جایی که جلیلی احساس کوچکی کرد
احمد خطاب به جلیلی میگوید: ما حتی یک لحظه فکر نمی کردیم انقلاب پیروز شود و صرفا به دنبال انجام وظیفه خودمان بودیم.
آنها که بیشتر با تاریخ انقلاب آشنا هستند نامش را زیاد شنیده اند، اما همچون نامش، شخصیت اش هم «خاص» است؛ از «احمد احمد» سخن می گوییم، کسی که خیلی ها با دیدن کتاب خاطراتش تصور می کنند یک مبارز «عرب» است اما در همین حوالی تهران به دنیا آمده. 78 سال قبل در بهار 1318 در روستای ایرین اسلامشهر.
زندگیاش فراز و فرودهای زیادی داشته است، کتاب خاطراتش که بازتابی از همین زندگی پر فراز و نشیب است هر خوانندهای را میخکوب میکند و مخاطب را تا «عمق تاریخ» میبرد، از مبارزات با شاه تا شدیدترین شکنجه های ساواک و درگیری با منافقین.
شب یک روز زمستانی است، سعید جلیلی به منزل «احمد احمد» میرود و پس از سلام و علیک با فرزندان و همسرش، وارد یک اتاق کوچک میشود. احمد روی تخت نشسته و نمیتواند راه برود، به خاطر همان تیری است که در درگیری خیابانی 40 سال قبل با منافقین، به پایش اصابت کرده است.
پسرانش زیر بغلش را می گیرند و با کمک ویلچر به قسمت پذیرایی منزل می رویم و تازه صحبت ها شروع می شود.
با ذوق و شوق خاطره دیدار پارسالش با آقا را تعریف میکند. میگوید پارسال همین روزها بود که از بیت رهبری تماس گرفتند و بعد هم خودشان آمدند دنبالم و رفتیم پیش آقا. بعد از نماز مغرب و عشا تقریبا 20 نفری می شدیم که جلسه مان با آقا شروع شد، جلسه جمعی از مبارزان قبل از انقلاب و نخبگان با آقا.
ادامه میدهد که همان ابتدا آقا گفت نکند منتظرید برایتان سخنرانی کنم؟! می خواهم امشب با هم باشیم. بعد هم خیلی خودمانی با تک تک مان احوال پرسی کرد و خاطرات آن روزها را مرور کردیم.
حلاوت دیدارش با آقا در خاطرش مانده و در طول صحبتهایش چندبار به آن دیدار اشاره میکند، حتی جایی میگوید ای کاش دوباره امسال هم آن جلسه تکرار شود و در نهایت به جلیلی میگوید اگرمی توانید فیلم آن جلسه را به دستم برسانید تا به عنوان یک خاطره شیرین آن را مرور کنم.
دختر احمد احمد نیز می گوید ما زمان امام بزرگترین آرزویمان این بود که از نزدیک ایشان را ببینیم و حالا بزرگترین آرزویمان این است که آقا را زیارت کنیم.
احمد صحبت هایش را با ذکر خاطراتش ادامه می دهد. از شکنجه های وحشیانه ساواک می گوید؛ همان خاطراتی که مفصل ترش را در کتاب خاطراتش توضیح داده و هر مخاطبی را میخ کوب می کند.
چند دقیقه ای گذشته که دکتر خطاب به او می گوید که از چند سال قبل وقتی کتاب خاطرات شما را خواندم ارادتم به شما بیشتر شد چون مصداق آیه «إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا» هستید. خیلی وقت بود مشتاق دیدار از نزدیک با شما بودم تا اینکه امشب این توفیق نصیبم شد. شماها یاران صادق حضرت امام (ره) بودید که علیرغم همه سختی ها و شکنجه ها به یاری ایشان برخاستید.
در بخش دیگری از صحبتهایش تاکید میکند ارزش کار شما دو چندان است چون هم مقابل «استبداد» مجاهدت کردید و هم در برابر «نفاق». از هر دو جبهه ضربه خوردید و همزمان با شاه و منافقین درگیر شدید.
احمد نیز خطاب به جلیلی میگوید: ما حتی یک لحظه فکر نمی کردیم انقلاب پیروز شود و صرفا به دنبال انجام وظیفه خودمان بودیم.
همینجا جلیلی خاطرهای تعریف میکند و میگوید: همین است که اخلاص شما را ثابت میکند چون حتی فکر نمیکردید انقلاب پیروز شود ولی بازهم مقاومت کردید. یک بار از حاج حسین شریعتمداری که در زمان شاه به حبس ابد محکوم شده بود پرسیدم آن زمان تصور می کردید انقلاب پیروز شود؟ ایشان گفت چنین تصوری نداشتیم و منتظر بودیم تا آخر عمرمان در زندان سپری شود! اما آنچه وظیفه مان بود را انجام دادیم تا اینکه انقلاب هم پیروز شد.
جلیلی ادامه می دهدِ: نسل ما خیلی در حق شما کوتاهی کرده، یک بعدش کوتاهی در معرفی شما به سایرین است. صادقانه می گویم که امثال شما باید در مجاهدت و اخلاص و مقاومت و زهد و …الگوی نسل امروز باشید. کارنامه بعد از انقلاب شما هم مثل کارنامه قبل انقلابتان درخشان است چون با این همه مجاهدت هیچ انتظاری از انقلاب و نظام نداشته اید و امثال ما در برابر شما احساس کوچکی می کنیم.
در پایان جلیلی خطاب به احمد می گوید حاج آقا! ما را نصیحت کنید تا مثل شما عاقبت بخیر شویم.
احمد بدون درنگ می گوید: ای کاش مسئولین یک مقدار از این تشریفات خارج شوند. مثل مردم باشند. کشور ما از خیلی کشورهای دیگر امن تر است اما چرا بین برخی مسئولین با مردم اینقدر فاصله است؟ تنها خواسته ام از خدا نیز این است که عاقبت بخیر شویم و در راه خدا بمانیم. خدا خیلی ما را دوست داشته که در یک کشور مسلمان آن هم در کشور شیعه و امام رضا به دنیا آمده ایم.