بعضی کاسب تحریم‌اند بعضی هم کاسب رایت

    کد خبر :22105

بنگاه‌های نشر ایران به خاطر مسایلی که در ساختار سازمانی و اقتصادی‌شان دارند، نمایشگاه کتاب را نه رویدادی فرهنگی، که یک حراجی می‌بینند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، نزدیک به دو هفته از برگزاری سی‌امین نمایشگاه کتاب تهران، با تمام فراز و فرودهای خود گذشته است. در حال حاضر شاید بهتر است این سوال را مطرح کنیم که رسالت نمایشگاه کتاب چیست؟، نمایشگاه کتاب تهران چه تاثیری بر صنعت نشر می‌گذارد و برگزار شدن آن، وظیفه‌ای‌ست بر دوش وزارت ارشاد یا راهی برای رسیدن به ایده‌آل‌های صنعت نشر و کتاب؟ به نظر می‌رسد رکود صنعت نشر در طول دوره برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، تکانی جدی می‌خورد اما در این بین سرنوشت کتابفروشی‌ها چیست؟

برای پاسخ به این سوالات گفتگویی کردیم با کاوه فولادی‌نسب (نویسنده، مترجم و دانش‌آموخته رشته مطالعات شهری) که در ادامه می‌خوانید:

چیزی نزدیک به دو هفته از برگزاری نمایشگاه کتاب تهران گذشته است. شیوه اجرایی و کیفیت نمایشگاه کتاب تهران تا چه اندازه به استانداردهای جهانی برگزاری نمایشگاه‌های کتاب نزدیک بود؟

نمایشگاه کتاب تهران بیش‌تر از آن‌که نمایشگاه باشد، فروشگاه و تفریح‌گاه است. در کشورهای دیگری که من نمایشگاه‌های کتاب‌شان را دیده‌ام، معمولاً این‌طور است که نمایشگاه کتاب، محل دادوستد میان ناشران است و حتا فراوان دیده‌ام ناشری حتا یک نسخه از همه کتاب‌هایش را هم همراه نداشته و به طرح جلدی قاب‌شده از تعدادی از کتاب‌هایش و اطلاعاتی مکتوب و مفصل در یک بروشور اکتفا کرده است. نمایشگاه کتاب جای کتاب‌فروشی نیست، محل نمایش کتاب است؛ جایی است که ناشران با هم رایزنی و تبادل کتاب می‌کنند. در واقع محلی است برای تبادلات فرهنگی.

نمایشگاه کتاب تهران در واقع یک فروشگاه بزرگ عرضه مستقیم در حمایت از ناشران است. که البته آسیب‌های خودش را هم دارد: بعد از این‌که نمایشگاه در اردیبهشت برگزار می‌شود، کتابفروشی‌ها تا چند ماه دچار رکود می‌شوند. و این یک دور باطل است. این رکود باعث می‌شود کار کتابفروشی‌های کوچک (باتوجه به همه‌ مسایل و معضلات دیگر اقتصادی جامعه‌مان) توجیه اقتصادی‌اش را از دست بدهد و کتابفروش‌ها بروند سراغ کارهای دیگر… همین است که هرچند وقت یک‌بار خبر تعطیلی یک کتابفروشی به گوش‌مان می‌خورد. دور باطل… مگر جز این است که همان ناشرها در ایام دیگر سال، برای عرضه کتاب‌های‌شان به کتابفروشی‌ها نیاز دارند؟ همان کتابفروشی‌هایی که نمایشگاه کتاب بخش زیادی از گردش مالی‌شان را به‌سمت خودش جذب می‌کند. هرچه باشد، نمایشگاه کتاب تهران بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، دومین رویداد بزرگ کشور (و در حوزه‌ی فرهنگ بزرگ‌ترین رویداد کشور) است که دخیلان بسیار زیادی دارد. منظورم از دخیلان، برگزارکنندگان، ناشران و مخاطبان (مردم) هستند.

بخشی از تخصص شما مطالعات شهری است و در این سال‌ها شاهد برگزاری نمایشگاه کتاب در مکان‌های مختلفی بوده‌اید. به اعتقاد شما شهر آفتاب می‌تواند هدف غایی ما برای نمایشگاه کتاب تهران باشد؟

در داخل شهر تهران و حتا بگذارید بگویم در داخل هیچ‌یک از شهرهای بزرگ کشور این ظرفیت را نداریم. ساختارهای کالبدی شهری ما معیوب است، شبکه‌های بزرگراهی‌مان هم استاندارد نیست. زمانی که نمایشگاه کتاب تهران در محل دائمی نمایشگاه‌های بین‌المللی و مصلای تهران برگزار می‌شد، بار ترافیکی شدیدی به شهر تحمیل می‌شد و آسایش ساکنان مناطقی از شهر را برای مدتی مختل می‌کرد. حالا که به شهر آفتاب نقل مکان کرده، این مشکل به‌کلی از بین رفته. این هم هست که شهر آفتاب، هم به شبکه بزرگراهی متصل است و هم به شبکه‌ی متروی تهران، و در نتیجه دسترسی و رفت‌وآمد به آن کم‌وبیش راحت است. این کیفیت خوب است، اما دوری راه باعث می‌شود تعدادی از ساکنان تهران، عطای رفتن به نمایشگاه را به لقایش ببخشند. بنابراین معتقدم شهرآفتاب نمی‌تواند راه‌حل غایی باشد. بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا برای برگزاری نمایشگاه‌هایی با این مقیاس، عرصه‌ها و سایت‌های بزرگی در داخل شهر دارند و تهران ما با این همه تپه و عرصه‌ی هنوز آزاد، می‌تواند با همکاری میان دستگاه‌های مختلف، چنین امکانی را در درون خودش و نه بیرون از شهر داشته باشد.

فکر می‌کنید تبلیغات برای چنین رویداد بزرگی تا چه اندازه در سطح شهر، تلویزیون و رسانه‌های مکتوب دیده شده است؟

در سطح شهر، بیلبوردها هستند اما تبلیغات که فقط بیلبورد زدن توی بزرگراه‌ها نیست. گذشته از این، این بیلبوردها آن‌قدر زیادند که شهروندان نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت شده‌اند. ادعای آقایانی که می‌گویند از حمایت فرهنگ می‌کنیم، صرفاً در حد حرف باقی می‌ماند و آن‌قدری که ادایش را درمی‌آورند، فرهنگْ دغدغه‌شان نیست. اگر بود، باید می‌دانستند مردم با دیدن چندتا بیلبورد توی بزرگراه‌ها تحریک نمی‌شوند تا شهر آفتاب بروند. می‌شد در روزهای برگزاری نمایشگاه، در نقاط مختلف شهر، رویدادهایی مرتبط با نمایشگاه کتاب برگزار شود. می‌شد در همین مگامال‌هایی که مثل قارچ دارند توی شهر ما رشد می‌کنند، رویدادهای فرهنگی مرتبط با نمایشگاه برگزار کرد. در بسیاری از نقاط دیگر جهان، رویدادهای مشابه نمایشگاه کتاب تهران، چهره‌ی شهر را دگرگون می‌کند، از حد «خبر» یا «رویداد» فراتر می‌رود و به «خاطره‌ی جمعی» تبدیل می‌شود.

به‌نظر می‌رسد برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، وظیفه‌ای است که بر دوش مدیران ارشاد و شهرداری سنگینی می‌کند. چندان شوقی در برگزاری این نمایشگاه نمی‌بینیم و به یک حالت کارمندی بدل شده است. انگار اتفاقی است که خواه‌ناخواه باید آن را ادامه داد و چه بهتر که زودتر و راحت‌تر از سر باز شود. به نظر می‌رسد نوعی ایستایی در برگزاری نمایشگاه به وجود آمده است.

این چیزی که می‌گویید، مساله پیچیده‌ای است و به سه عامل دخیل در نمایشگاه کتاب برمی‌گردد؛ نه فقط یک عامل. این سه عامل، یکی مدیریت است که شامل شهرداری و وزارت ارشاد می‌شود، یکی دیگر ذینفعان مستقیم نمایشگاه که بنگاه‌های انتشاراتی هستند، آخری مخاطبان، مردم.

ایستایی و رخوتی که گفتید، فقط به یکی از این عامل برنمی‌گردد، هر سه در آن دخیل هستند؛ تا وقتی که مردم مطالبه نکنند اتفاقی نمی‌افتند، تا وقتی که ناشرها بلندپروازی نداشته باشند اتفاقی نمی‌افتد، و تا وقتی که مدیریت آینده‌نگر نباشد، اتفاقی نمی‌افتد.

وقتی بحث کتابخوانی و مسایلی از این دست می‌شود، معمولاً موضوع از وجوه مختلفش مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. بعضی از دوستان همه چیز را بر دوش مدیریت می‌گذارند؛ بله، درست است که وظیفه مدیران سیاست‌گذاری کلان و تسهیل‌گری است (و البته این نقد هم درست است، که مدیران ما معمولاً سیاست‌ها را با مشورت خودشان! و به شکل دستوری تنظیم می‌کنند، و به‌جای تسهیل‌گری مدام دنبال تولی‌گریِ بیشتر هستند)،‌ اما این هم واقعیتی است که کارشناسان و متخصصان هم باید خود را برای طرف مشورت قرار گرفتن آماده و مجهز کنند.

مدیران ما، اگر هم به این سطح آگاهی و کیفیت مدیریتی برسند که بخواهند از مشورت کارشناسان و حرفه‌مندان استفاده کنند، آن‌وقت با این چالش روبه‌رو می‌شوند که آیا واقعاً کسانی وجود دارد که بتوانند طرف مشورت قرار بگیرند؟ آیا ما اصلاً در حوزه فرهنگ، یک‌جور بدنه کارشناسی دقیق داریم که اطلاعاتش علمی و به‌روز و مبتنی بر پژوهش‌های عمیق (نه مبتنی بر نظریات شخصی) و دیدگاه مدیریتی-فرهنگی‌اش غیرایدئولوژیک (مذهبی یا چپ یا راست) باشد؟ وقتی درباره مدیریت مطلوب حرف می‌زنیم، نباید دست‌اندازهایی را که در مسیر تحقق آن وجود دارد، نادید بگیریم. همه‌چیز به مدیریت فرهنگی کشور برنمی‌گردد. وجود یک بدنه‌ی کارشناسی و حرفه‌ای دقیق، سالم و به‌روز می‌تواند به مدیریت در بهبود کارش کمک کند.

بعد می‌رسیم به بنگاه‌های انتشاراتی… بنگاه‌های نشر ایران به خاطر مسایلی که در ساختار سازمانی و اقتصادی‌شان دارند، نمایشگاه کتاب را نه رویدادی فرهنگی، که یک حراجی می‌بینند. یک ناشر، در حالت عادی، کتاب‌هایش را با تخفیف چهل‌درصدی به توزیع‌کننده می‌دهد، بعد از شش ماه با او تسویه‌حساب می‌کند و تازه چک مدت‌دار تحویل می‌گیرد. اما در نمایشگاه، کتاب‌هایش را با تخفیف پانزده تا بیست‌درصدی می‌فروشد، و آن هم نقدی. حجم فروش هم هست. تردید ندارم اگر مطالعه‌ای تطبیقی درباره گردش مالی ناشران در نمایشگاه کتاب و سایر ایام سال انجام شود، نتایج شگفت‌انگیزی به همراه خواهد داشت. با این بازار قدرتمند و گردش مالی نجومی (حالا نه در حد املاک بعضی آقایان و در حد حقوق‌ بعضی آقایان دیگر!، بلکه در همین حد و حدود اقتصاد نحیف نشر ایران)، طبیعی است که ناشران برای تغییر کیفیت نمایشگاه و خارج کردنش از شکل فروشگاهی و تبدیل کردنش به رویدادی فرهنگی نه تمایلی داشته باشند، نه انگیزه‌ای.

مردم هم هنوز کتاب و کتاب‌خوانی در زندگی‌شان نهادینه نشده. برای اینکه مردم مطالبه‌ای در خصوص نمایشگاه کتاب و اراده‌ای برای بهبودش داشته باشند، اول کتاب و کتاب‌خوانی در زندگی‌شان جایی ویژه باز کرده باشد. حالا کو تا آن روز…! ما داریم درباره جامعه‌ای صحبت می‌کنیم که آمار کتابخوانی در آن یک شوخی است. در این جامعه کسی به کتاب علاقه ندارد.

ملاحظه می‌کنید؟ همه دخیلان، در ایستایی و رخوت نمایشگاه کتاب تهران مقصر، و اصلاً بگذارید بگویم همدست هستند!

آژانس‌های ادبی در کشور ما تقریبا به تعطیلی کشانده شده‌اند و در نمایشگاه کتاب هم این آژانس‌ها کارکردی ندارند. در صورتی که به نظر می‌رسد مهم‌ترین رسالت صنعت نشر، صادر کردن ادبیات ایران به سایر کشورهاست و این اتفاق به هیچ عنوان نمی‌افتد. این کار علاوه بر صادر کردن ادبیات ما کمک بزرگی به اقتصاد نشر می‌کند. نظر شما در این باره چیست؟

صنعت نشر و بنگاه‌های انتشاراتی ما بیشتر یک مدیریتی هیئتی دارند. نمی‌خواهم بگویم مدیریت هیئتی بد است. به هر حال در بخشی از بدنه جامعه ما سال‌ها و بلکه قرن‌هاست کار می‌کند و خیلی هم کارآمد بوده؛ مثل هیئت‌های عزاداری عاشورا، که خیلی برنامه مدونی در مدیریت آن‌ها وجود ندارد، اما چون با اعتقاد و دل آدم‌ها سروکار دارد، هرکس یک گوشه کار را می‌گیرد و همه‌چیز هم خوب پیش می‌رود. رفتار هیئتی بعضی‌جاها پاسخ‌ده است، اما کار اقتصادی و مدیریتی را نمی‌شود هیئتی انجام داد.

این شیوه مدیریت که در بسیاری از بنگاه‌های انتشاراتی ما رواج دارد، با نگاه مدرنی که تقسیم کار می‌کند و بخشی از وظایف را به عهده‌ی آژانس‌های ادبی می‌گذارد، در تعارض و نافی آن است.

مسئله دیگری که باید به آن اشاره کنم، این است که تا ما -ایران- وقتی عضو کنوانسیون برن در حمایت از حق مولف (کپی رایت) نباشیم، کسی ما را به رسمیت نمی‌شناسد و همین بخش بین‌الملل نمایشگاه کتاب‌مان هم بیشر یک شوخی است؛ این بخش تنها فروشگاهی است برای دلال های خارجی. در این بخش تعدادی واردکننده کتاب وجود دارد که با یارانه دولتی کتاب‌هایی را از برخی انتشاراتی‌های معروف دنیا می‌خرند، به ایران می‌آورند و می‌فروشند. وقتی ما کپی‌رایت بین‌المللی را به رسمیت بشناسیم، می‌توانیم وارد بازار جهانی بشویم، و آن‌وقت که اهمیت وجود آژانس‌های ادبی بیش از پیش معلوم می‌شود. تا آن وقت، آژانس ادبی در ایران خیلی معنایی ندارد.

به اعتقاد شما علت اینکه ادبیات ایران به کشورهای دیگر نمی‌رسد چیست و آثاری هم که ترجمه می‌شوند، معرف ادبیات راستین ما نیستند. مهمترین دلایل این امر را چه چیزهایی می دانید؟

ببینید، ادبیات ما تهی نیست؛ چه در دوران جمهوری اسلامی و چه در دوران پهلوی، ما همیشه دو نوع ادبیات داشته‌ایم: یکی آن که به دستگاه حکومت نزدیک بوده، و دیگری آن که مستقل بوده. ادبیاتِ وابسته همیشه از حمایت‌هایی مثل انتشار آسان، توزیع گسترده، دستمزدهای آن‌چنانی و ترجمه به زبان‌های دیگر برخوردار می‌شده و می‌شود. اما وضعیت در قبال ادبیات مستقل این‌طور نیست. این‌طور نیست که ما اثر داستانی اثر قابل‌ترجمه‌ای نداریم. جهانی شدن -به‌جز کیفیت- نیازمند حمایت نهادی و حقوقی و مدیریتی هم هست. دولت باید نقش تسهیل‌گر و حتا حمایت‌گر داشته باشد. حق ندارد اثر را پیش از چاپ سانسور کند. وظیفه دارد برای معرفی آثار به زبان‌های دیگر سرمایه‌گزاری و تلاش کند. بسیاری از آثاری که در این سال‌ها به زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند، به هیچ عنوان نماینده‌های ادبیات داستانی ایران معاصر نیستند.

مدیران امروز جمهوری اسلامی، بد نیست نگاهی بیندازند به عملکرد موفق اسلاف‌شان در سینمای دهه شصت… که ساختاری را شکل داد که سینمای ایران را جهانی کرد. این حمایت و برنامه‌ریزی، هرگز در حوزه ادبیات رخ نداده است. ادبیات که خودش نمی‌تواند جهانی شود! نیازمند عزم عمومی و اراده‌ی ملی و حمایت دولتی است؛ مثل ژاپن، مثل ترکیه. یکی از مقدماتش هم پیوستن به کنوانسیون برن است، تا ما را در جهان به رسمیت بشناسند، نه اینکه به چشم یک راهزن نگاه‌مان کنند. این جزو مطالبات جدی فرهنگیان از دولت جدید است.

قانونش به مجلس رفته و امیدوارم دولت دوم آقای روحانی بتواند با برنامه‌ریزی توسط مدیران ذیربط و چانه‌زنی با مجلیسان، مسیر مطرح شدن این قانون در صحن علنی را هموار کند. قطعاً اجرایی شدن این قانون مخالفان زیادی دارد، همان‌طور که بعضی کاسب تحریم بودند، برخی هم کاسب عدم پیوستن به کپی رایت جهانی هستند. و البته پیشرفت سخت و کند است. خسته نباید شد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید