تاريخِ زشتي
ماهنامه تجربه: «زيبايي» و «زشتي» در نخستين برداشت، به دو عرصه يکسره متعارض دلالت دارند که حضور يکي حکما به معناي غياب آن ديگري است. اين تعريف کلي و انتزاعي البته هميشه هم با واقعيات ملموس تطبيق پذير نيست و چنانکه خواهم ديد مفاهيمي از اين دست چندان به سهولت به مرزبندي هاي قاطع تن نمي دهند.
مسئله به خصوص بغرنج تر مي شود آنگاه که سر و کارمان به عالم هنر مي افتد، عالمي که از عجايبش يکي، جمع آوردن اضداد است، بي آنکه اين تعارض لزوما نافي حقيقيت و ناقض انسجام معنا باشد. زيبايي و زشتي در عالم هنر اعتباري ديگرگون مي يابند و با مخدوش ساختن حدود مقرر و تخطي ناپذير زندگي، گاه حتي در جاي يکديگر مي نشينند و با ماهيتي ناقض خود ظاهر مي شوند. پرسش اينجاست که آيا مي توان با تعيين برخي ضوابط، درباره اين دو مفهوم نظريه پردازي کرد؟ و اينکه فرضيات لازم براي بررسي اين دو مقوله را براساس کدام مرجع بايد پايه ريزي کرد؟
اموبرتو اکو برا فائق آمدن بر دشواري هاي تحليل اين مفاهيم اساسي ما پيچيده، راه حال هاي سازنده اي يافته و نتيجه تلاشش را در دو کتاب ارزشمند تاريخ زيبايي و تاريخ زشتي با سبک و سياقي منحصر به فرد به چاپ رسانده است. نويسنده در هر دو کتاب بارها بر اين نکته تاکيد کرده است که زيبايي و زشتي، به هيچ وجه مفاهيمي مطلق و ثابت نيستند و معيارهاي خاصه هر يک، براساس ادوار تاريخي و گستره هاي جغرافيايي و شرايط فرهنگي مختلف متفاوت اند.
اکو با عطف به همين عدم تعيّن، هرگونه نظريه پردازي در اين باره را منتفي مي داند و معتقد است نمي توان مفاهيمي را که در تغيير مدام اند در چارچوب «نظريه» که ماهيتا مقوله اي ثابت است، گنجاند. او براساس همين استدلال، مطالعه تاريخي را با مفاهيم نسبي زيبايي و زشتي سازگار مي داند، چرا که تاريخ برخلاف نظريه در حرکت دائم است.
اکو بررسي تاريخي خود را در هر دو مورد زشتي و زيبايي، بر گستره فرهنگي غرب محدود ساخته و در کتاب تاريخ زشتي خاطرنشان کرده است که سنجش زيبايي و زشتي ديگر فرهنگ ها، براساس معيارهاي فرهنگي غرب بي ترديد به درو از صحت لازم خواهدبود. اين امر هم در مورد آثار باقي مانده از مردمان بدوي يا اقوام ابتدايي صادق است که فاقد متون نظري جامع اند، هم در مورد فرهنگ هاي معظمي چون فرهنگ هندي و چيني يا ايراني با گنجينه غني و پرمايه شان از متون شاعرانه و فلسفي.
در مورد نخست، تشخيص اينکه مثلا فلان صورتک آفريقايي به منظور لذت زيبايي شناختي خلق شده يا هدفش ايجاد خوف ديني يا طنز آييني بوده، با متر و معيار غربي محال است. در مورد دوم يعني فرهنگ هاي فخيم، دشواري تشخيص، در تعبير مفاهيم ادبي و فلسفي و يافتن معادلي دقيق در فرهنگ غربي است که انتقال دهنده روح معنايي مفاهيم مزبور باشد.
در تاييد داوري برحق اکو، به نمونه هاي بسياري در فرهنگ اصطلاحات شاعرانه و ادبي خودمان مي توان اشاره کرد که فاقد معادل هاي دقيق در زبان هاي غربي اند. براي مثال خودِ کلمه «هنر» آنچنان که مثلا در اشعار شاعران بزرگ ايراني به کار رفته، معادل آن معنايي نيست که امروز با تبعيت از مفهوم غربي کلمه، از آن استنباط مي کنيم.
ساختار دو کتاب تاريخ زيبايي و تاريخ زشتي مطابق الگوي مشابهي طراحي شده و مجموعه پر و پيماني از نمونه هاي تصويري و در کنار انواع نمونه هاي ادبي آمده است تا صحنه وسيع تري به نمايش مصاديق زيبايي و زشتي يک دوره با الگوهاي بصري زيبايي يا زشتي همان دوره مشخص شود. با بررسي اين نمونه هاي پهلو به پهلو چيده شده، مي توان مثلا به اين نکته توجه کرد که فلان الگوي زيبايي و لطافت که شاعري يوناني در قالب غزل به ظرافت توصيفش کرده، مدت ها بعد در عصري ديگر در هيئت فلان مجسمه يا نقاشي تجلي بصري يافته است.
اما منضم شاختن انبوه تصاوير هنري و قطعات ادبي در دو کتاب، اين پرسش را به ذهن متبادر مي کند که آيا زشتي و زيبايي منحصرا به عالم هنر پيوسته اند؟ نويسنده در مقدمه کتاب تاريخ زيبايي بر اين ابهام نور مي افکند و علت را چنين توضيح مي دهند که تنها محل ارجاع باقي مانده از آنچه در اعصار قديم زيبا يا زشت تلقي مي شده، آثاري است که هنرمندان و شاعران و داستان نويسان به يادگار گذاشته اند و يافته هاي ديگر آنقدر نيست که بتوان براساس آنها به داوري مردمان آن دوره درباره زيبايي و زشتي استناد کرد. اين مضيقه البته با نزديک شدن به دوره مدرن برطرف مي شود و امکان بررسي مدارک غيرهنري نيز فراهم مي آيد.
نويسنده به رغم استنادي که در جاي جاي کتابش به آثار هنري مي کند، از اين نکته مهم نيز غافل نمي ماند که پيوند تنگاتنگ ميان زيبايي و هنر که در عصر مدرن رقم مي خورد، قاعده اي مسلّم نبوده و نظريات ديگري در ادوار تاريخي ديگر، زبيايي را صفت مختص «مظاهر طبيعت» دانسته و براي هنر رسالتي ديگر، سواي خلق زبيايي، متصور بوده اند. مي دانيم که تا پيش از دوران روشنگري بين دو حوزه «هنرهاي زيبا» و «صنايع دستي» تمايزي وجود نداشت؛ نجاران و آرايشگران، همراه و هم رتبه با نقاشان و مجسمه سازان و معماران، همگي به عرصه هنر تعلق داشتند و هنرمندي شان در گروي انجام دادن شايسته وظيفه اي بود که برعهده داشتند.
اما حتي ادواري که زيبايي طبيعت را مقدم دانسته اند، اين امتياز را براي هنر قائل بوده اند که قادر است طبيعت راب به زيبايي تصوير کند، حتي طبيعت مخاطره انگيز و مهيب را. از اينجا به نتيجه گيري جالبي مي رسيم که سرآغاز فراخواندن «زشتي» به عرصه هنر است. به بيان ديگر هنر مي تواند «بازنمودي زيبا» از زشتي ارائه کند؛ مثلا کتاب کمدي الهي دانته، تجسم پرعظمتي از وحشت مطلق است. نمونه هايي از اين دست که طي آن زشتي به واسطه پرداخت ماهرانه و هنرمندان تغيير ماهيت مي دهد، در عرصه هنرهاي بصري هم بسيارند.
اکو براي مثال از تابلويي اثر گيرلاندايو1 ياد مي کند که پيرمرد و کودکي را به تصوير کشيده است، بيني بزرگ پيرمرد با تناسبات صورت او نمي خواند، يا به بيان ديگر «زشت» است. ولي اين زشتي حالت انزجار در بيننده بر نمي انگيزد، چون تجسمي زيبا از زشتي است. به علاوه نقاش با برافروختن شعله مهر و عطوفت در نگاه کودک، چهره پيرمرد را حتي دوست داشتني و دلپذير ساخته است.
با اين تفاصيل، نمي توان براي زشتي کيفيتي واحد متصور بود؛ اومبرتو اکو اين مفهوم را بر سه نوع مي داند: زشتي في نفسه، زشتي صوري، و زشتي هنري. زشتي في نفسه آن نوع زشتي کمابيش جهانشمول است که مثلا در لاشه اي متعفن يا ميوه اي گنديده،… مي توان سراغ کرد که احساس اشمئزاز و بيزاري ايجاد مي کنند. زشتي صوري موجد انزجار نيست ولي از نقص يا ناهمسازي حکايت دارد و در نتيجه ناخوشايند است. مانند قيافه فردي که بيشتر دندان هايش ريخته باشد. زشتي هنري، همان است که پيش تر توضيحش آمد و بازنمودي زيبا و دلپذير از زشتي است.
نقطه تمايز جالب توجه بين زيبايي و زشتي در وجهي کلي، به عقيده اومبرتو اکو از اين قرار است که «براي زشتي هيچ حد و حدودي وجود ندارد، امکاناتش بي نهايت است، ولي امکانات زيبايي بسيار محدود است»، شايد به همين سبب در نظر نگارنده اين دو کتاب، بررسي تاريخ زشتي بسي مفرح تر و دلپذيرتر از تاريخ زيبايي است.
تصوير سه، اونوره دوميه، واگن درجه سه، 1862، گالري ملي کانادا، اوتادا
چنانکه از هر تاريخ نگاري هنري با محوريت فرهنگ غربي بر مي آيد، اين دو کتاب نيز با اصول زيبايي شناسي يونان باستان آغاز مي شود. در عصر طلايي هنر يونان، زيبايي همواره با ارزش هاي ديگري چون «اعتدال» و «هماهنگي» و «تقارن» نسبت داشته است. براي يونانيان کمال و زيبايي در اصطلاح «کالو کاگاتيا» (kalokagathia) خلاصه مي شد که از ترکيب دو واژه «کالوس» به معناي زيبا و «آگاتوس» به معناي نيک تشکيل شده است.
ادبيات يوناني با عطف به آرمان کالوکاگاتيا، زيبايي جسماني وز يبايي روحاني را در پيوند با يکديگر قرار مي دهند. ناگفته پيداست که نقصان در هر يک از دو بخش اين صورت آرماني، به معناي بطلان زيبايي، يا به اعتباري ظهور زشتي است. اما سقراطِ زشت رو با روح بزرگ و زيبايش، مثال نقض کمال زيبايي از منظر يوناني است و دليلي که برتري زيبايي سيرت را بر زيبايي صورت آشکار مي سازد. افسانه هاي يونان باستان نيز که در اشعار شاعران پرآوازه اي چون ويرژيل و هومر به زيبايي به تصوير درآمده اند، خالي از وجوه گوناگون زشتي نيستند و از خشونت و شقاوت و وحشت و شرارت آکنده اند.
در تعقيب تاريخ زيبايي و زشتي، به دوران مسيحيت مي رسيم. بخش عمده اي از هر دو کتاب تاريخ زشتي و تاريخ زيبايي به شرح دقيق وجوه زيبايي شناختي اين مقطع زماني پرداخته است، جاي تعجب نيست چون مي دانيم که تاريخ قرون وسطا، تخصص اصلي اومبرتو اکو است.
در اين مجال کوتاه اما تنها به درونمايه هاي عمده آثار هنري بي همتاي اين دوران گريزي مي زنيم که ضمنا محمل مناسبي براي ظهور مصاديقي از زشتي بوده اند. از جمله اين مضامين به تصويرکشيدن شر و پليدي در قالب هيولاهاي زشت رو و کريهي است که در نمايش نظام کلي جهان سهم دارند؛ موضوع تصليب که عيسي مسيح (و به تبعيت از او ديگر قديسان) را در پيکري شکنجه ديده و خون آلود و دردمند به نمايش مي گذارد؛ مضامين «پيروزي مرگ»، قيامت و دوزخ و تصوير شيطان با وسوسه هاي فريبنده اش.
اين درونمايه ها هم در آثار ادبي دوران و هم در ديوارنگاره ها و نسخ خطي و چاپ نقش ها، با جلوه هايي درخشان ترسيم شده اند. هيرونيموس بوس2، که يکي از برجسته ترين و عجيب ترين هنرمندان اين دوران است، با به تصويرکشيدن موجودات غريب و شرور برآمده از مغاک دوزخ، با نمايش آشوب اهريمني کابوس واري که به تصاوير تاريک و غريب عالم ناخودآگاه بي شباهت نيست، از قرن ها پيش ظهور مکتب سوررئاليسم را بشارت مي دهد.
در فصل هاي بعدي کتاب تاريخ زشتي به برخي بروزات زشتي در خلق آثار طنزگونه و فکاهي، و به ويژه کاريکاتور اشاره مي شود که پيشينه ظهورش را به شماري از آثار گروتسک لئوناردو داوينچي نسبت داده اند.
با ورود به دنياي مدرن يا تاريخ جديد (يعني دوران پس از قرون وسطا)، برخي از مظاهر زشتي در صورتي زيبا جلوه گر مي شوند؛ از آن جمله است «شيطان»، که با شعر حماسي بهشت گمشده (1667) اثر ميلتون، با قامتي زيبا و افراشته در مقام مظهر سرکشي عرض اندام مي کند، و در نمايشنامه فاوست گوته نيز در هيئت جنتلمني خوش لباس و برازنده ظاهر مي شود. در بخش هاي بعدي از تجسم يافتن ميل انسان به شقاوت و ساديسم در آثار ادبي و هنري سخن مي رود. و سرانجام به دوران رمانتيسم مي رسيم که در حقيقت دوران رستگاري زشتي است.
از اين پس بي قاعدگي و از شل افتادگي به خودي خود زاينده حس هيجان و شکوه، و زشتي بخش جدايي ناپذير زيبايي قلمداد مي شود که تخيل هنري را متوجه حضور خود مي کند. از مظاهر زشتي اين دوران، به شخصيت گوژپشت نوتردام در اثر مشهور ويکتور هوگو مي توان اشاره کرد.
تصوير يک، دومنيکو گيرلاندايو، پيرمرد و نوه اش، ح. 1490، لوور، پاريس
نويسندگان پرآوازه ديگري چون اسکار وايلد که در رمان تصوير دوريان گري، مظهر پليدي و شرارت انساني را در غايت کمال و زيبايي نشان مي دهد؛ شارل بودلر شاعر در کتابش با نام گل هاي بدي، کلام تراش خورده و مرصعش را به خدمت توصيف زيباي جلوه هاي زشتي، از جمله لاشه مرداري مي گيرد؛ فرانتس کافکا که در وصف زخمي، آن را گل شکفته بر پهلوي بيمار تشبيه مي کند، زخمي دهان گشوده که کرم هاي سفيدرنگ به رويش مي لولند.
حالا به عصر صنعتي با برج و باروهاي پولادينش مي رسيم و فلاکت زندگي کارگري و چهره مبهوت تهي دستان شهرنشين را در طراحي هاي اونوره دوميه3 باز مي يابيم. از جنبش هاي آوانگارد سر در مي آوريم که يکي بعد از ديگري بيرق فتح زشتي را بر قله هنر مي کوبند. رژه متداوم جنبش هاي رنگ به رنگ، اکسپرسيونيسم، کوبيسم، فوتوريسم، سورئاليسم، دادئيسم، و نمايندگاني که شهرتشان گوش جهان را کر کرده است.
سرانجام به يکي از خواندني ترين فصل هاي کتاب زشتي مي رسيم: فصل چهاردهم، «زشتي ديگري، کيچ و کمپ». در اين صفحات پاياني يک بار ديگر نويسنده بر نسبي بودن مفهوم زشتي و زيبايي، و نسبت آنها با فرهنگ ها و ادوار مختلف تاکيد مي کند و در تاييد اين ادعا، از شاهکارهاي هنري بي بديلي نام مي برد که مورد غفلت نه تنها عوام بلکه اصحاب فن، قرار گرفته اند.
در اين بخش با توضيحاتي که درباره آثار «کيچ» (Kitsch)، اصطلاحا به معناي بُنجل و بي ظرافت، آمده، نويسنده به سراغ آن بخشي از ذوق زيبايي شناختي جامعه مي رود که اين بار نه از طريق تعمق در آثار هنري معتبر موزه ها، بلکه با مشاهده آثار کم ارج تري زبانه مي کشد که برانگيزنده تاثرات عاطفي اند.
سپس از اصطلاح «کمپ» (Camp) سخني مي رود که کمتر درباره اش شنيده ايم و در اينجا با ارجاع به مقاله اي از سوزان سونتاگ4 در مي يابيم که «کمپ به قريحه اي اطلاق مي شود که به جاي تبديل امر سخيف به بي معنا به امر جدي و مهم، امر جدي را به امر بي معنا مبدل مي کند.» با اين توضيح کمپ، ادراک مخصوص نخبگاني است که با يقين به ذوق پالوده و ظريف خود، شيفتگي به امري غيرعادي و افراطي را که پيش تر بد تلقي مي شد، ابطال مي کنند. يک اثر براي «کمپ»بودن بايد حاوي اغراق يا وجهي حاشيه اي و کم اهميت و مقاديري ابتذال و عاميانگي باشد. کمپ به تعبيري «همان تجربه کيچ براي فردي است که نسبت به کيچ بودن اثري که مي بيند وقوف دارد.»
کتاب تاريخ زشتي با مذمت واقعيات زشت حاکم بر دنياي امروز ما، جنگ و وحشت و ويراني و کشتار و تحقير و شقاوت، به پايان مي رسد. اما مطالعه تاريخ زشتي و زيبايي ، با ملاحظه نسبي بودن معناي اين دو پديدار همچنان گشوده مي ماند و همواره مي توان با دوره تاريخي و گستره فرهنگي ديگري ادامه اش داد. مثلا آيا در نظام زيبايي شناسي سنتي ايراني که بر هنري به غايت پالوده و پرداخته دلالت دارد، مي توان وجوهي از زشتي را سراغ کرد؟ مثلا محمد سياه قلم را با نقوش عجيب و صور غريبش اي ديوها و هيولاها و قلندارن و مردمان زحمتکش، در کجاي هنر تعريف شده و نظام مند سنتي مي توان گنجاند؟ در هنر معاصر ايران هم، به پيروي از هنر مدرن غرب، زشتي پايگاه ويژه اي براي خودش دست و پا مي کند و گاه ضمن درآميختن با زيبايي چيکده نما و مثالين ايراني، صورتي خاص و غريب به خود مي گيرد.