در اینستاگرام و فیس بوک، رفیقِ خوب پیدا نمیشود
گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی خیلیها را به این فکر انداخت که تکنولوژی میتواند جهانی یکپارچه را بنا کند و ما را در جهانی دوستانهتر به هم نزدیک خواهد کرد. البته پیش از ما و در دوران اختراع رادیو یا تلفن نیز بودند کسانی که چنین برداشتی داشتهاند. بااینحال نگاهی به واقعیت زندگی روزمرۀ نشان میدهد ضربالمثل سادۀ «دوری و دوستی» توصیف بهتری برای روزگار ماست. چرا که هرچه بیشتر کسی را بشناسیم، تمایلمان به تحقیر او بیشتر میشود.
روز یکشنبه، عید پاک، مردی در شهر کلیولند حین کشتن فردی ۷۴ ساله که بهصورت اتفاقی انتخاب کرده بود از خودش فیلم گرفت و ویدئوِ آن را در فیسبوک منتشر کرد. در عرض دو یا سه ساعت، شبکه اجتماعی فیسبوک این فیلم هولناک را پاک کرد، اما تا آن زمان کاربران آن را بر روی وبسایتهای دیگر به اشتراک گذاشته بودند و مردم در سراسر دنیا هنوز میتوانستند آن را مشاهده کنند.
قطعاً آنچه مارک زاکربرگ در سر داشت، حادثههایی از این دست نبودند. بنیانگذار فیسبوک، در سال ۲۰۱۲، زمانی که کمپانی او برای جهانیشدن آماده میشد، نامهای پرشور به سهامداران آینده نوشت و در آن توضیح داد که کمپانی او چیزی بیش از یک کسب و کار است. این کمپانی «رسالتی اجتماعی» برعهده دارد تا جهان را از راه ابراز عقیده و گفتوگو به جای بهتری بدل کند. این کارآفرین جوان نوشت: «ارتباط بیشتر مردم با یکدیگر فرهنگ بازتری را بوجود میآورد و منجر به درکی بهتر از زندگی و دیدگاههای دیگران میگردد».
اوایل امسال زاکربرگ نامة سرگشادۀ دیگری نوشت و در آن به اهدافی بهمراتب بزرگتر اشاره کرد. وی اعلام کرد که فیسبوک رسالتش را از «ارتباط بین دوستان و خانواده» به ساختن «یک اجتماع جهانی برای همه» گسترش داده است. هدف نهایی تبدیل این شبکه اجتماعیِ وسیع به نوعی دولت فراملیتی است که « تمام فرهنگها، ملیتها و مناطق» را شامل میشود.
اما قتل کلیولند و حوادث مشابهی که بهدنبال آن رخ داد، پوچیِ وعدههای سیلیکونولی را آشکار ساخت، وعدههایی که میگفت شبکههای دیجیتال ما را در جهانی دوستانهتر به هم نزدیک خواهد ساخت.
زاکربرگ، چه بداند چه نه، بخشی از سنت دیرپای تفکر غربی است. حتی در زمان بنانهادن سیستم تلگراف در قرن نوزدهم نیز مردم بر این باور بودند که پیشرفت در تکنولوژیِ ارتباطات سازگاری اجتماعی را ارتقا میبخشد. هرچه بیشتر دربارۀ یکدیگر بدانیم، زودتر به این شبکههای بزرگ قرن بیستم -رادیو، تلفن، تلویزیون- این تصور را تقویت نمودند. آنها با گستردن مرزها و پاککردن فاصلهها این سیاره را کوچک کردند.
گولیلمو مارکونی در سال ۱۹۱۲ گفت اختراع رادیو «جنگ را غیرممکن خواهد ساخت، چراکه رادیو جنگ را بیمعنی خواهد کرد». جان کارتی مهندسِ ردهبالای شرکتِ اِی.تی.اند.تی در مصاحبهای در سال ۱۹۲۳ پیشبینی کرد که سیستم تلفن «تمام مردم کرۀ زمین را در فضایی برادرانه به هم متصل خواهد کرد». مارشال مکلوهان نظریهپرداز رسانه، در کتابش با عنوان کهکشان گوتنبرگ۱ که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد، برای توصیف «وابستگی متقابل و جدید جهان الکترونیک» از اصطلاح بهیادماندنی «دهکدۀ جهانی» استفاده کرد. بیشتر مردم این عبارت را بهمنزلة پیشگویی ظهور نوعی پیشرفت اجتماعی اجتنابناپذیر به فال نیک گرفتند.
به هر حال چه چیزی میتوانست زیباتر از یک دهکده باشد؟
اگر فرضیۀ ما مبنی بر اینکه ارتباطاتْ مردم را به یکدیگر نزدیک میکند حقیقت داشت، امروز باید شاهد غلبة صلح و عشق و درک متقابل در کل سیاره میبودیم. به لطف اینترنت و شبکۀ تلفن همراه اکنون انسانها بیشتر از همیشه با هم در ارتباط هستند. از ۷ میلیارد جمعیت جهان، ۶ میلیارد نفر تلفن همراه دارند، یعنی یک میلیارد و پانصد میلیون نفر بیشتر از کسانی که، براساس گزارشهای سازمان ملل، به دستشوییِ قابلاستفاده دسترسی دارند. نزدیک به ۲ میلیارد نفر در فیسبوک عضو هستند، بیش از یک میلیارد نفر از یوتیوب ویدئو دانلود کرده یا در آن ویدئو به اشتراک میگذارند، و چندین میلیارد دیگر از طریق اپلیکیشنهایی نظیر واتساپ و ویچت با یکدیگر صحبت میکنند. هر انسانی با یک گوشی هوشمند در دست به قطبی رسانهای بدل شده است که بیوقفه اطلاعات را دریافت و ارسال میکند.
اما ما در زمانهای عبوس زندگی میکنیم که نه با سازگاری و هماهنگی بلکه با تضاد و تعارض تعریف شده است. بیگانههراسی افزایش پیدا کرده است. شکافهای سیاسی و اجتماعی درحال عمیقتر شدن هستند. از کاخ سفید گرفته تا سطوح پایین، لحن خصمانه و توهینْ مشخصة تمام گفتمانهای عمومی است. احتمالاً نباید متعجب شویم.
اکنون چند سالی است که تحقیقات روانشناختی و جامعهشناختی این تفکر که ارتباط تفاوتها را محو میکند را مورد تردید قرار دادهاند. این تحقیقات عکسِ این قضیه را درست میداند: جریان آزاد اطلاعات، تفاوتهای فردی و فرهنگی را برجستهتر میسازد، و بهجای نزدیککردن مردم به یکدیگر، آنها را برعلیه هم تحریک میکند. «دوری و دوستی»۲ یکی از غمانگیزترین ضربالمثلهاست. اما براساس شواهد یکی از درستترینها نیز هست.
در مجموعه گزارشهایی که در ژورنال آو پرسونالیتی اند سوشیال سایکولوژی۳ در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، مایکل نورتون و دو تن از همکارانش متوجه شدند که برخلاف تصورات ما، هرچه بیشتر کسی را بشناسیم، تمایلمان به تحقیر او بیشتر میشود. این محققان مینویسند: «اگرچه مردم معتقدند دانستن به دوستداشتن منجر میشود، بیشتر دانستن به معنای کمتر دوستداشتن است». بدتر اینکه آنها شواهدی یافتند که نشاندهندة غلبة تفاوتها بود. همزمان که دربارۀ دیگران اطلاعات بیشتری دستگیرمان میشود، به تفاوتهایی که با ما دارند اهمیت بیشتری میدهیم تا شباهتهایشان، و زمانی که حجم اطلاعات بر روی هم انباشته شود، این گرایش به تأکید بر تفاوتها (در مقایسه با شباهتها) شدت مییابد. بهطور معمول، وقتی دربارۀ غریبهها کمتر بدانیم آنها را بیشتر دوست خواهیم داشت.
تحقیقی که پیش از این در سال ۱۹۷۶ به چاپ رسید، الگوی مشابهی را در اجتماعات آشکار ساخت. سه استادِ دانشگاه کالیفرنیا در شهر سن دیگو گسترشِ [محدودۀ] مالکیتِ مشاع در جایی نزدیک لسآنجلس را مطالعه کردند و نمودار روابط میان همسایگان را ترسیم نمودند. آنها متوجه شدند که احتمال دوستشدن مردم زمانی که نزدیک به هم زندگی میکنند بالاست، اما احتمال دشمنی بین آنها حتی بالاتر خواهد بود. دانشمندان منشأ این پدیده را «فساد محیطی»۴ مینامند. هرچه به دیگران نزدیکتر میشویم، نادیدهگرفتن عادتهای آزاردهندة آنها سختتر میشود. همجواری و نزدیکبودن تفاوتها را برجسته میسازد.
این حالت در فضای مجازی که در آن همه در کار هم سرک میکشند تشدید میشود. شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک و اپلیکیشنهای مخصوص گفتوگو مانند اسنپچت به خودافشایی مداوم میدان میدهند. ازآنجاکه وضعیت کاربر بهلحاظ کمی و از نظر تعداد فالوور، دوستان و لایکها بهصورت آنلاین ارزیابی میشود، مردم به پخش جزییات بیپایان در مورد زندگی و افکارشان از طریق پیامکها و عکسها تشویق میشوند. ساکتماندن، حتی برای مدتی اندک، به معنای ناپدیدشدن است. نتیجة مطالعهای دیگر نشان میدهد مردم زمانی که از طریق کامپیوتر گفتوگو میکنند چهار برابر بیشتر از زمانی که رودررو حرف میزنند اطلاعات خودشان را با دیگران به اشترک میگذارند.
گروهی از دانشمندان انگلیسی در مقالهای که در سال ۲۰۱۱ به چاپ رسید نوشتند که قرارگرفتن در معرض سیل اطلاعات شخصی میتواند حسی غیرقابلتحمّل از «ازدحام دیجیتال» بوجود آورد و این موضوع بهنوبةخود میتواند موجب بروز استرس، اضطراب و واکنشهای جامعهستیزانه شود. آنها به این نتیجه رسیدند که «با ظهور رسانههای اجتماعی شناخت بیشتر ما از دیگران اجتنابناپذیر و به همین دلیل احتمال نفرت از یکدیگر نیز حتمی خواهد بود».
اگر رسانة اجتماعی مردمگریزی را در ما تقویت میکند، پس قابلیت این را دارد که امیال تاریکتر وجود ما را نیز رها سازد. در سال ۲۰۱۴ سه روانشناس کانادایی در مقالهای در پرسونالیتی اند ایندیویژوال دیفرنس۵ نوشتند که در بحث و تبادل نظرهای آنلاین، افرادی که تمایلات دیگرآزارانه دارند گرایش بیشتری به قرارگرفتن در صف نظردهندگان فعال دارند. این مطالعه نشان داد که ترولها نیز مانند دیگر افرادِ دیگرآزار، با تدارکدیدن لذت برانگیخته میشوند؛ آنها از تحمیل آزار روانی به دیگران لذت میبرند.
اگرچه هنوز مشخص نیست که اینترنت خود عامل قساوت و بیرحمی است یا تنها به آن دامن میزند، این یافتهها «بر انبوه شواهدِ دال بر استفادۀ بیشازحدِ افرادِ جامعهگریز از تکنولوژی میافزاید». این پژوهشگران میافزایند «افرادِ دیگرآزار فقط میخواهند خوش بگذرانند و اینترنت تفریحگاه آنهاست!».
مارشال مکلوهان، علیرغم بیان گهگاه آرمانگرایانهاش، خود نیز پندارهایی دربارۀ زندگی در دهکدۀ جهانی در سر دارد. او دهکده را ذاتاً قبیلهای و شاخصة اصلی آن را بیاعتمادی و اختلافی میداند که مستعدِ وحشیگری و خشونت است. او در مصاحبهای تلویزیونی در سال ۱۹۷۷ گفت: «زمانی که افراد به یکدیگر نزدیک میشوند، نسبتبه هم بیشتر و بیشتر وحشی و ناشکیبا میشوند». «دهکدۀ جهانی مکانی است با روابط دشوار و موقعیتهایی زمخت و خشن». این توصیف بسیار خوبی از وضعیت کنونی ماست.
در اینترنت هرچه به همدیگر نزدیکتر میشویم، بیشتر از هم متنفر میشویم
در نامة ماه فوریة خود میگوید، اشتیاق به اینکه تکنولوژیِ ارتباطات را درمانی برای بیماریهای اجتماعی بدانیم همچنان به قوت خود باقی است. علیرغم دردسرهای اخیر فیسبوک در کنترل سخنان نفرتآمیز، پروپاگاندا و اخبار جعلی، به نظر میرسد زاکربرگ مطمئنتر از همیشه معتقد است که میتوان از نرمافزار یک «جامعۀ جهانی» ساخت. سنگ بنایِ پروژة جدید او «زیرساخت اجتماعیِ» کامپیوترمحوری است که از فرایند هوش مصنوعی برای به جریان انداختن اطلاعات بهشکلی که همه راضی و خشنود باشند استفاده خواهد کرد. این سیستم شیوة ابراز عقاید شخصی در جهان را ارتقا بخشیده و همزمان از افراد در برابر« محتویات زشت و زننده» محافظت میکند.
مشکل این بزرگنماییِ نابجا فراتر از انکار طبیعت بشری است. و این ایدة رایج و قدیمی فرهنگ آمریکایی را تقویت میکند که رسیدن به پیشرفت تکنولوژیک برای اطمینانیافتن از پیشرفت اجتماعی کافی است. اگر مهندسی را بهدرستی درک کنیم، به سعادت خواهیم رسید. این تفکر هرچند دلپذیر است، توهمی بیش نیست. پیشرفت بهسوی جهانی مسالمتآمیزتر نیازمند معیارهای انضمامی، دقیق و درکل انسانی است نه جادوی تکنولوژی، مثل معیارهایی نظیر مذاکره و مصالحه، تأکید دوباره بر آموزشهای شهروندی و گفتوگوی منطقی و درنهایت شهروندی که قابلیت درک دیدگاههای مخالف را دارد. از لحاظ شخصی ممکن است، بیشتر از ابراز عقاید، نیازمند خودآزمایی باشیم.
تکنولوژی یک تقویتکننده است که خصلتهای خوب ما را پررنگ و خصلتهای بد ما را بدتر میکند. آنچه تکنولوژی انجام نمیدهد تبدیلکردن ما به آدمهایی بهتر است. این وظیفهای است که نمیتوانیم به ماشین محول کنیم.