خانم بازیگر و «صبح یه روز لعنتی»
مارال فرجاد مدتی است در دو نمایش همزمان روی صحنه میرود. ساعت هفت عصر، در تئاتر مستقل تهران و در نمایش «شبدشنههای بلند» علی شمس بازی میکند و پس از این نمایش یک ساعته و پاککردن گریم نسبتا سنگین، سریع خودش را به تئاتر شهر میرساند تا در «صبح یه روز لعنتی» که حسن باستانی کارگردانیاش میکند، روی صحنه برود.
این شبها اگر ساعت هشت و ربع شب تا هشت و نیم را در محوطه تئاترشهر کمین کنید، زنی را میبینید که از ضلع جنوب شرقی پارک دانشجو تند تند به سمت تالار سایه میآید و هر چه به تالار نزدیکتر میشود، ریتمش را تندتر هم میکند و پارک را که سپری میکند حتی به دویدن هم میرسد. اگر زنی را با این احوالات این شبها آنجا دیدید، میتوانید جلو بروید و بگویید: «سلام خانم فرجاد!»
خودش به جامجم میگوید حتی در روزهای تمرین این نمایشها، از ساعت پنج صبح تا شش بعدازظهر را در پروژهای سینمایی مشغول بوده و سپس خودش را به تمرین نمایش میرسانده و تقریبا نمیخوابیده است. درباره حضور او در این دو نمایش، درباره پدرش جلیل فرجاد و همچنین نقشهای تئاتری مونا خواهرش صحبت کردهایم.
نفت، مرز و «صبح یه روز لعنتی»
«صبح یه روز لعنتی» را هم دوست دارم. باید دقت کنیم که این نمایش، بیمکان و بیزمان است و قابل ارجاع به همه جا و همه وقت. این نقطه قوتش محسوب میشود. در سوریه و عراق، دعواها سر مرز است. نفت، مرزبندیها را وسوسهانگیز کرده است. در این حال و هوا، این نمایش نیز درباره تمامیت ارضی و منافع ملی مربوط به آن حرف میزند. منتها آنقدر این روزها ترور میبینیم که این نمایش خواسته با سمبل توالت، این فاجعه را با زبانی تلطیفشده روایت کند. نیازی نیست که تئاتر، درد را دردناکتر کند. هنگام لبخندزدن، انفجار توالت و رفتن نور روی مادربزرگ، تلخ است. خیلی تلخ است، اما نیازی نیست تماشاگر را اذیت کنیم.
مساله «تیپ» و کاریکاتورهای احمق این جنگ
در جفت نمایشهایی که این روزها در آنها بازی میکنم، تیپ هستم. شخصیتم رئال نیست و بر پایه گروتسک است. «صبح یه روز لعنتی»، بدون میمیک، موجز، خلاصهشده و اغراقشده است. در این نمایش، که سرجوخه را بازی میکنم، سعی کردم او را کمی اهل زندگی کنم. با فضای نظامی،ادبیات و سینمای جنگ آشنا نبودم. فقط «غلاف تمامفلزی» استنلی کوبریک را دیدم و از سرجوخهاش ایده گرفتم. اما هم رویا افشار و هم کارگردان مخالف بودند که کمی روح به این تیپ افزوده شود. معتقد بودند باید تیپ بماند. جز نقش خانم افشار، بقیه کاراکترها، کاریکاتورهای احمق این جنگند؛ احمقِ کاریکاتوری، خالی از زندگی و احساس. حتی میمیک را هم مخالف بودند به صورتم بدهم. در شب دشنهها هم همین است؛ تیپ، تیپ خالههای مجری تلویزیونی است.
جسارت در خلاقیت و «شبدشنههای بلند»
نمایش «شبدشنههای بلند» درباره نویسندگان و هنرمندان و حسادتشان به یکدیگر است؛ اینکه ما نمیتوانیم پیشرفت همکارمان را ببینیم و پیشرفتمان را در بدبختی دیگران میخواهیم. اما این حس، حتی نبوغ را نفله میکند. در حالی که من اگر این حسادت را بپذیرم و بر این اساس روی خودم و تواناییهایم برای پیشرفت تمرکز کنم، این حسادت، کارساز خواهد بود، اینکه به جای فرافکنی، به خودسازی بپردازم. این نمایش میخواهد این را بگوید. اینکه خودم را هر طور شده به این نمایش رساندم به این خاطر بود که علی شمس کارگردان جوان و خوشایدهای بود. مدتها دنبال چنین آدمهایی بودم که ایدههای تازه داشته باشند. جوانها در خرج خلاقیت، جسارت دارند. آنها رهاترند چون نمیترسند که با گذشتهشان مقایسه شوند.
اوفلیای مونا فرجاد را پیدا کن!
نمایش «هملت» به کارگردانی آرش دادگر را دیده بودم که دختری جنوبی، اوفلیایش را بازی میکرد. شبنم فرشادجو، مونا را برای اجرای دوم به جای آن دختر جنوبی پیشنهاد کرده بود. همه میگفتند نرو. من گفتم خودت را با کسی مقایسه نکن و برو بازی کن چون 15 سال است داری تئاتر کار میکنی، برو و اوفلیای مونا فرجاد را پیدا کن. او این روزها هم همراه با گلاب آدینه در نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه» روی صحنه است. همیشه امیدوارم اتفاقهای خوبی برایش در تئاتر بیفتد.
ما دو تایی هم روی صحنه بودهایم؛ سال 91 شهره سلطانی، نمایشی را روی صحنه برد به نام «آخرین حکایت فرهاد» که مونا نقش اصلی بود و من نیز نامزد فرهاد را بازی میکردم. در یک صحنه من و مونا با همدیگر درد دل میکردیم، دوست برادرش بودم. ماجرایی را تعریف میکردم و گریه میکردیم. روزهایی که او پیشی میگرفت در گریهکردن، نیشگون میگرفتم که جلو نیفت تا من هم اشکم درآد، باید با هم شروع کنیم!
از عموخسرو تا رویا افشار؛ سوگواری روی صحنه
در همین مدت دیدم که چه فیلمها، سریالها و نمایشهایی به رویا افشار که در «صبح یه روز لعنتی» همبازی هستیم، پیشنهاد میشود و ایشان به جوانب مختلف فکر میکند. شاید باورتان نشود اما او حتی تحقیق میکند که پول پروژه قرار است از کجا تامین شود. مادر ایشان در میانه اجرا فوت کردند. شب فوت مادرش، هر چه اصرار کردیم نمایش را تعطیل کنیم، قبول نکرد. روز خاکسپاری هم تعطیلی را نپذیرفت. ما و تماشاگران اشک میریختیم و ایشان با صلابت بازی میکرد. خسرو شکیبایی هم شب خاکسپاری مادرش روی صحنه رفته بود. ما بازیگرانی داریم که به خاطر یک قرار و شرکت در یک مراسم، نمایش را تعطیل میکنند و میگویند کار واجبی دارند. تئاتر، احترام دارد و باید آن را حفظ کرد. لذت برای ما در تئاتر خلاصه شده است تا آنجا که حتی سوگواریهایمان هم روی صحنه است.
نمایشهای خاطرهانگیز مارال
ایوانف
نویسنده: آنتوان چخوف/کارگردان: اکبر زنجانپور
یکی از متخصصان روی صحنهبردن متون چخوف در ایران بیشک اکبر زنجانپور است؛ مارال فرجاد بسیار خوشحال است که توانسته چهارده سال پیش، یکی از بازیگران این نمایش باشد.
کمپیرک جادو
نویسنده و کارگردان: تاجبخش فناییان
به آرشیو روزنامه جامجم که مراجعه کنید، روز 24 تیرماه 1381 گفتوگویی با فنائیان درباره این نمایش میخوانید؛ نمایشی بر اساس حکایتی از مثنوی معنوی مولانا.
باغ شب نمای ما
نویسنده: اکبر رادی
کارگردان: هادی مرزبان
یکی از خوشوقتیهای فرجاد این بود که در اثری از اکبر رادی با هادی مرزبان روی صحنه برود. جلیل فرجاد شاه بود و مارال، عروسش.
آن شب که تورو زندانی بود
نویسنده: جروم لارنس و رابرتادوین لی
کارگردان: مجید جعفری
در این نمایش مونا و مارال همراه پدرشان جلیل، رعنا همراه پدرش ابوالفضل پورعرب و بهادر همراه پدرش بهرام ابراهیمی روی صحنه رفتند.