بگذارید «جعفر پناهی» به کَن برود
«سه رخ» جعفر پناهی در بخش مسابقه جشنواره کن پذیرفته شده و برای اولین بار دو فیلم ایرانی در این رقابت معتبر با هم رقیب شده اند. طبعا اتفاق خجستهای است، اما میدانید که قرار نیست از هر اتفاق خجستهای خوشحال شویم! چون ما استعداد زیادی در نپذیرفتن شادی داریم!
در این مورد هم کاملا مشخص بود که کدام رسانه ها، چه حرفهای خواهند زد. همانها که هنر را دو شقه میکنند؛ هنر بی تعهد و هنر متعهد؟! اتفاقا همینها که حالا با آثار امثال پناهی دچار شکل شده است، خودشان شروع کننده همین مدل از ارائه کار هنری بوده اند. مگر میشود به همین راحتی دهه ۶۰ را فراموش کرد، دههای که هنرش را همین منتقدان امروز پناهی ساختند؟ هر چه از سینمای آن دهه میبینیم مملو از شعار و ایدئولوژی و به اصطلاح پیام است. مخملباف زاییده همان فضاست! حالا از کنج تعهد به کنج لیبرالیسم غلتیده و شاید فقط معدود آدمهایی مثل حاتمی کیا همچنان مشت گره کرده شان به سمت آسمان پرتاب میشود.
این شعار زدگی و این سربارکردن خواستهها و ایده آلها روی عرصههای هنری همه اش هم محدود به سینما نیست و در همین تلویزیون و در همین روزها هم با کلی برنامههایی مواجهیم که دائما و تماما مضمون زده (نه محتوا) هستند و فرم در آنها اهمیتی ندارد. خب وقتی خواست نهادهای رسمی و ایدئولوگ از هنر بر اساس و مبنای مضمون تعریف میشود و همیشه آثار هنری را پیام دار خواسته، طبیعتا آثاری خلق خواهد شد که مضمون در آن اولویت دارد، غافل از این که مضمون را که نمیشود همیشه در جهت دلخواه هدایت کرد. مرادم این است که در همان بستری که خواست نهادهای رسمی است افرادی مثل پناهی هم رشد میکنند که پیام میدهند، اما پیامی خلاف جهت، گاه این پیام درست است و تحمل نمیشود و گاها هم پیامی منحرف و خارج از مسیر است.
جعفر پناهی و امثال او را کاش فقط در عوالم هنر قضاوت میکردیم، او کارهای آبرومندی مثل «بادکنک سفید»، «دایره» و حتی «آفساید» دارد، از آن طرف «تاکسی» را هم دارد که واجد ارزش خاصی نیست. این تمام دنیای هنری پناهی است. دیگران را هم کاش این گونه ببینیم، وگرنه با ادامه چنین روندی میشود کارگردانانی دیگر را هم به سمت مخملباف هل داد. میشود فرهادی را اپوزیسیون کرد، اگر دائما روی مضمون کارهایش بمانیم و قضاوتش کنیم، اگر که با بی انصافی فرم مطلوب «درباره الی» را نادیده بگیریم و او را به سمت تمجید رسانههای خارجی سوق بدهیم، خب طبیعتا پس از چند کار درخشان مثل «چهارشنبه سوری» و «درباره الی» کارهایی معمولیتر مثل «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» را خواهیم داشت که ما هم در ساختش دخیل بوده ایم؛ با قضاوت هایمان و با تنگتر کردن فضای کار خلاقانه.
مخلص کلام این که تاکید روی پیام و مضمون و تزریق آن به هنر، قضاوتهای دائمی و دسته بندی هنر به دو جریان متعهد و نا متعهد ور نامطلوبی دارد، ور نامطلوبش هم شامل کاسبان تعهد هست، مثل ده نمکی و البته هدر شدگانی مثل پناهی و مخملباف که اگر درگیر مضمون نمیشدند شاید حال دیگری در جهان هنر داشتند، به هر حال همه که کیارستمی نمیشوند؛ سالها خودش را حفظ کرد و بارها تحت فشار قرار گرفت، اما گذر زمان او را به تاریخ هنر این مملکت ثابت کرد. «گذر زمان» و حافظه جمعی جایگاه هر هنرمند را نشان خواهد داد. هنر و هنرمند را بسپاریم به دست زمان، او (زمان) هنرشناسترین است.