از ایرانمال تا باستیهیلز
محمدحسین غیاثی در روزنامه عصر اقتصاد نوشت :
نمیدانم تابحال ایرانمال را از نزدیک دیدهاید یا نه. در جایی خواندم که این یکی از پنج مال بزرگ دنیاست. ایرانمال کلکسیونی سه بُعدی از مدرنترین تا سنتیترین هنرهای معماری است. ساخت این بنای ناتمام از سال ۸۹ شروع شده است. از دولت محمود. از همان زمانی که پولهای بیزبان نفت سرازیر شد و آنهایی که زرنگ بودند از آن خوان یغما نصیب خود را برداشتند. اگرچه محمود به آن بقیهای که زرنگ نبودند چهل و پنج هزار و پانصدتومان التفات و عنایت میکرد!
در آن سوی دیگر تهران باستیهیلز نشان همان دوره را دارد. یعنی دورهای که سیلی بنیانکن آمد و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق ایرانیان را شست و رفت!
دورهای که در طول بیش از یک قرن اکتشاف نفت در ایران سیاهتر و نکبتتر از آن دوره وجود ندارد.
ایران مال پر از ابنیهی زیبا است که هوش از سر بیننده میپراند. قطعاً برخی از سازندگانش قصد خدمت به وطن داشتهاند و یا دارند اما در مملکتی که تولید آن نفت است و نزدیک به هفتاد سال است که این تنها تولید، ملی شده است این حجم از سرمایه چگونه به دست آمده و انباشت شده است که بوسیلهی آن باستیهیلز و ایرانمال ساخته میشود؟ مگر آنکه سازندگان مدارکی نشان دهند که این پول را از تجارتی پاک یا تماماً از اقتصادشان در خارج کشور آوردهاند و مالیات آن را هم دادهاند.
ما از نظام کاپیتالیستی آمریکا حرف نمیزنیم که در آن، اپل و مایکروسافت و آمازون، از صفر بنیانگذاری میشوند. صاحبان آنها برای چندین دهه قدم به قدم جلو میروند. محصولات مشخصی را تولید میکنند. آنها را تبلیغ میکنند. با همترازان خود رقابت میکنند. کالای خود را نهایتا میفروشند. مالیاتشان را به دولت میدهند و بعد کمکم میشوند غولهای نظام سرمایهداری. ما از کشوری سخن میگوییم که تولیدش تقریباً فقط نفت است و اگر چیز و میز دیگری هم تولید میکند وابسته به نفت است (یا اگر نیست آنقدر نیست) اما نفتی که ملی شده است و آخرین روز هر سال در بزرگداشت آن تعطیل میشود.
از گشت زدن در ایران مال خسته میشوم. در کتابخانهاش (که به سبک گوتیک ساخته شده) روی مبلی یشمی و نرم مینشینم، دستم را میبرم تا کتابی از قفسه بردارم. دربارهی مرحوم محمد مصدق و ملیشدن صنعت نفت است. بیآنکه کتاب را باز کنم و مصدق را از خواب بیدار کنم آن را سرجایش قرار میدهم.
احمدینژاد قهرمان این دورهی نکبت و رسوایی است. همان احمدینژادی که برای پیشوازش ملت را با اتوبوس جمع میکردند و امت همیشه در صحنه هنگام دیدنش فریاد میزدند مالک اشتر علی به شهر ما خوش آمدی. همان احمدینژادی که ائمهی محترم جمعه در خطبهها دعایش میکردند و در تأییدش خواب صالحین را نقل میکردند. همان احمدینژادی که با روی کار آمدن او، حکومت یکدست شد و غیری در میانه نبود. و اکنون همهی آن اتوبوسدارها، و امامجمعهها و سایر حامیانش راست راست در جامعه میگردند بیآنکه چیزی را به روی خود بیاورند! فاجعه اینجاست که همین احمدینژاد امروز در بین بسیاری از مردمان محبوب شده است. کسی که ثروت مستضعفین را به مستکبرین بخشید ملجاء و پناه و امید مستضعفین شده است.
لابد میگویید چرا دارم این حرفهای کهنه را برای هزارمین بار تکرار میکنم؟ چون دوباره کشور دارد به سمت یکدست شدن مطلق پیش میرود اما نه از نوع احمدینژادی.
چرا اطلاق بد است؟ چون قدرت بشری ذاتی شر دارد. اگر مهار نشود، وحشی و ویرانگر میشود. نظامات دموکراسی بر مهار و کنترل بنیان گذاشته شدهاند و قدرت را مدتدار کردهاند و روی پول و امتیازی که به حساب حاکمان میآید نظارت دقیقی میکنند. حاکم باید بیاید مدتی محدود حکومت کند و پول و امتیازی بیشتر از دستمزد قانونی به حسابش نیاید و برود.
وقتی یک حکومت مطلق میشود، وقتی همهی روزنهها و گریزگاهها بسته میشود، وقتی که همهی این کارها به اسم قانون، در لفاف قانون، و ظاهر قانون به جلو میرود، وقتی همه چیز میشود نمایشی مضحک و رسوا از دموکراسیِ خودپنداشته، آنگاه بدترین فاجعهها رقم میخورد. چون قبل از آن روح قانون کشته شده است یا به شیطان فروخته شده است. شیطان قدرت. قدرتی بیمهار و سرکش و وحشی!
از کجا به کجا رسیدم. از ایرانمال و باستیهیلز به دموکراسی. بنیان فساد، سست است. نمیشود کشوری را با فساد آباد کرد. نمیشود بدون شفافیت پایههای یک سازهی باعظمت را بالا برد. بالا برود شیطانی میشود. سپس توفانی میآید و همه چیز را در مینوردد. انگار که هیچکس در این خانهها و سراها و سرسراها نبوده است! هرچه فساد گستردهتر کل یک جامعه یا یک ملت یا یک کشور در معرض انهدام و نابودی قرار میگیرند و عذاب در انتظار آن جامعه است. آن عذاب میتواند هرچیزی باشد حتی مثلاً یک موجود مزخرف به نام ترامپ!