درخواست مجید مجیدی در روزهای شیوع «کرونا» / «کودکان کار را دریابیم»
مجید مجیدی در پی شیوع ویروس «کرونا» با بیان خاطرهای از کودکان کار، درخواست کرد در این روزها فکری به حال آنها شود.
مجید مجیدی کارگردان سینمای ایران که کمتر از یک ماه قبل با فیلم «خورشید» و پرداختن به زندگی کودکان کار در جشنوارهی فیلم فجر به عنوان بهترین فیلم سیمرغ بلورین گرفت، حالا و در گیر و دار این روزهای سخت مبارزه با ویروس کرونا قصهای واقعی روایت کرده از ملاقاتش با دو کودک کار که ناچار به زبالهگردی برای گذران زندگی هستند. داستان احمد و کاظم مجید مجیدی روایتی از خطری بزرگ است که این کودکان دردمند و تمام جامعه را تهدید میکند.
این روایت را در ادامه بخوانید:
«دو برادر بودند، احمد و کاظم، ده ساله و دوازده ساله؛ برادر بزرگتر احمد تمام قد به داخل سطل زباله رفته بود و تکههایی از آشغال را به بیرون پرتاب میکرد و برادر کوچکتر بیرون از سطل زباله تکههای کاغذپاره و مشمای پلاستیکی را به داخل گونی بزرگی میریخت. نزدیک آنها آمدم، ابتدا فکر کردند رهگذر هستم و عبور میکنم اما وقتی دیدند مقابلشان ایستادم، دست از کار کشیدند و به من زل زدند. با چشمان نافذشان به من خیره شده بودند و من مانده بودم چه بگویم. به کسی که داخل سطل زباله بود گفتم بیا بیرون نگاهی به دوروبرش کرد و با اکراه از سطل زباله آمد بیرون؛ گفتم: «آخه پسر جون مریض میشید.» بدون توجه به حرف من شروع کرد با برادر کوچکتر خود زبالهها را در کیسه ریختن. سعی کردم فضا را عوض کنم و با آنها رفیق شوم.
گفتم: «الان که مریضی اومده خیلی خطرناکه»، از گفتن این حرف لبخندی بر لبان برادر کوچکتر نشست و نگاهی به برادر بزرگتر کرد و هر دو خندیدند، گویی که با هم شوخی داشته باشند. از خنده آنها من هم خندیدم و گفتم برای چه میخندید؟ حرف خندهداری زدم؟ برادر کوچکتر با شیطنت گفت: «داداشم میگه ما خود کرونا هستیم.» این را گفت و از خنده ریسه رفت، حالا فضای گفتوگوی من با آنها آماده شده بود و شوخی و جدی با هم هم کلام شدیم. ابتدا همه چیز به شوخی گذشت ولی بعد فضا که کمی صمیمی شد، لب به شکایت بازکردند و گفتند: «ما نانآور خانواده هستیم و تو مترو و سر چهار راه دستفروشی و شیشههای ماشینها رو پاک میکردیم. از وقتی که کرونا اومده کاسبی ما هم خراب شده. مردم از ما در مترو و سر چهارراه نه خریدی میکنند و نه میگذارند ماشین پاک کنیم از ترس کرونا؛ ما هم مجبور شدیم بیایم سراغ سطل زباله.»
آنها میگفتند: «تنها ما نیستیم، خیلی از بچهها که کار و کاسبیشون رو از دست دادن اومدن تو کار زباله.» نمیدانستم چه باید به آنها بگویم، کمی با هم گپ زدیم و از محل زندگی و درس از آنها سئوالهایی کردم ولی مدام در این فکر بودم که چه کار باید برای این بچهها کرد. گفتم لااقل از مسئولین و مردم بخواهیم گروههای امدادی درست شود که اولاً به این بچهها کمک شود، شناسایی شوند و برای مدتی که این مریضی ریشهکن شود آنها در امان باشند. از طرفی این بچههای معصوم ناقل این بیماری نشوند. به امید روزی که کلاً بتوانیم کاری کنیم که شاهد کار کودکان نباشیم و آنها را در پشت میز مدرسه ببینیم و از طرفی دست سوء استفاده از این کودکان را بتوانیم ریشهکن کنیم.»