«بنفشه آفریقایی» و «متری …» توقیف میشوند؟!
روزنامه فرهیختگان به مانند جوان و کیهان از جمله روزنامه های تاثیرگذار در سینمای ایران است. حساسیتی که روزنامه فرهیختگان به دو فیلم «بنفشه آفریقایی» و «متری شیش و نیم» نشان داده است می تواند نشانه این باشد که این دو فیلم به اکران عمومی نرسیده و توقیف شوند.
حالا هر چه میخواهند اسمش را بگذارند: «شخصیت بد، منفی، بدمن یا آنتاگونیست.» در «متری شیشونیم»، ناصر خاکزادِ شیشه فروشِ میلیاردر، در جایگاه آنتاگونیست فیلم است. سعید روستایی در دومین فیلم خود و برای تکتک شخصیتهای فیلم، همان رویه پیشین عدم قضاوت نسبت به آدمها را جایگذاری کرده است. فیلمساز، ناصر خاکزاد(با بازی نوید محمدزاده) را به دام پلیس(با بازی پیمان معادی) گرفتار میکند تا لحظهبهلحظه مخاطبان را با این شخصیت همراه کند و بگوید با یک ناصر خاکزاد خبیث، طرف نیستید.
واضح است که انتظار داشته باشیم باید از شخصیت منفی فیلم متنفر شویم و حتی آرزوی مرگ و نابودی هرچه زودتر برای ناصر خاکزاد را داشته باشیم؛ اما روستایی نمیخواهد شخصیتهای خوب و بد فیلم سیر طبیعی خودشان را طی کنند و در لحظات مختلف فیلم، دست فیلمساز در تطهیر رفتارهای ناصر خاکزاد دیده میشود. دوربین در «متری شیشونیم» با رفتن سراغ جزئیات مساله اعتیاد، در جایی ایستاده که شکل مستند و اظهار واقعنمایی تقویت شود. زاویه این دوربین هراسان از معتادانی که شبیه زامبیهای بیاختیار شدند در پناه شخصیتپردازی قاچاقچی میلیاردر قصه، گیر میکند.
مرز بین قهرمان و ضدقهرمان در «متری شیشونیم» محو شده و همین منجر به شکلگیری ضدقهرمانی دوستداشتنی و البته ترحمانگیز شده که نتیجه منطقی این حس ترحم، موجه کردن اعمال ناصر خاکزاد و تقویت گزاره عدم قضاوت نسبت به رفتار او است. این مدل پرداخت سینمایی، نشانههای جریان فیلمسازی نهچندان نوظهوری در سینمای ایران است که از خلق درام به معنای واقعی و دقیقش ناتوان شده و تلاش میکند با ایستادن در میانه میدان، یک جذابیت نسبیگرایانه را در فیلم القا کند.
میانه ایستادن و بلند فریاد زدن اینکه همه آدمهای قصه من حق دارند و اینکه اگر شما هم جای ناصر خاکزاد بودید، مثل او رفتار میکردید. تقویت گزاره عدم قضاوت نسبت به فساد قاچاقچی میلیاردر در سکانسهای دادگاه و مکالمههایی بین ناصر خاکزاد و قاضی(با بازی فرهاد اصلانی) هم دیده میشود.
فیلمساز با آوردن قصه فرعی جدل پلیس(با بازی پیمان معادی) و همکارش و گیر افتادن او به دلیل نقص احکام قانونی، به نوعی دیگر، سست بودن محکمه قضاوت را تقویت میکند. در این بخش از فیلم هم مرز دقیقی بین احکام ظاهری و اخلاقیات مبنایی شکل نمیگیرد و حتی پا را فراتر گذاشته و جایگاهی نشان میدهد که کنشهای انسانی مجریان قانون هم در دام احکام ظاهری قانون گرفتار و منجر به بداخلاقی میشوند.
«متری شیشونیم» با فریب و ادعای بزرگ قضاوت نکردن نسبت به دیگران حرفش را شروع میکند ولی پا را از این هم فراتر گذاشته تا قاچاقچی میلیاردر را در حد یک مصلح اجتماعی بالا میبرد. مصلح اجتماعی که اگرچه زندگی هزاران نفر را به نابودی کشانده ولی برای خانوادهاش، فضای امن و آرامشی را به کمک پولهایش رقم زده است تا دیگر زندگی و آیندهای شبیه خودش نداشته باشند.
این روزنامه درباره فیلم «بنفشه آفریقایی» نیز نوشت:
«شکو» زنی است که از همسر سابقش فریدون ۲۵ سال کوچکتر بوده. شکو را فاطمه معتمدآریا و فریدون را رضا بابک بازی میکنند و این ترکیب، ممکن است مخاطبان را یاد سریال قدیمی «آرایشگاه زیبا» و فضای انسانی و خانوادگی آن بیندازد. اما قبل از شروع بصری روایت فیلم، رضا گبا (با بازی سعید آقاخانی) که دوست فریدون بوده، عاشق همسر رفیقش شده و باعث میشود این دو نفر از هم جدا شوند. سپس شکو فریدون را رها میکند و همسر رضا میشود.
حالا فیلم از جایی شروع میشود که شکو، فریدون را از آسایشگاه سالمندان به خانه میآورد تا از او نگهداری کند. رضا و فریدون و شکو در خانه دور هم بهخوبی و خوشی زندگی میکنند. حتی فریدون زیر باران لحظات عاشقانهای را با شکو رقم میزند و رضا ایستاده و خیلی عادی آنها را نگاه میکند و یکی دو جا هم در بحثها میپرد و طرف فریدون را میگیرد. «بنفشه آفریقایی» طوری فضاسازی کرده که انگار شکو دو همسر دارد و خود مونا زندیحقیقی با صراحت میگوید شکو خود اوست و چیزی که از این خانه و مردهای آن نشان داده، ایدهآلی است که از کاراکتر مرد در ذهن دارد. این یعنی همان لحظهای که افراد نهتنها به سمت خیانت میروند، بلکه دیگر درمورد کارشان عبارت خیانت را هم قبول ندارند و هر نوع حساسیتی از طرف کسی که شریک زندگی آنهاست، دگم و عقبماندگی و تلخی اسم میگیرد. خانم زندیحقیقی به هیچوجه کوتاه نیامد.
آن زن روستایی ۶۰ سالهای که گوشی آیفون دارد و به هر بهانهای با آرایش غلیظ میرود تا دیگ رنگ را در حیاط رویایی و باصفای خانهشان هم بزند، یک زن روستایی واقعی نیست، بلکه معنای همان تابلوهایی است که از روستا روی هزاران دیوار در مناطق مرفهنشین شهری دنیا نصب شدهاند. «بنفشه آفریقایی» یکی از آن تابلوهاست که چون تبدیل به فیلم شده و لب به سخن باز کرده، این فاصله عمیق بین معنای واقعی روستا با تصورات کارتپستالی از آن را به عیانترین شکل ممکن نشان میدهد. آنچه در «بنفشه آفریقایی» دیده میشود، اگرچه شهر نیست، قطعا روستا هم نیست.
این ایدهآل یک زن میانسال و متعلق به یک طیف فکری خاص است که حالا مهم نیست شهری است یا روستایی، چون نه ایرانی است نه متعلق به فرهنگی دیگر. آنچه در «بنفشه آفریقایی» دیده میشود، نهتنها اصالت ندارد، بلکه واقعی هم نیست و صرفا ایدهآل سازنده فیلم است. میزانسنهای بارانی و رمانتیک بهاضافه گلدانهای رنگبهرنگ و رنگبازی با نخهای قالی، بخشی از این ایدهآل است و بخش دیگر کنار هم قرار گرفتن بیدردسر یک مثلث عشقی؛ اما یک زن واقعی روستا قطعا نهتنها مردی مثل رضا برایش ایدهآل نیست، بلکه بهدلیل بیغیرتی، او را جدی نمیگیرد.
تعریف آن تابلوهای نقاشی از زیبایی و آرامش و اصالت با آنچه در واقعیت روستا وجود دارد، از زمین تا آسمان متفاوت است. مونا زندیحقیقی که در آستانه 50 سالگی «بنفشه آفریقایی» را ساخته، قبلا و در فضای پساهشتادوهشتی، از آندسته سینماگرانی بود که اعتقاد داشت سینما نباید نسبت به مسائل اجتماعی دور و بر بیتفاوت باشد؛ اما حالا که دولت دیگری روی کار است، او میگوید خشونتهای داستانی و غر زدن و نقادی در جامعه دیگر زیادی شدهاند و دلش میخواهد یک فضای رنگآمیزیشده زیبا و آرام و اصیل را نمایش دهد و فیلم او بهعبارتی جعل مفاهیم زیبا و آرام و اصالت است.