دختران اصفهانی و انتشار یک فیلم دو دقیقه ای

محسن آزموده در روزنامه اعتماد نوشت: فیلم دو دقیقه و چهل و پنج ثانیهای از دو دختر که مدعیاند قرار است خودشان را بکشند، موردی سخت عجیب است و بیمعنا، نامفهومتر و ابزوردتر از هر اثر هنری ابزوردی.
بعید است اگر همه هنرمندان هنر پوچی یا آنچه ابزورد خوانده میشود، بخواهند اثری مثل آن خلق کنند، موفق شوند. دختر نوجوان آرایشی غلیظ کرده و ترگل و ورگل با گوشی موبایل حرف میزند و میگوید که قرار است با دوستش بروند که بمیرند.
عین خیالشان نیست، سرخوشاند و از مسائل روزمره صحبت میکنند: «به فلانی سلام برسان، از بهمانی خداحافظی کن، مواظب خودت باش…» و قس علیهذا. انگار نه انگار که مرگی قریب انتظارشان را میکشد! گویی قرار است به میهمانی بروند، ضیافت مرگ!
غریزه صیانت از نفس چنان که از عنوانش برمیآید، امری اکتسابی نیست، هر موجود زندهای به نحو ذاتی از آن بهرهمند است. یک بچه گربه یا جوجه یک پرنده یا یک مورچه را نیز جان شیرین خوش است و اگر احساس کند خطری آن را تهدید میکند، میترسد و واکنش نشان میدهد. لازم نیست کسی به یک خرگوش یاد بدهد که وقتی صدایی مهیب شنید، فرار کند یا وقتی دید پرندهای به سمت او میآید، خود به خود در سوراخی پنهان میشود.
انتحار جز در مورد برخی موجودات، تنها در میان فرزند انسان شایع است و درباره موارد رایج در میان انسانها نیز تاکنون تاملات و تحقیقات فراوانی صورت گرفته است و اشکال متفاوت آن استخراج شده. مورد اخیر اما از همه غریبتر است: یک انسان نیمه بالغ که دست کم ظاهرش نشان میدهد مشکل حادی ندارد، بیتفاوت به سمت مرگ گام بر میدارد، بیآنکه بترسد، بیآنکه جبری او را به این اقدام دهشتناک وادارد و حتی بیآنکه انگیزهای از این کار داشته باشد. انگار میخواهد بازی کند. انگار زندگی بازیچهای بیش نیست.
امیل دورکیم از بنیانگذاران جامعهشناسی در کتاب تقسیم کار اجتماعی مینویسد«هر جا که غریزه صیانت ذات، عمومیت و انرژی خود را از دست بدهد، میتوان مطمئن بود که زندگی نیز جذابیت خود را از کف میدهد و شر و بدی افزایش مییابد.» اما چرا غریزه حیات در انسان از میان رفته است و از چه رو زندگی فینفسه ارزش خود را از دست داده است؟ مگر نه اینکه بام تا شام انواع و اقسام پیامها درباره زندگی است و مدام درباره خوب خوردن و خوب پوشیدن و لذت بردن و خوش بودن سخن نمیرود؟
شاید هم مساله این است که دخترک نوجوان اصلا درکی از مرگ ندارد، به همان دلیلی که مرگ از متن زندگی او و اطرافیانش حذف شده و همه، همه جا صرفا درباره زندگی با او صحبت کردهاند؛ زیستنی که در غیاب برابر نهادش امری پوچ و بیمعناست.