در مخالفت درآمد…. عزم سفر میکنم به تهران به قصد گرفتن یک امضا بر نامهای اداری، با اتوبوس.
میدانید که دخل و خرج آدمی به هم نمیخورد اینروزها. هواپیما هم که آزاد شده همه چیزش، و سفر هوایی در دسترس خیلیها دیگر نیست. شب است به ایستوبازرسی نزدیک میشویم مردها باید همه پایین بریزند تا سگی برای بوکشیدنِ مواد مخدر بیاید داخل، درضمن اسباب و اثاثمان هم بازدید بشود.
یک ساعت بعد از لرزیدن در سرمای بیابان، با اتمام بازرسی، ما مردها مجددا سوار اتوبوس میشویم. تا شام دوسه ساعتی باقی مانده. راننده سیدیای داخل دستگاه میگذارد از همانها که پس از چندماهی که پول بینوا را از جیب قشری از مردمِ از تفریح و مسافرت محروم و جوانان پرعقدهی بیانگیزه بیرون میکشند سر از جعبههای لُپلپ درمیآورند.
وقتی شریفینیا را در فیلم میبینم تا ته ماجرا را میخوانم چشمانم را به زور میبندم، اما سیستم صوتی اتوبوس یکسره است و من بانضمامِ همهی مسافرانی که میانشان همهجور آدم از هر قشری هست؛ محکوم به تحمل صداهایی هستیم که صیغه و چندزنی و .. را جار میزنند.
چند ساعت بعد شاگرد شوفر فریاد میزند: آقا شام کسی خواب نباشه. اتوبوس و ژانر اتوبوسی سردردام کرده و اشتهایم کور شده.
* پژوهشگر