بحران قطر، توفانی در فنجان است!
“کمال دیب” کارشناس مسائل اقتصادی واستاد دانشگاه و اندیشمند علوم اجتماعی لبنانی الاصل کانادایی،بیش از 500 تحلیل ومقاله از وی درنشریات ومطبوعات دوره ای تخصصی به زبان های عربی،انگلیسی،فرانسوی وآلمانی به چاپ رسیده است؛ این کارشناس عرب تبار معتقد است بحران کنونی قطر چیزی فراتر از توفانی درفنجان نیست!
دکتر کمال دیب درگفت وگوی اختصاصی با اونیلا سکر، خبرنگار پایگاه خبری التجدید، به تشریح بحران قطراز نگاه سیاسی، اقتصادی واجتماعی پرداخت که مشروح این گفت وگو را می خوانیم.
تنش کنونی پیش آمده بین کشورهای حاشیه نشین جنوبی خلیج فارس وبرخی کشورهای عربی با کشور کوچک قطر را چگونه ارزیابی می کنید؟
ازنظر من تنش در روابط بین قطر وکشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس چیزی جز اصطلاح سیاسی معروف عربی “توفانی دریک فنجان نیست”، این تنش همان گونه که آغاز شد، به پایان خواهد رسید. ما در لبنان اصطلاحی داریم که می گوییم “بدون زدن حتی یک سیلی” پایان می پذیرد.
بله، اکنون سروصداها بلند است. حتی می توان گفت فریادها گوشخراش هستند وهرکس خبر نداشته باشد، فکر می کند طبل جنگ به صدا درآمده است، اما باید بدانیم این تنها یک مارش نظامی است؛ مارشی که درحد وحدود جنگ رسانه ای ودیپلماتیک است واداره نواختن آن را رهبر یک اکستر حرفه ای به دست دارد.
همواره باید به یاد داشته باشیم، این کشورها خود امپراتوری رسانه های قدرتمندی را در اختیار دارند وصدها ماهواره را کنترل می کنند؛ رسانه ها، روزنامه ها ومطبوعاتی که برای افراد عادت کننده به رصد آنها، خبرهای می تواند موجبات نگرانی را به دنبال آورند.
همچنین نباید غافل باشیم این کشورها ارتش هایی ازدیپلمات ها را درسفارتخانه ها ،کنسولگری ها ومراکز مختلف جهان دارند. همین مساله می تواند هاله ای از برتری را بیشتر از حجم واندازه سیاسی ونظامی واقعیشان به آنها ببخشد.
تنها کافی است، اشخاص به اندازه وحجم ساختمان سفارتخانه کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس درجهان وشمار کارکنان ومیزان روابط این افراد درپایتخت های تصمیم گیرنده نظر افکنند، آن گاه درمی یابیم توان آنها در به راه انداختن بحران ها تا چه میزانی است.
سرگذشت شاهزاده بندر ونقش وی در واشنگتن- که برای چند دهه آنجا به سر می برد- خود برای مطالعه مناسب است؛ همچنین مطالعه بحران سوریه وبررسی تاثیر جنگ رسانه ای ودیپلماتیک دراین باره اهمیت دارد، جنگ رسانه ای که کشورهای عرب حوزه خلیج فارس وحتی خود قطر می تواند به راه بیندازد، درخور مطالعه است.
تحلیل منطقی دراین باره به ما می گوید، بحران فعلی قطر تنها درحد همین خشونت صوتی وکلامی (رسانه ای و دیپلماتیک) باقی خواهد ماند وهرگز به سمت اقدام نظامی پیش نمی رود، زیرا آنچه باعث بهم پیوستگی کشورهای عرب حوزه خلیج می شود، فراوان است. این کشورها ازنظر منافع اقتصادی، سیاسی، امنیتی، جغرافیای سیاسی ونظامی به هم پیوسته هستند. به گونه ای که آنها را به یک تشکل تبدیل کرده است، تشکلی که هیچ چیزی نمی تواند مانع تبدیل شدن آنها به یک کشور واحد شود.
هریک از این کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس ازنظر حامیان آمریکایی وغربی به مثابه گوهری ارزشمند هستند؛ گوهری که هرگز نمی توان نسبت به آن بی توجه بود یا اجازه داد خطری متوجه آن شود. از این رو آمریکا و غرب اجازه نمی دهند، خطری متوجه آنها شود. عراق دراین میان تجربه ای دردناک درزمینه کشوری مهم است که سال 1989 تصمیم به اشغال کویت گرفت. از آن تاریخ تا امروز عراق درمعرض چیزی شبیه نابودی درجنگی که هنوز خاتمه نیافته، قرارگرفته است.
کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس تنها کشورهای انباشته ازنفت وگاز وذخایرمالی وسرمایه گذاری های شگفت آور نیستند، بلکه مهم تر از آن، این کشورها با نظام سرمایه داری غرب ارتباط عمیقی دارند، همین مساله باعث شده هیچ یک از برادران عرب برضد برادر دیگرخود دست به اقدام نظامی نزنند، (ورود ارتش عربستان سعودی به بحرین هم باهدف حمایت از پادشاه بحرین برضد آنچه آنها تهدیدهای ایرانی می خواندند، با حمایت آمریکا صورت گرفت).
برای یادآوری می گویم، اسرائیل درجنگ مردادماه سال 2006 برضد لبنان، هرگز تاسیسات زیربنایی اقتصادی پایتخت لبنان را مورد تعرض قرار نداد؛ چرا که تل آویو می دانست کشور پادشاهی عربستان سعودی وکشورهای عرب حاشیه خلیج فارس وغرب، منافع بسیاری در بیروت دارند.
درمقابل دیدیم اسرائیل چگونه ضاحیه (حومه جنوبی) بیروت را که مملو از جمعیت بود وصدها هزار لبنانی در آن سکونت داشتند وتنها چند کیلومتر با بیروت ،پایتخت لبنان فاصله دارد، با انواع تسلیحات نظامی درهم کوبید.
آیا بحران قطر می تواند برای منطقه پیامدهایی به دنبال داشته باشد؟
هر آنچه این روزها درباره قطر بیان می شود، نباید تصور کلی تری از منطقه را از نگاه تحلیلگران دور سازد. تصویر کلی تری که نشان می دهد، آمریکا وغرب سعی دارند با استفاده از این تحولات روسیه وچین را محدود کنند واین خود تلاشی قدیمی است وبه دوران جنگ سرد باز می گردد، بعد ازفروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق درسال1990، این روند شتاب بیشتری به خود گرفت، چرا که محدود کردن چین و روسیه تنها از همین منطقه ممکن است، یعنی ازطریق وارد آوردن فشار برهمپیمانان این دوغول بزرگ _ ایران و سوریه_ ونیز فشار برمقاومت ها درفلسطین ولبنان وهمچنین ضربه زدن به هرگروه یا دولتی که سعی دارند با سوریه ومقاومت اعلام همبستگی کند ومطیع دیکته های غرب نباشد.
چنین تصور می شود که پایان بحران کنونی قطر، درحمایت بیشتر آن از فشارهای آمریکا وغرب دربرابر روسیه وچین خلاصه می شود، درنتیجه اکنون سعی می شود سوریه وایران را از میدان دور کنند. از این رو می خواهند توان ائتلاف غربی- عربی حاشیه خلیج فارس را دریک بسته تقویت کنند. دیگر نمی خواهند هم قطر وهم عربستان سعودی از دیگر سو هزینه کند.
بحران قطر هرگز به سمت یافتن راه حل هایی برای پایان دادن به نزاع درسوریه، یمن ولیبی پیش نخواهد رفت، بلکه دقیقا برعکس خواهد شد؛ یعنی به سمت تنش بیشتر در این جبهه ها حرکت خواهد کرد. به همین دلیل نیز دونالد ترامپ ، رئیس جمهور آمریکا درتبلیغات انتخابات ریاست جمهوری خود درپاییز سال 2016 بسیار واضح اعلام کرد، درقبال ایران تند خواهد بود. البته وی دراین باره ازسیاست های ثابت آمریکا درتندی با ایران تخطی نکرده است؛ سیاستی که روسای جمهوری سابق ایالات متحده از زمان سرنگونی شاه درسال 1979 تا به امروز آن را درقبال تهران درپیش گرفته اند. اجلاس سران عربی واسلامی هم که در ریاض به حمایت رئیس جمهور آمریکا برگزار شد، خود ادامه همین روند را نشان می داد وتنها اکنون لازم است منابع مالی لازم دراین باره مشخص شود.
به نظر شما چرا بحران کنونی دراین زمان به خصوص حاصل شده است؟
کسانی که اوضاع منطقه را از زمان به اصطلاح شکل گیری بهارعربی درپاییز2010 وزمستان2011 پیگیری می کنند، بخوبی از راهبرد غرب در آن دوران مطلع هستند. آنها می گفتند، زمان حاکمیت اسلام سیاسی فرارسیده است(منظورشان حاکمیت اخوان المسلمین برکشورهای عربی جمهوری نظیر مصر، سوریه، لیبی، تونس، فلسطین ویمن بود).
دراین میان ترکیه که یک گروه از اخوانی ها به رهبری اردوغان وحزبش برآن حاکم بود وامارت قطر که بسیار طرفدار اخوانی ها بود، دوکشوری بودند که خواستار سرنگونی نظام ها درسوریه، لیبی، یمن وتونس بودند، چه بسا حتی به دنبال تحقق این امر درالجزایر هم می گشتند.
درآن دوران (1011تا2012)، دولت قطرخود را کشور بزرگی قلمداد می کرد ونقش بسزایی درجنبش مصری 25 ژانویه داشت. جنگنده های دوحه درحمله ناتو برای سرنگونی لیبی مشارکت کردند وامیر وقت قطر با قدرت وبه صورت تهاجمی دولت سوریه را درسال های2011 و2012 مخاطب قرار می داد.
اما قطر درتونس، لیبی ومصر شکست های بسیار سنگینی را متحمل شد، اما درجنگی که خود شعله های آن را درسوریه برافروخته وبه آمریکا وترکیه وعده داده بود، نظام سوریه را تاپیش ازپایان ماه مبارک رمضان سال2011 سرنگون خواهد کرد، هنوز ناکام مانده بود واین جنگ هنوزهم ادامه دارد ووعده پیروزی در آن نه تنها محقق نشده، بلکه برعکس شاهزاده حمد به یکباره رفت واز تصویر این کشور محو شد ودلیل آن، چه بسا همین شکست های پی درپی باشد.
سپس اوضاع دگرگون شد، عربستان سعودی این بار درسال2014 خود وارد کارزار شد، شاهزاده بندر حضور یافت، سپس شاهد توسعه وگسترش فزاینده وهابیت مسلحانه داعش وبرادرانش ازسازمان های القاعده درسوریه وعراق شدیم.
تا این که درآغاز سال 2016 به نظر رسید همه ازبرگ برنده قطر نا امید شدند، قطر نقشش پایان یافته بود، اما ثروتش نباید هدر می رفت. این کشور نباید ازمجموعه خارج می شد. از این روتغییر درسیاست های آن ضروری بود یا حتی شاید تغییر حاکمیت تمیم (حاکم فعلی) باید تغییر کند، اما نه بیشتر.
این نوع ازتغییرات درتاریخ کشورهای عرب حوزه خلیج فارس وعربستان بسیارند، یعنی یا پادشاه یا امیری تغییر کرده یا تبعید شده یا حتی ترور می شوند.
حال پرسش من این است: آیا این تغییرات وحتی بحران کنونی قطر، واقعا درخور توجه است؟
مترجم:لیلاکامرانی