این خانه برای زنان بی سرپناه، امن است!

خانهای میان خانههای دیگر، سرای آدمهایی است که به آن پناه آوردهاند؛ زنانی که گذشته تلخ و دردناکشان در تعقیبشان بوده، حالا روزگار آرامی را سر میکنند بیآنکه کسی تهدیدشان کند، کتکشان بزند یا شیره جانشان را بمکد.
آمدهام به دولت آباد. آدرس تا حدودی سر راست است! مرد سن و سالداری وسط کوچه را نشان میدهد و میگوید جایی که دنبالش هستم آنجاست. خانهای ویلایی با در بزرگ قهوهای رنگ، جایی است که در طول سالهای گذشته خانه بسیاری از زنان بیسرپرست و بد سرپرست و حتی معتاد بوده. تابلویی که نشان دهد اینجا کجاست بالای در نزدهاند؛ شاید به این دلیل که حساسیت برخی مردم را برانگیزند.
روزنامه قانون: وسط حیاط خانه چند ماشین اورژانس اجتماعی پارک، روبهرویم راهروی عریضی است. از مرد جوان کم شنوایی که در «دبیرخانه» نشسته، نشانی اتاق خانم جمالی، رییس مرکز را میپرسم.
هفت سال است که در آسایشم
برای بازدید از این مرکز، خانم جمالی و یکی از مددکاران همراهم میشوند. بیشتر ساکنان این خانه دم ظهری توی اتاقهایشان هستند. نخستین زنی که وارد کادرم میشود، فریباست. زن ۳۸ سالهای که هفت سال پیش ساکن خانه امن دولت آباد شده.
موهای رنگ شدهاش از زیر روسری مشکی رنگش بیرون زده است و انگار چشمهای آبی او با رنگ شلوار و ناخنهای لاک زدهاش ست شده. از او درباره زندگیاش میپرسم که میگوید: «شوهر و بچهای ندارم. یعنی هیچوقت ازدواج نکردم. کارتنخواب بودم. مواد مصرف میکردم؛ هرویین و کراک و شیشه. ۱۳ ساله بودم که پدر و مادرم را از دست دادم. دو برادر و سه خواهر دارم ولی هیچکدام سراغی از من نمیگیرند».
از روزهایی حرف میزند که سقفی بالای سرش نداشته؛ «جایی نداشتم. خواهر و برادرهایم همه ازدواج کرده بودند و من را نمیپذیرفتند. خرج موادم را تا وقتی که هنوز بهدلیل اعتیاد از پا نیفتاده بودم، با کار کردن در میآوردم؛ البته کمی ارث پدری به من رسیده بود که همه را دود کردم. توی شرکت خدماتی که آشنای یکی از دوستانم بود، کار پیدا کردم و همین آشنایی باعث شد از ما تست اعتیاد نگیرند. برای نظافت به خانههای مردم میرفتم تا اینکه به علت مصرف زیاد مواد ناتوان، بیکار و بی پول شدم و در نهایت کارتن خواب.
روزگار فریبا در خیابانهای خاک سفید تهرانپارس سپری شده با زنانی که شبیه خودش بودهاند. خانم جمالی توضیح میدهد که فریبا یکسال از زندگیاش را بهدلیل اعتیاد در ندامتگاه گذرانده و پس از آزادی، به خانههای امن پناه آوردهاست.
خزان سرد «بهار»
«بهار» متاهل و دیپلمه است و در آستانه جدایی. ۴۰سال دارد، پدر و مادر ندارد جز یک خواهر. خواهری که انگار او را از زندگیاش بیرون رانده است. بهار روسری مشکی رنگی سر کرده و مانتوی گشادی پوشیده است. آرام حرف میزند و کوتاه کوتاه. حوصله ندارد. از چشمهایش پیداست غمگین است. مددکارش میگوید به علت مصرف داروهای ضد افسردگی در بیشتر مواقع خواب است. زمانی هم که بیدار است، بیجنب و جوش کناری مینشیند و به گوشهای خیره میماند. دلیل چاقیاش هم همین است. انگیزه و دلیل زندگی را از دست داده و قادر به انجام هیچ کاری نیست. حتی چندین بار تا مرز خودکشی پیش رفته است.
او با بیحوصلگی جوابم را میدهد: «شوهرم حسابدار بود. اعتیاد هم داشت. خدا راشکر بچه ندارم که توی این زندگی حیف شود. دو سال توی یک شرکت تولیدی کار میکردم. شش، هفت ماهی میشود که به خانه امن دولت آباد آمدهام».
مددکارش ادامه حرفهایش را میگیرد: «بار دومی است که بهار به اینجا میآید. بار اول یک هفته بیشتر نبود. ما واسطه شدیم و از شوهرش خواستیم به دنبال زنش بیاید و به زندگی برگردند. به آنها مرکز مشاوره معرفی کردیم تا مشکلاتشان حل شود ولی مشاوره نرفتند و دوباره درگیر شدند. بهار بعد از چند ماه اینجا آمده تا تکلیفش روشن شود؛ حالا یا جدایی یا سلامت و بازگشت به خانه. شاید هم همینجا ماند. بهار از کیسهایی است که بعد از درمان خودش، به بهبود و سلامت شوهرش امید داریم چون هر دو برای پایان دادن به زندگیشان مشترکشان مردد هستند».
مددکار کمی از بهار فاصله میگیرد و با لحن آرامی که او نشنود، میگوید:« او جزو موارد خاص درمانی است که نیاز به زمان زیادی برای مداوا دارد و مانند بقیه برنامه عادی روزانه ندارد. باید به اصطلاح خودمان با او لاک پشتی حرکت کنیم؛ دو هفتهای او را به حال خودش بگذاریم، کمی که روبهراه شد بخواهیم به اندازه یک چوب کبریت قدم بردارد و جلو بیاید. روانپزشک نیز هفته ای یک بار به بهار سر میزند».
تبدیل سکونتگاه موقتی به خانه امن
خانم جمالی درباره خانههای امن و پذیرش آنها بیان میکند: «ما یک خانه سلامت برای دخترهای زیر ۱۸ سال بدسرپرست یا بیسرپرست داریم؛ یعنی دخترهایی که یا از جایی معرفی شدهاند یا با تماس اورژانس اجتماعی به اینجا آمدهاند. سعی میکنیم در اینگونه مراکز شرایطی شبیه خانه برای آنها فراهم کنیم تا به مدرسه بروند و زندگی عادی بدون استرس و نگرانی داشته باشند. عده دیگری نیز به نام دختران فرار هستندکه یا در پایانهها دستگیر میشوند یا در خود تهران ساکنند و از خانه فرار میکنند؛ آنها نیز خوابگاه جداگانهای در مراکزمان دارند.
اما اهالی دیگر خانه های امن، زنانی هستند که خشونت دیدهاند یا خانوادهای ندارند و اگر هم دارند، راضی به نگهداری از آنها نیستند. آنها بالای ۱۸ سال سن دارند و اجازه ورود و خروج اختیاری برای انجام هر کاری بهشان داده شده است؛ مگر مواردی مثل بهار که به علت افسردگی حاد اجازه خروج ندارد.
ساکنان این خانهها اگر خانواده حمایتگری داشتند، به اینجا نمیآمدند. این زنان فاقد حمایتهای اجتماعی هستند و در معرض آسیبهای شدیدتری هستند و نمیتواننددر سطح جامعه رها باشند. از آنجایی که تعداد این افراد کم نیست، سازمان بهزیستی تدابیری اتخاذ کرد و برای زنانی که به سرپرست نیز دارند و امکان حضور در خانواده برایشان فراهم نیست، جایی را به نام خانههای امن تهیه کرد. زمانی که زنان به این مکان وارد میشوند، در وهله اول تیم تخصصی مرکز که متشکل از مددکار و روانشناس است، شروع به ارزیابی میکند. در کنار این تیم تخصصی، پزشک عمومی، روانپزشک و پرستار نیزحضور دارند. در واقع مددجو به محض ورودش به این مکان همه جانبه مورد حمایت قرار میگیرد؛ مثل همین مورد بهارکه به شدت درگیر افسردگی حاد است و تا مرز خودکشی پیش رفته. او شرایطی دارد که اولویت اول ما درمان روحی اوست و این اولویت بندیها را مددکار و روانشناس با توجه به مصاحبهای با مددجو انجام میدهد، میکند.
آنها مشکل را تعیین میکنند و برای حل آن مشکل به مددجو راهکار ارائه میدهند،. برنامهای طراحی می کنند و طبق همان برنامه برای درمان او گام برمیدارند. به عنوان مثال ما کیسی داریم که لازم است از طریق خانوادهاشاقدام کنیم. تماس میگیریم و بستر سازیهایی میکنیم و در قالب جلسات و اطلاع رسانی به خانواده، آموزش و آگاهی میدهیم. البته هدف اصلی ما ساماندهی و برگشتشان به خانواده و فراهم ساختن یک چتر حمایتی برای آنهاست».
نکتهای که مغفول مانده، این است که اطلاعرسانی درباره وجود خانههای امن بسیار ضعیف است و خیلی از زنان آسیبدیده وقتی با مشکل جدی روبهرو میشوند، نمیدانند باید به کجا بروند و چه کنند. جمالی معتقد است با وجود همین مقدار اطلاع رسانی، سرشان خیلی شلوغ است و علت این امر هم آسیبهای رو به پیشرفت زنان است.
این سالها خوشبختانه بحث مددکاری و اورژانس اجتماعی در جامعه خیلی جا افتاده و مددکارها به عنوان یک ضابط اجرایی در حال فعالیتند. به جایی رسیدهایم که قضات، گزارش مددکارما را از گزارش ضابطان قضایی و انتطامی بیشتر میپذیرند و از ما نظر میخواهند؛ به خصوص در بحث طلاق که ارتباط تنگاتنگی بین ما و قوه قضاییه است.