آیا آمریکا سرانجام یک رئیس‌جمهور عاقل و واقع‌گرا پیدا کرده است؟

    کد خبر :263909

استفن والت استاد برجسته روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد با مرور رفتار دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا در قبال مسائل خاورمیانه، به این پرسش پاسخ داده که آیا می‌توان امیدوار بود که ایالات متحده پس از چند دهه سیاست‌های اشتباه، سرانجام راهی را که از نظر این متفکر روابط بین‌الملل درست و واقع‌گرایانه است، در پیش بگیرد یا خیر.

به گزارش تابناک، استفن والت استاد دانشگاه هاروارد و همکار قدیمی وی جان مرشایمر که نزد بسیاری از دانشگاهیان و همچنین فعالان حوزه سیاست خارجی آمریکا، به عنوان چهره‌های قابل اعتنای علم روابط بین‌الملل و استراتژی‌های کلان سیاست خارجی شناخته می‌شوند، مدتها است که اشتباهات کلان سیاست خارجی آمریکا طی ربع قرن گذشته را مورد توجه قرار داده‌اند.

این دو از جمله در اواسط سال 2016 و زمانی که برنی سندرز، هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ آخرین چهره‌های جدی باقی مانده در کورس انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بودند، این مساله را مورد یادآوری کردند که نظرسنجی‌ها نشان می‌داد برای اولین بار، بیشتر آمریکایی‌ها استراتژی کلان سیاست خارجی کشور خود را زیر سوال می‌برند. در واقع نظرسنجی موسسه معتبر پیو نشان می‌داد که 57درصد آمریکایی‌ها با این عقیده موافق هستند که آمریکا باید به مسائل و مشکلات خود بپردازد و دیگر کشورها را برای این که خودشان به مسائل خودشان برسند، رها کند.

در میان سه نامزد اصلی که از آنها نام برده شد، به نظر می‌رسید که تنها عقاید هیلاری کلینتون در راستای حفظ وضع موجود است ولی دونالد ترامپ و برنی سندرز با اکثریت آمریکایی‌ها همراه بودند و معتقد بودند که ضرورتی ندارد آمریکا منابع خود را صرف گسترش دموکراسی در کشورهای دیگر مند، هزینه‌های دفاع از کشورهای دیگر را بپردازد و در کشورهای دیگر دخالت نظامی کند.

شکل تئوریک و نظری این تفکرات، همان چیزی است که والت و مرشایمر در قالب نظریه «موازنه‌سازی از/در خارج (offshore balancing)» پیشنهاد کرده‌اند. آنها بر این عقیده هستند که نباید از عدم رضایت آمریکایی‌ها از سیاست خارجی خود تعجب کرد. رفتار آمریکا طی ربع قرن گذشته سبب شده که کار به جایی برسد که هند، پاکستان و کره شمالی به شکل روزافزونی سلاح‌های هسته‌ای در اختیار داشته باشند، چین برتری آمریکا را به شکل جدی به چالش کشیده است، در اروپا روسیه منطقه کریمه را از اوکراین جدا کرده و به خاک خود ضمیمه کرده و در عین حال روابط شرق و غرب به بدترین وضعیت خود پس از جنگ سرد رسیده است، جنگ‌های عراق و افغانستان بدون هیچ چشم‌اندازی برای پیروزی واقعی ادامه دارد، گروه‌های تروریستی برآمده از القاعده هر روز پیچیده‌تر می‌شوند، ماجرای سازش میان اعراب و اسرائیل به جایی نرسیده است و در عین حال، استفاده از شکنجه و حملات هوایی برای کشتن مخالفان، آبرویی برای آمریکای مدعی حمایت از حقوق بشر باقی نگذاشته است.

خلاصه استراتژی پیشنهادی والت و مرشایمر یا همان تئوری «موازنه‌سازی از/در خارج» این است که اولا باید توجه داشت که آمریکا خوش‌اقبال‌ترین ابرقدرت جهان در تاریخ مدرن است چون در همسایگی خود هیچ دشمن یا رقیب قابل اعتنایی ندارد. در شمال و جنوب آمریکا کشورهایی به مراتب ضعیف‌تر یعنی کانادا و مکزیک هستند و شرق و غرب آمریکا نیز اقیانوس‌های پر از ماهی قرار دارند. آمریکا خود سرزمینی وسیع و پر از منابع طبیعی و البته دارای مردمانی پرانرژی و خلاق است که این امکان را فراهم کرده که آمریکا ثروتمندترین اقتصاد و قدرتمندترین ارتش جهان را داشته باشد. همین امکانات و فرصت‌های عظیم است که به آمریکا اجازه داده گاهی استراتژی‌های غلط در پیش بگیرد ولی ابرقدرتی آن از بین نرود و یا این که در خود این قابلیت را ببیند که یک نظم جهانی مطلوب خود را پی‌گیری کند. والت و مرشایمر معتقدند که حفظ و برتری آمریکا نیازمند این نیست که این کشور یک استراتژی توسعه‌طلبانه و پرخرج را در خارج از سرزمین خود در دستور کار قرار دهد.

این دو دانشمند آمریکایی البته خواهان آمریکایی هر چه قدرتمندتر هستند که حتی در سطح جهانی هم قدرت مسلط باشد ولی برای رسیدن به این هدف، آنها معتقدند که نه هزینه‌های نظامی و خارجی فعلی لازم است پرداخت شود و نه این که کشور به سیاست انزواطلبی پیش از جنگ جهانی اول برگردد. مهم‌ترین عنصر در استراتژی پیشنهادی آنها این است که آمریکا اولا هژمونی و برتری خود در منطقه نیم‌کره غربی را حفظ کند. در خارج از نیم‌کره غربی، سه منطقه مهم قرار دارند؛ اروپا، آسیای شمال شرقی و خاورمیانه؛ که آمریکا برای آنها باید از استراتژی پیشنهادی والت و مرشایمر تبعیت کند.

اروپا و آسیای شمال شرقی به این دلیل دارای اهمیت هستند که اولا نقش مهمی در صنعت جهانی دارند و ثانیا این که دو قدرت مهم دیگر یعنی روسیه و چین در آنها قرار دارند. دلیل اهمیت خاورمیانه نیز این است که حدود سی درصد از نفت جهان را تولید می‌کند.

در اروپا و آسیای شمال شرقی، نگرانی اصلی آمریکا صعود و ظهور یک هژمون منطقه‌ای است که همانند تسلط آمریکا بر نیمکره غربی، بر منطقه خود مسلط شود. این قدرت قاعدتا توانایی اقتصادی بالایی دارد، می‌تواند تسلیحات پیشرفته تولید کند و در خارج از منطقه خود در سطح جهانی اعمال قدرت نظامی نماید و یا حتی این که به شرایطی برسد که بتواند در یک رقابت تسلیحاتی بیشتر از آمریکا پول خرج کند. اگر چنین قدرتی در اروپا و یا آسیای شمال شرقی ظهور کند ممکن است با کشوری در نیمکره غربی متحد شود و حتی رقابت را به نزدیکی خاک آمریکا بکشاند. بنابراین هدف آمریکا در این مناطق باید این باشد که چنان موازنه‌ای در این مناطق ایجاد کند که کشورهای اصلی این مناطق به فکر دست انداختن به نیمکره غربی نیفتند.

منافع استراتژیک آمریکا در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه حکم می‌کند که اجازه داده نشود که یک قدرت هژمون ظهور کند که بتواند جریان نفت را مختل کند.

بنابراین در چارچوب این استراتژی پیشنهادی برقراری صلح، بروز جنگ و حتی امکان وقوع نسل‌کشی مساله اصلی سیاست خارجی آمریکا نخواهد بود بلکه هدف این است که آمریکا نیروهای نظامی خود را بر یک مبنای دیگر در سه منطقه اصلی مورد اشاره به کار بگیرد. اگر چشم‌اندازی برای ظهور یک هژمون در این مناطق وجود ندارد، هیچ دلیلی برای استقرار نیروی زمینی و یا هوایی آمریکا در این مناطق وجود ندارد و در داخل کشور نیز هزینه‌های نظامی باید کاهش یابد و چون برای رسیدن یک کشور به موقعیت هژمون زمان زیادی لازم است، آمریکا فرصت کافی برای پاسخ دادن به چالش‌های احتمالی را خواهد داشت.

در صورتی که زمینه‌ای برای بروز چنین چالشی وجود داشته باشد، آمریکا در گام نخست باید به نیروهای محلی متوسل شود تا آنها توازن را به منطقه باز گردانده و مانع ظهور یک هژمون شوند. آمریکا هم می‌تواند به این دوستان منطقه‌ای خود کمک کند و تضمین کند که اگر در خطر تهاجم قرار داشته باشند از آنها حمایت خواهد کرد. با این وجود آمریکا باید از استقرار پرهزینه تعداد زیادی از نیروهای خود در خارج خودداری کند بلکه به شکل هوشمندانه باید استقرار نیروی نظامی محدود، تاسیسات جمع‌آوری اطلاعات و تجهیزات لازم پیش‌بینی شده را در دستور کار قرار دهد. ولی به طور کلی مساله این است که بار حفظ وضعیت مطلوب برای آمریکا باید به خود کشورهای منطقه تحمیل شود زیرا نفع اصلی نصیب آنها می‌شود.

ولی اگر کشورهای منطقه توانایی ممانعت از ظهور یک هژمون را نداشته باشند، ان گاه آمریکا خود باید اقدام کند و با استقرار توان نظامی کافی، کار لازم را انجام دهد.

آیا سیاست ترامپ در خاورمیانه عقلانی و واقع‌گرایانه است؟

والت در مقاله‌ای در فارین پالیسی به این پرسش پاسخ داده است. به باور وی، دلایلی وجود دارد که نشان می‌دهد که رویکرد ترامپ در قبال خاورمیانه واقعگرایانه است. حتی می‌شود جرات کرد و مدعی شد که وی از تئوری والت و مرشایمر هم تبعیت می‌کند.

اما مساله مهم این است که فعلا ترامپ یک استراتژی مشخص برای خاورمیانه ندارد. در رفتار و کردار وی تناقض‌های زیادی دیده می‌شود و گاهی بدون این که توضیحی ارائه شود، سیاست‌های خود را تغییر می‌دهد. با این وجود و علی‌رغم ضعف اطلاعات و رفتار تکانشی ترامپ، می‌توان این گونه فرض کرد که ترامپ سعی دارد به سیاست آمریکا در دوره 1945 تا 1992 برگردد و سیاست‌های غیرعقلانی 25 سال گذشته را رها کند.

واقعیت این است که پس از جنگ جهانی دوم، روسای جمهور آمریکا متوجه شدند که خاورمیانه اهمیت استراتژیک فزاینده‌ای دارد. منابع عظیم نفت و گاز طبیعی خاورمیانه، انرژی اقتصاد جهان را تامین می‌کند و بنابراین پیشگیری از تسلط یک قدرت بر این منابع حیاتی، به یکی از اهداف حیاتی سیاست خارجی آمریکا تبدیل شد. ولی آمریکا برای رسیدن به این هدف، به مستعمره کردن کشورهای منطقه و یا استقرار نیروی نظامی متوسل نشد بلکه از سویی تا دهه 1960 به بریتانیا که در منطقه مستقر بود متوسل شد و از سوی دیگر تلاش کرد با کمک دوستان خود در منطقه، توازن را حفظ کرده و مانع نفوذ بیشتر اتحاد جماهیر شوروی شود.

در مواقعی مانند حوادث لبنان در سال 1958 که آمریکا از نیروی نظامی استفاده کرد، این حضور محدود و کوتاه مدت بود. پس از انقلاب ایران در سال 1979 و برای مقابله با نگرانی از خطر بالقوه حضور شوروی در خلیج فارس، امریکا یک «نیروی استقرار سریع» ایجاد کرد ولی آمریکا این نیروی «خارج از منطقه» را تا زمان حمله عراق به کویت در سال 1990 به کار نگرفت. حمله عراق به کویت تهدیدی جدی برای توازن منطقه‌ای بود و بنابراین دخالت نظامی آمریکا برای بیرون راندن و منهدم کردن ماشین جنگی عراق منطقی بود.

پس از پایان جنگ، آمریکا از این استراتژی معقول دست کشید و اول سراغ استراتژی مهار دوگانه ایران و عراق رفت و در دوره بوش دخالت نظامی برای به هم ریختن منطقه را شروع کرد. استراتژی اول در شکل‌گیری حوادث یازده سپتامبر موثر بود و رفتار بوش به آشوب در عراق و شکل‌گیری داعش منجر شد. بنابراین بسیار جای تعجب دارد که ترامپ منتقد سیاست خارجی دولت‌های قبلی آمریکا، همان مسیر را ادامه دهد.

در همین چارچوب، به آن چه که ترامپ پس از رسیدن به قدرت انجام داده، توجه کنید. اقدامات اخیر وی در سوریه نشان می‌دهد که وی هیچ اشتیاقی به گسترش دخالت نظامی آمریکا در سوریه و یا استفاده از نیروی زمینی در این کشور ندارد. فراموش نکنیم که وی چند هفته پیش حتی از خروج کامل از سوریه سخن گفت و علی‌رغم اشتیاق و هلهله لیبرال‌های طرفدار مداخله در سوریه، ترامپ از یک حمله موشکی محدود فراتر نرفت.

در بخش دیگری از سیاست ترامپ در قبال خاورمیانه، وی از نوچه‌های آمریکا در منطقه یعنی اسرائیل، مصر، عربستان، امارات و کردهای سوریه می‌خواهد که خودشان نقش بیشتری در مقابله با ایران، روسیه، سوریه و گروه‌هایی مانند القاعده، داعش و حزب‌الله بر عهده بگیرند. ترامپ برای کمک به کشورهای گروه اول حاضر است پیشرفته‌ترین تسلیحات را در اختیار آنها قرار دهد و اجازه دهد آنها سنگین‌ترین خسارات را در حملات خود به قربانیان بی‌گناه تحمیل کنند.

از سوی دیگر با تضعیف هر چه بیشتر وابستگی آمریکا به منابع انرژی خاورمیانه، این کشور بخت این را خواهد داشت که هر چه بیشتر به وضعیت خاورمیانه بی‌تفاوتی نشان دهد و توجه خود را به مناطق مهم‌تر یعنی آسیای شمال شرقی و اروپا متمرکز کند.

کارنامه ترامپ برای طرح این ادعا که وی از یک سیاست خارجی عقلانی (البته با معیارهای والت و مرشایمر) و واقع‌گرایانه تبعیت می‌کند، ضعف‌های مهمی هم دارد.

ترامپ از هزینه‌های فراوان ناشی از جنگ‌های بی‌پایان در منطقه آگاه است ولی علی‌رغم شعارهای فراوانش در این باره، وی کار قابل توجهی برای کاهش حضور آمریکا در خاورمیانه انجام نداده است. علاوه بر اعزام نیروهای بیشتر به جنگ نافرجام در افغانستان، حملات هوایی به بهانه مبارزه با تروریسم بیشتر شده و تخمین‌ها نشان می‌دهد که حضور نظامی آمریکا در منطقه با 33درصد افزایش به 54هزار نفر رسیده است.

مساله دوم این است که در یک سیاست عقلانی، آمریکا باید مانع از تسلط هر قدرتی بر منطقه شود. روشن است که حفظ توازن قوا در منطقه در شرایط فعلی از هر زمانی ساده‌تر شده است. اوضاع منطقه چنان به هم ریخته و کشورها آن قدر شدید با یکدیگر اختلاف دارند که هیچ گاه سابقه نداشته است. اوضاع چنان برای کشورهای منطقه خراب شده که هیچ کدام نمی‌تواند تا چندین دهه دیگر چنین ادعایی داشته باشد. با این وجود، ترامپ که اطلاعات محدودی درباره منطقه دارد و تحت تاثیر تبلیغات سعودی، اماراتی، اسرائیلی قرار گرفته، تصور می‌کند که ایران در آستانه تسلط بر منطقه است. در نتیجه ترامپ تصور می‌کند که باید به شکل بی قید و شرط از این متحدان خود حمایت کند. در عین حال ترامپ بر این عقیده است که از بین بردن توافق هسته‌ای به ایران شانس مهار توانایی ایران را افزایش می‌دهد و این خطر که ایران راه کره شمالی را در پیش بگیرد، نادیده می‌گیرد. در آن صورت، آمریکا برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای می‌تواند به حمله پیشگیرانه دست بزند ولی این سناریو تبعات سختی دارد.

از سوی دیگر، تاکید بسیار زیاد ترامپ بر مقابله با ایران، سبب شده که آنها دست به اقدامات افراطی بزنند و آمریکا اهرم کافی برای مدیریت رفتار آنها در اختیار نداشته باشد. رفتار ترامپ سبب شده که متحدین آمریکا در منطقه فرض کنند که همواره حمایت ترامپ را با خود خواهند داشت و بنابراین، نتانیاهو بی هیچ پروایی شهرک‌سازی را گسترش می‌دهد و محمد بن سلمان دست به ماجراجویی در منطقه می‌زند و مانند رانندگانی دیوانه خطرات اقدامات خود را نادیده بگیرند.

اگر آمریکا به دنبال یک سیاست عقلانی است باید با همه کشورهای منطقه روابط دیپلماتیک و تجاری داشته باشد و نه فقط به دنبال کشورهایی برود که برنامه‌های خود را به خورد ترامپ داده‌اند.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید