انقلاب اسلامی ایران قواعد روانشناسی ناسیونالیسم را دچار تغییر کرد

    کد خبر :259001

«آرشین ادیب مقدم» معتقد است انقلاب اسلامی ایران قواعد روانشناسی ناسیونالیسم را دچار تغییر کرده و هیچ دولتی حداقل از زمان صفویه به این سو قادر به ارائه تعریف از «ایران» نشده است.

انتشارات «دانشگاه کمبریج» چندی پیش کتاب «روانشناسی ناسیونالیسم، تفکرات جهانی، تصورات ایرانی» به قلم دکتر «آرشین ادیب مقدم» را در حوزه تاریخ خاورمیانه منتشر کرد.

در این کتاب، ادیب مقدم با تمرکز بر هویت ایرانی، تحقیقی ارزشمند پیرامون ریشه‌های سیاسی و روانی هویت ملی و اینکه دولت‌های غربی و شرقی اغلب به چه طریقی از آنها استفاده می‌کنند؛ ارائه می‌دهد. در این اثر که به برسی موارد یادشده در دوره‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران می‌پردازد، تحلیل نویسنده بر پایه «روانشناسی ناسیونالیسم» به عنوان یکی از مفاهیم جدیدی است که از جریان‌های روانشناختی الهام می‌گیرد که در ایجاد جوامع بشری نقش دارند.

از خلال این کتاب، ادیب‌مقدم نشان می‌دهد که چگونه ایده‌های ملی‌گرایانه در طول تاریخ جهان متحول می‌شوند و اینکه تاثیرشان بر مسائل هویتی، آئین کشورداری و فرهنگ به چه شکل است.

به این ترتیب، روانشناسی ناسیونالیسم نشان می‌دهد که چگونه یک ملت به وجود آمده، پایدار می‌ماند و اینکه چگونه به شهروندان خودش عرضه می‌شود.

درهمین‌راستا، مهر مصاحبه‌ای با پروفسور آرشین ادیب مقدم داشته است تا تصویر بهتری از روانشناسی ناسیونالیسم را در اختیار مخاطب ایرانی قرار دهد. ادیب مقدم رئیس مرکز مطالعات ایرانی مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن است.

*شما اخیراً کتابی با عنوان «روانشناسی ناسیونالیسم، تفکرات جهانی، تصورات ایرانی» نوشته اید که توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است. ضرورت نگارش این کتاب چه بوده است؟

اجازه دهید از این مصاحبه به عنوان فرصتی برای عرض تبریک سال نو خدمت همه ایرانیان در داخل و خارج از این کشور، استفاده کنم. نوروز به منزله بندناف میان ایران و بقیه جهان است. استعاره‌ها و نمادهای به‌کاررفته در جشن‌های این فصل، نشانۀ فرهنگیِ منحصربه‌فردی از صلح و تفاهم در سراسر جهان است.

تاکید بر نو شدن که این فصل با این‌همه زیبایی به آن آکنده است، بازتاب شوق ذاتی بشر برای رسیدن به صلح و هماهنگی درونی و بیرونی است. ازاین‌منظر، باید به نوروز به‌چشم فلسفه زندگی هم نگاه کرد- پادزهری برای هژمونی، سلطه‌گرایی و همه اشکال منفی قدرت. به‌همین دلیل است که من به جمع امضاکنندگان نامه‌ای پیوستم که تهران‌تایمز خطاب به آنتونیو گوترش دبیرکل سازمان ملل، منتشر کرد. نوروز به منزله روح در جهانی عاری از روح است.

ایده مرکزی کار من، مقاومت دربرابر اشکال سلطه‌گرایی است و «روانشناسی ناسیونالیسم» به‌عنوان تازه‌ترین کتاب من، مثال خوبی از تلاش فروتنانه برای شکست سیستم‌های قدرت و نمایش چگونگی تبدیل و عَرضه آنها به ابزار تسلط بر تفکر و رفتار ما است.

من واژه «روانشناسی ناسیونالیسم» (psycho-nationalism) را ابداع کردم تا نشان دهم در همه جای جهان، اشکال تفکر فراملیتی ادراک و روانشناسی ما را مورد هجمه قرار می‌دهند. تجربه ما از ملت از همان لحظه‌ای آغاز می‌شود که الفاظ مادر و پدر را به کار می‌بریم. از همان زمانی که وارد دنیای اجتماع می‌شویم و آگاهی اجتماعی‌مان افزایش می‌یابد، روانشناسی ناسیونالیسم نیز در ذهن‌مان نهادینه می‌شود.

روانشناسی ناسیونالیسم مفهومی است که قابلیت تعمیم به جهان را دارد. ایران نمونه جالبی برای درک این پویایی (دینامیک) است چراکه به قول «اریک هابسبوم» یکی از معدود «ملت‌های تاریخی» در تاریخچه انسانی محسوب می‌شود و فهم روانشناسی ناسیونالیسم به‌منزله فهم خود، دیگری، ما و آنها است. این مسئله، چه در تظاهرات فردی و چه در سطح ملی، برای فهم هرگونه سیاست یا هویتی ضروری است.

در گذشته و حال، هیچ‌یک از روشنفکران ایرانی بدون آنکه همزمان سعی به ارائه جایگزینی داشته باشند که به لحاظ ایدئولوژیکی و سیاسی مدلی ضدهژمونیک باشد، به ساختارشکنی این روندهای روانشناختی روی آورده‌اند. بر روی طیف اندیشمندان، از یک سو، این اشتباه کسانی چون کرمانی، آخوندزاده و امثال آنها در آغاز قرن ۲۰ بود و از سوی دیگر، اشتباه آل احمد، شریعتی و فردید در پایان همان قرن.

*سوال اصلی و فرضیه شما در این کتاب چیست؟

روانشناسی ناسیونالیسم معرف مجموعه‌ای عظیم و فشرده است. این ماشین‌های تلقین با قدرت نفوذگری بالا سعی به کنترل طرز فکر ما در خصوص هویت، جایگاه‌مان در جهان و همچنین جایگاه دیگران دارند.

من این تم‌ها را با ارجاع به ایران و با توجه به اینکه سرزمین «پارس» از همان آغاز تاریخ به عنوان یک ایده و حقیقت ایجاد شد، مفهوم‌سازی می‌کنم. از‌همین‌روی، هیچ فیلسوف یا دانشمند علوم اجتماعی توان نادیده‌گرفتن اهمیت ایران به عنوان یک موضوع تحلیلی را ندارد.

در مکتب غرب، مشخصاً تاکید بیشتری بر «کودک ملت‌هایی» چون کانادا و ایالات متحده وجود دارد که ناشی از اقتصاد سیاسیِ علوم اجتماعی است که بیش از هرجا در «غرب» تولید می‌شود و از آن بیشتر، ناشی از محدودیت‌های آکادمیک «شرق» است.

اینکه ایران به عنوان موردی که گفتنی‌های زیادی درباره دینامیک‌های جهانی تاریخ دنیا دارد، به طور مفهومی مطالعه نمی‌شود، مایه تاسف است. درکتاب من سعی می‌شود با نشان دادن این مسئله که پیشینه ملی‌گرایی در ایران بر نوع غربی مقدم است، به این موضوع (مطالعه مفهومی) پرداخته شود. این گونه استدلال می‌شود که روانشناسی ناسیونالیسم دوره صفویه نمونه بسیار اعلایی از ملت‌سازی بوده است که برای ارائه تعریفی از ایران مشکلات خاص خود را به‌وجود آورد که حتی الان نیز برقرار هستند.

هیچ دولت ایرانی، حداقل از صفویه به این سو، موفق به ارائه تعریفی از ایران نشده است- تعریفی که شکل ظاهری کدهای ژنتیک کشور را که از پیچیدگی زیبا و تنوع شاعرانه‌ای برخوردار هستند، در خود جای دهد. تصویر ایران تنها می‌تواند بر روی بوم وسیعی عرضه شود که نیازمند عریض شدن مداوم است تا به‌این‌ترتیب، فضای کافی برای نمایش نیروی فراملی و جهانی که سرزمین فارس بر تاریخ بشری اعمال کرده است، فراهم شود.

*تمرکز شما در این اثر بر هویت ایرانی و ریشه‌های سیاسی و روانی هویت ملی بوده است. در این مطالعه شما ایران قبل و بعد از انقلاب را مورد مطالعه قرار داده اید. عناصر سازنده هویت ملی ایرانیان چه بوده است و آیا این عناصر(ایده‌های ملی‌گرایانه) قبل و بعد از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی تغییر کرده اند؟

روانشناسی ناسیونالیسم به منزله مجوز تغییرات ماشین مولد اسطوره‌ است که تعاریفی از ایران در تاریخ اخیر را به‌دست می‌دهد. محتوای سیاست‌های هویتی متنوع شده حال‌آنکه هدف و مکانیسم‌ها قابل‌مقایسه است.

موتور محرک روانشناسی ناسیونالیسم دولت بوده است- چه قبل و چه بعد از انقلاب، معنایی از ایران خلق شده که در آن به تفسیر بسیار خاصی از ایران و مشروعیت ساختارهای قدرتی که از سوی حکومت وقت ساخته‌شده بود، بها داده می‌شود.

در ایران هیچ‌کس گفتمان میان دولت و جامعه را تسهیل نکرد که این موضوع بیشتر ناشی از نقاط کور حاصل از دینامیک‌های موجود است. من هیچ‌یک از این مسائل را از چشم‌انداز تئوری هنجاری مورد بحث قرار نداده‌ام. این رویکرد صرفاً تحلیلی است.

پیش از انقلاب، حق حاکمیت دولت و مشروعیت مورد ادعای سلطنت بر ایده ایران مبتنی بر «آریایی»، «غربی» و حتی فرانسوی -آنگونه که «محمدرضا شاه» در مقاله‌ای برای مجله زندگی آمریکا نوشت- استوار بود. پیش از انقلاب، روانشناسی ناسیونالیسم از سوی موسسات ضعیف و ایدئولوژی تغییرشکل یافته‌ای اداره می‌شد که پیچیدگی وجود ایرانی در تاریخ انسانی را پوشش نمی‌داد.

انقلاب انفجار عظیمی بود که حاکمیت سلطنتی و قواعد روانشناسی ناسیونالیسم آن را یک‌بار برای همیشه از هم گسیخت. انقلاب ۱۹۷۹ نظام سلطنتی را در سطح سلولی مورد هجوم قرار داد. این فریاد جمعی مردمی بود که از ایده رسیدن به آرمانشهر در فردای زندگی خود سرمست بودند. در تاریخ جهان، هرگز موردی نیست که با این مسئله قابل‌مقایسه باشد.

بعد از انقلاب، محتوی و آرایش موسسات حاکم بر روانشناسی ناسیونالیسم ایرانی تغییر کرد حال‌آنکه مکانیسم قابل‌مقایسه است. ایده دولت و هویت آن نیز بعد از نهادینه شدن محدود ماند. البته به این مسئله نیز از موضع تئوری هنجاری پرداخته نمی‌شود.

اگر تعریف ایران در روند دولت‌سازی با روانشناسی ناسیونالیسم نامحسوس تقویت می‌شد، مقاومت کمتری درباره آن وجود داشت. جایی که سخن از روانشناسی ناسیونالیسم باشد، همیشه مقاومت هم وجود دارد. این یک فرمول مهم است- قانونی که با مکانیسم‌های جدید قدرت تغییر نمی‌کند.

*شما در این اثر از «روانشناسی ناسیونالیسم» به عنوان رویکردی نظری برای مطالعه هویت ایرانی استفاده کرده‌اید. دلیل این امر چه بوده است و آیا «روانشناسی ناسیونالیسم» قادر به تبیین جامعی از هویت ملی ایرانی، آئین کشورداری و فرهنگ ایرانی هست؟

هیچ تئوری قادر به توضیح همه موارد نیست. تئوری بزرگ در سُنت هگلی از مارکس گرفته تا فروید تا حدودی متاثر از جزئی‌نگری بود که القا می‌کرد. به‌ویژه، روان‌درمانی فروید تا‌به‌امروز زندگی‌های بی‌شماری را نابود کرده است.

روانشناسی همچنان یکی از خطرناک‌ترین شبه‌علومی است که در خدمت کاپیتالیسم دارویی است که تقریباً به شیوه‌ای مستقیم ابناء بشر را تحت کنترل دارد و البته از آنچه که مارکسیسم برسر تاریخ بشر آمد، مطلع هستیم. نه اینکه مارکس آدم بدی باشد بلکه وی در دوره‌ای می‌زیست که آزمایشگاه‌های این به اصطلاح «روشنگری» غربی مفهوم گستاخانه‌ای را به وجود آورد مبنی براینکه قدرتِ انقلاب قابلیت تغییر هر چیزی را دارد.

بعد از گستاخی، حس ناامیدی موجود در قصه‌های فلسفی یونانی‌های باستان غالب بود؛ قصه‌هایی که به زیبایی از سوی ابن‌سینا، فارابی و ابن رشد بازتفسیر و پروده می‌شد- کسانی که فلسفه عمیق‌شان بازگوکننده تعهدشان به تفکر انتقادی است که در اندیشه جهانی مثال‌زدنی است.

نظریه خوب از جایی آغاز می‌شود که نظریه‌پرداز محدودیت‌های خود را می‌پذیرد. این همان چیزی است که من نظریه انتقادی می‌نامم که به‌مراتب صادقانه‌تر است و در مقایسه با گستاخ‌های مثبت‌اندیشی که به وجودشان عادت کرده‌ایم و به ویژه درمیان دانشمندان علوم اجتماعی رسانه‌های آمریکایی می‌بینیم، توضیحات بهتری ارائه می‌دهد.

روانشناسی ناسیونالیسم یک مفهوم انتقادی است و ابزاری در اختیار ما می‌گذارد تا با طرح «چرا» به تحلیل و فهم پدیده‌های اجتماعی نائل شویم. مخصوصاً از آنجا که مفهومی است که قصدی برای توضیح همه‌چیز ندارد، خودش را با فنون مقاومت در برابر خودش (روانشناسی ناسیونالیسم) وفق می‌دهد.

استدلال کتاب‌ها محدود به اَشکال قدرت دولت نیست بلکه دقیقاً درباره چگونگی مقاومت جامعه در برابر قدرت است. در ایران، این ضد گفتمان در طول هزاران سال به بلوغ رسید و در دالان‌های تودرتوی شعر، هنر و فلسفه ایرانی آشیان گرفت.

این شکل از تلاش انسانی بسیار فراتر از پروژه‌های هویتی و اشکالی از قدرت است که قصد مشروعیت بخشیدن به آن را دارند. این نوع از تلاش ذهن بشر را از روحی که به گونه‌ای زیبا متعالی است و در هر بنی بشری وجود دارد، سیراب می‌کند. من این را به نقل از علی شریعتی انسانیت می‌نامم.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید