درددل های پیرمرد 67 ساله ای که هنوز مجبور است روزی 12 ساعت کار کند

    کد خبر :197730

چند سالی است که مسئولان کشور به بازنشستگانی که پس از اتمام دوران خدمت همچنان به کار خود ادامه می‌دهند واکنش نشان می‌دهند و از آنها می‌خواهند که راه را برای جوانان باز کنند ولی همچنان در بسیاری از دستگاه‌ها حضور بازنشستگان به‌صورت محسوس مشاهده می‌شود.

روزنامه ایران در گزارشی نوشت: در مقابل کسانی که باتوجه به بازنشستگی هنوز به‌عنوان شاغل حقوق‌های چشمگیری می‌گیرند، کارگرانی حضور دارند که برای ادامه زندگی و تامین مخارج خانواده، بعد از بازنشستگی به‌عنوان نگهبان و نظافتچی و… هنوز کار می‌کنند. نصرت پیرمرد 67ساله‌ای است که نزدیک به 10 سال پیش از شرکت واحد تهران بازنشسته شد ولی به‌دلیل کفاف ندادن حقوق بازنشستگی در یکی از پارک‌های بزرگ تهران به‌عنوان نگهبان مجدداً مشغول به کار شده است، آن‌طور که خودش می‌گوید: نزدیک است برای دومین بار بازنشسته شوم و پس از آن اگر عمرم کفاف دهد دیگر کار نخواهم کرد. نصرت درباره میزان حقوقی که ماهیانه دریافت می‌کند می‌گوید: واقعیت این است که یک میلیون و 300 هزار تومان بابت روزی دوازده ساعت، بدون مرخصی و اضافه‌کار حقوق می‌گیرم که تقریباً همین مقدار هم حقوق بازنشستگی می‌گیرم. او ادامه می‌دهد: هر روز باید از جاده ساوه تا تهران بیایم. نزدیک به دو ساعت در روز در مسیر هستم چون مجبورم با اتوبوس و مینی‌بوس تردد کنم. همه همکاران محل زندگیشان دور است. آنها مانند من هم هزینه بالایی برای تردد می‌پردازند و هم ساعت زیادی در راه هستند. نزدیک به دوازده سال است که در پارک نگهبانی می‌دهم که با احتساب آن سی سالی که در شرکت واحد کار می‌کردم 42 سال است که مشغول به کارم. با همین روند باید منتظر دومین حکم بازنشستگی باشم! نصرت با تشریح وضعیت زندگی خود اضافه می‌کند: سه دختر و یک پسر دارم. وقتی یک بچه را به خانه بخت می‌فرستی سه نفر باز می‌گردند. بچه‌ها، دامادها ونوه‌هایم فعلاً 12 نفر هستند. وقتی آنها به خانه ما می‌آیند حداقل باید یک سفره مختصر برای آنها پهن کنیم. الان اگر دوتا نوشابه و یک ماست بخریم 10 هزار تومان می‌شود.

نصرت ادامه می‌دهد: خیلی‌ها می‌گویند با این سن چرا کار می‌کنی؟ وقتی از وضعیت زندگیم حرف می‌زنم می‌فهمند که علت چیست و چرا با موی سفید هنوز کار می‌کنم. اگر اینجا نگهبانی ندهم نمی‌توانم خرج خانه را بدهم. نمی‌توانم بگویم که فرزندان و نوه‌هایم خانه ما نیایند. هزینه‌ها با دخل جوردر نمی‌آید چون من هم مثل همه قسط وام، بدهی و… دارم و نزدیک به نصف حقوقم بابت بدهی‌هایی می‌رود که در طول دوران کارم روی هم جمع شده است. او اضافه می‌کند: می‌گویند عده‌ای در ایران هستند که ماهیانه نزدیک به 700 میلیون تومان حقوق می‌گیرند ولی ما در شرایطی کار می‌کنیم که یک چهارم حقمان را به ما می‌دهند و نه خبری از اضافه کاری است و نه خبری از تشویق و….

این نگهبان پارک با انتقاد از دستمزدی که به آنها پرداخت می‌شود ادامه می‌دهد: برخی در همین شرکت‌های خصوصی که ما کار می‌کنیم 5 میلیون و 300 هزار تومان در ماه حقوق دریافت می‌کنند. آنها 24 ساعت کار و 24 ساعت استراحت می‌کنند ولی من مجبورم در روز دوازده ساعت کار کنم. توجه داشته باشید که هزینه‌های تردد من دو برابر آنهایی است که ماهیانه بیش از 5 میلیون تومان حقوق می‌گیرند.

وی با ابراز گلایه از ساعت کاری خود اضافه می‌کند: به صورت معمول و بدون هیچ مرخصی از 5 صبح تا 5 بعدازظهر باید سرکار باشم حالا دو ساعت رفت و آمد در هر وعده هم به آن اضافه کنید. در زمان قدیم استثمار و برده‌داری به صورتی بود که کارفرما مسکن، غذا و تحصیل فرزندانتان را تامین می‌کردند ولی وضعیت یک کارگری مانند من این است که با توجه به 30 سال خدمت حالا دوازده سال است که مجدداً کار می‌کنم.

کارمند پیشین شرکت واحد تهران با اشاره به وضعیت کنونی جامعه کارگری می‌گوید: من 6 کلاس بیشتر سواد ندارم ولی کتاب قانون کار را بارها خوانده‌ام. این را می‌فهمم که بعد از شروع خصوصی‌سازی جامعه کارگری ایران نابود شد. ما کارگران بخش خصوصی به مولد ثروت افراد بالا دستی تبدیل شده‌ایم و صدایمان هم به جایی نمی‌رسد. او با پرداختن به اعتصاب کارگران شرکت واحد در اواسط دهه هشتاد ادامه داد: به نظر من شرکت واحد را نابود کردند. سال 84 که اعتصاب‌های بچه‌ها آغاز شد؛ در آن سال رئیس وقت پلیس کشور بود. ساعت 2 شب آمد مقابل در شرکت اتوبوسرانی منطقه 6 جنت‌آباد و رفت بالای اتوبوس گفت: قسم می‌خورم تا 24 ساعت آینده مشکل شما را حل خواهم کرد. وی ادامه داد: ما چون چاره‌ای نداشتیم رفتیم سرکارمان! روز بعد متوجه شدیم که شرکت واحد پس از این زیر نظر بخش خصوصی اداره خواهد شد. به نظر من که 42 سال در این کشور یک نفس کارکرده‌ام اصل 44 یا همان خصوصی‌سازی جامعه کارگری ایران را فلج کرد. او ادامه می‌دهد: برخی می‌گویند که شرکت‌های دولتی بودجه ندارند و باید بروند زیر نظر بخش خصوصی، ولی ما می‌بینیم که مسئولان همین شرکت‌ها میلیون‌ها حقوق می‌گیرند. آیا آنها واقعاً جای 800 نفر کارمی‌کنند که این مقدار حقوق می‌گیرند؟ اگر ما مدیران خوبی داشتیم که این حال و روز ما نبود. نصرت با انتقاد از عدم پیگیری مطالبات کارگری می‌گوید: متولی موسسات مالی و اعتباری بانک مرکزی است که حالا دارد طلب‌های معترضان را پس می‌دهد! حالا چه کسی به مطالبات کارگرانی که 50 سال است در کشور کار کرده‌اند رسیدگی می‌کند؟ حالا دیگر کسی پول‌های خودش را در موسسات اینچنینی نمی‌گذارد ولی آیا کارگران می‌توانند در اعتراض به عدم رسیدگی به مطالبات کار نکنند؟

این نگهبان پارک در مورد خطراتی که او را در پارک تهدید می‌کند ادامه می‌دهد: بلاهایی سر من و دیگر همکارانمان می‌آید که هیچ‌کس از آن خبر ندارد! چرا من به‌عنوان یک نگهبان پارک نباید تامین جانی داشته باشم؛ حتی پلیس هم نمی‌تواند از من حمایت کند. اواسط هفته گذشته یک نفر در فضای سبز قدم می‌زد؛ وقتی گفتم چرا رفتی در پاسخ به من گفت: به تو چه ربطی دارد. یقه مرا گرفت و کاپشنم پاره شد ولی من با این سنم زورم به او نمی‌رسید. پلیس هم آمد ولی او هم کاری نکرد چون باید شکایت می‌کردم. حتی پلیس هم نمی‌تواند به آنها حرفی بزند چون نیروی اجرایی زیادی ندارد. او ادامه می‌دهد: از همه اینها گذشته، اگر من دیدم که کسی را در گوشه‌ای از پارک خفت کرده‌اند چه باید بکنم؟ خودم که وسیله دفاعی ندارم حتی یک بی‌سیم هم ندارم بخواهم به نیروهای انتظامی خبر دهم تا بیایند اینجا و متخلفان را دستگیر کنند. خدا به من رحم کرده که در طول این سال‌هایی که در پارک کار می‌کنم بلایی سرم نیامده است.

وی اضافه می‌کند: حالا کارفرمای ما با این همه مشکلات هر روز به ما تذکر می‌دهد که نباید با کسی در مورد کار صحبت کنیم، کلاه‌مان را کج نکنیم و برخی مواقع هم می‌گویند که آشغال‌ها را جمع کنیم. واقعیت این است که کار من نظافت پارک نیست. وقتی نگهبان پارک آشغال جمع کند دیگر کسی به‌عنوان یک مراقب به او اهمیت نمی‌دهد. خلاصه کنم؛ فقط اسم ما نگهبان است. من کتاب قانون نگهبانی را چهل بار خواند‌ه‌ام. براساس این کتاب می‌توانم بگویم که روح نگهبانی را در این کشور از بین برده‌اند.

نصرت در پایان با انتقاد از همه مسئولانی که باعث این وضعیت کارگران کشور هستند می‌گوید: من قاچاقی زنده‌ام و گاهی فکر می‌کنم که زنده نیستم و حس خسته شدن را از دست داده‌ام و مرده‌ام. این سال‌های آخر زندگی هم تمام می‌شود تا دیگر حس با استرس از خواب بیدار شدن را نداشته باشم و تخت بگیرم بخوابم زیرا هیچ وقت نتوانسته‌ام براحتی بخوابم و همیشه زنگ ساعت در ذهنم تکرار می‌شود. از زمانی که سرباز شدم تا همین امروزآرزوی یک هفته استراحت بردلم مانده است.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید