طرح عملیاتی ترامپ برای ایران چه فرجامی خواهد داشت ؟

    کد خبر :154256

ترامپ را باید از لحاظ شخصیتی و رفتاری مورد بررسی قرار داد. او مانند یک معرکه گیر، زندگی اش را با معرکه گیری گذرانده است.
محمد اکبری: سیاست خارجی آمریکا پس از روی کار آمدن ترامپ دچار تحولات بسیار گسترده ای شده است. فضای جدیدی شکل گرفته که خاص و منحصر بفرد است. او به تنهایی توانسته نوع جدیدی از بازی را به دیگر بازیگران بین المللی تحمیل کند که این بازی از شخصیت پیش بینی ناپذیر و تاجر مآب او منشا می گیرد و از طرفی همه نظم های گذشته را با بحران مواجه کرده است. آیا او با این روال می تواند بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را مدیریت کند؟ نوعی بازی او با ایران به کجا خواهد انجامید؟
نامه نیوز در یک گفت و گو تفصیلی با فریدون مجلسی کارشناس مسائل بین المللی به بررسی رویکردهای ترامپ و سیاست خارجی امریکا پرداخته است که بخش اول آن را از نظر می گذرانید.

در دوره ترامپ با فردی مواجه هستیم که یا استراتژی ندارد و یا به طور معمول به استراتژی اعتقاد ندارد. این روند را با کنار گذاشتن توافقات گذشته توسط ترامپ می بینیم. آیا امریکای ترامپ به این نتیجه رسیده است که انزوا را برگزیند و با این استراتژی این دوره را سپری کند؟

ترامپ را باید از لحاظ شخصیتی و رفتاری مورد بررسی قرار داد. او مانند یک معرکه گیر، زندگی اش را با معرکه گیری گذرانده است. این فرد به عنوان آدمی است که مرتب به شو من بودن خودش می بالد. یکی از بزرگترین بساز و بفروشها در امریکا بوده است. برجها و هتل هایش را خودش ساخته و از اینکه کاباره و قمارخانه داشته باشد و به عنوان شومن تلویزیون مطرح باشد ابایی نداشته است. او چه نیازی داشته که شومن شود؟ برای اینکه برایش قدرت و شهرت بدست بیاورد. یکی دنبال قدرت با پول، دیگری قدرت با علم است. یکی ثروت با علم را بدست می آورد و خودش باعث یک نوع قدرت می شود. ترامپ که علمی ندارد در یک سطح خیلی میانمایه است. در استاندارد جوانی خودش قیافه و جذابیتی در بین برخی گروه ها داشته ولی وقتی شومن می شود، شهرت پیدا می کند و همه او را می شناسند. شعارهایی که می دهد، پوپولیستی است یعنی شعارهایی است که عوام را جذب می کند.

ترامپ یک فرد خودشیفته است

رمز موفقیت او این است که روی افراد عوام که در همه جای دنیا تعدادشان نسبت به نخبگان بیشتر هستند سرمایه گذاری می کند. اگر برای ظرفیت ذهنی افراد یک هرم رسم کنیم، مردمی که هوش و استعداد فوق العاده دارند تعدادشان خیلی کمتر است همینطور به بدنه که می رسیم، کمتر و کمتر می شود. هرچه بدنه بزرگتر می شود، ضریب هوشی به همین تناسب کاهش می یابد. در ضریب های پایین تر هم تعداد آدم های بیشتری هستند و عوام متعلق به این توده های میانی هستند. ترامپ با آن طرز تفکر معرکه گیری به عنوان یک شومن می خواهد هر محفلی را داغ تر می کند و باعث جذب آنان می شود. مثل فردی که می خواهد مردم را به هیجان بیاورد و از آنها اشک بیشتری بگیرد. اینها را به دستور خودش بلند کند، بنشاند، دو جمله بگوید و انتظار همراهی با جمعیت را داشته باشد درواقع اعمال قدرت می کند. یعنی تمام قدرتی که در زندگی عادی نمی تواند داشته باشد در آنجا بروز می دهد.
این آقا، آدمی است خودشیفته. یک خودشیفتگی که خود را با شهرت و قدرت ناشی از شهرت و ابزارهایی مثل ثروت که در خدمت شهرت است، ارضا می کند. درواقع دائما به دنبال شهرت است، در عین حال توانایی برقراری رابطه اجتماعی هم ندارد. یعنی وقتی اوباما را می بینیم که بچه ها به سراغش می رفتند، بلافاصله با همان بچه ها دوست می شد و یکی از آنها را بغل می کرد و با آنها دست می داد و حتی روی زمین می نشست و بازی می کرد اما از ترامپ اصلا چنین چیزی ساخته نیست. اوباما با خبرنگاران شوخی می کرد و آنها به او اعتراض می کردند و با لبخند ابراز می کرد که شما هم حق دارید نظر دیگری داشته باشید و با من مخالف باشید و احترامشان را حفظ می کرد. درواقع هرگز برخوردی ندیدید، اما ترامپ به محض اینکه یک سوال مطرح می شود که پاسخش مشکل است یا بلد نیست با ابرو اشاره می کند که بیرونش کنید! چنین چیزی را تنها در تئاتر می توانید ببینید. مثل اینکه ایشان همیشه مدیرعامل بوده و با کارگرهای ساختمانی خود اینطور رفتار می کرده و با اشاره فرد مورد نظر را اخراج می کرده است. همان روش را درون حکومت آمریکا آورده و دیدیم که در مدت کوتاهی همان کارمندان کاخ سفید را چند بار ساطوری کرده و خرده هایش را بیرون ریخته است. این وضع یک قدری این آدم را خطرناک می کند. آدمی که اینچنین است و ارتباط انسانی نمی تواند برقرار کند، پیامهایش را با توئیتر به خشن ترین صورتها مرتبا می فرستد. درواقع این خصوصیات شخصی اوست.

تیرلرسون شخصیت متفاوتی نسبت به ترامپ دارد

همین رفتارها و شخصیت باعث شده است نتواند با افرادی که خود انتخاب کرده و روی کار آمده اند کار کند؟ برای مثال وزرات خارجه یکی از ارکان سیاست خارجی کشور را تشکیل می دهد، ولی او با تیلرسون نتوانسته کار کند و به نوعی سیستم وزارت خارجه پا در هواست. دررابطه با ایران هم به نظر می رسد هماهنگی ندارند.

مسائل دیگری هم در آمریکاست که هرچقدر هم خصوصیات شخصی داشته باشد یک کارهایی که بخواهد بکند، عده ای جلویش را می گیرند. وزارت خارجه فقط سیستم روابط خارجی ساده وزارتخانه نیست. این سیستم با مراکز مطالعاتی و اتاق های فکر و دانشگاه همکاری می کند. پروژه می دهد و پروژه می گیرد. شناسایی میدهد و گزارش می گیرد. اینها مثل یک ترمزهایی به پای این بسته می شود. تیلرسون به عنوان وزیر خارجه که انتخاب شده با دستگاه سیاست خارجی و روابط بین المللی نا آشنا است. ولی خارج از مسائل خارجی نیست. برای اینکه یک مدیر بزرگ و معتبر نفتی است که بخش مهمی از روابط خارجی امریکا را تشکیل می دهد. خودش هم مدیر حرفه ای است که ممکن است با افکارش موافق باشید یا نباشید. برخلاف ترامپ آدم محترم و معقولی به نظر می رسد به همین دلیل در برخی موارد اختلاف نظر با ترامپ دارد. اما مسائلی که اشاره کردید تا حدودی در دنیا در حال تغییر است تا برسیم به موضوع خاص ایران. این را فراموش نکنید برای اینکه موضوع خاص ایران در رفتار و سیاست او یک موقعیت بسیار ممتازی دارد. اما نکته ای که می خواستم به شما بگویم اینکه آمریکا که یک موقع در دنیا انزواطلب بود با وجود جنگ جهانی اول که آمریکا ناچار به شرکت در آن شد و پرزیدنت وینسون خودش جامعه بین الملل را درست کرد و برگشت و همه برایش هورا کشیدند و در مملکت خودش در سنا عضویت بنیانگذار جامعه ملل را بنا نهاد اما در جامعه ملل تصویب نشد. آمریکا هیچوقت به عضویت جامعه ملل درنیامد. در جنگ جهانی دوم هم با اینکه فرانسه اشغال شد و روسیه مورد حمله قرار گرفته بود و انگلیس وارد جنگ شده بود. انگلیسی که نسبت به آمریکا یک رابطه خویشاوندی دارد و جدا شده از اصل است. همیشه رابطه شان ویژه و استثنایی بوده و با هیچ دو کشور دیگری در دنیا قابل مقایسه نیست با تمام این احوال آمریکا در جنگ جهانی دوم هم وارد نشد تا آن روز یکشنبه ای که یک مرتبه حمله شروع شد و نیروی دریایی آمریکا از بین رفت و از فردای آن روز بود که آمریکا وارد جنگ شد. یعنی درواقع می شود بازگشت آمریکا را به عرصه بین المللی وخروجش از انزوای مونرئه را این حمله برق آسای ژاپن اعلام کرد. از این واقعه به بعد، جنگ او را به جاهای بزرگ تر و کشتارها و قربانی دادن های بیشتر کشید تا به کار بردن بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی. در این فاصله برنده جنگ جهانی دوم فقط آمریکا نبود بلکه شوروی هم بود. شوروی که استالین بالای آن ایستاده بود. یک مستبد خودکامه عجیب و غریب و جانی باعث شد که کمینترن را تقویت کند و اینکه ما می خواهیم برویم همه دنیا را بگیریم. این کمونیست چیزی است که دیگر دومی را قبول ندارد. همه باید به زیر این پرچم بیایند و بر همین راستا هرجا هم که گرفت دیگر پس نداد. در ایران هم که آمد آخر سر آذربایجان را عجالتا از حلقش بیرون کشیدند. اگر بمب اتمی در دست آمریکا نبود و به وحشتش نمی انداخت نقش موثر قوام السلطنه و مردم تبریز باعث شد که شوروی بیرون رفت. آنوقت فرقه ماند و مردم و قوام السلطنه. این تکه اش دیگر سهم داخلی بود که فرقه را هم فراری داد و سقوط کرد. از این به بعد حضور آمریکا جدی تر می شود.

این نقطه مانند نقطه عطفی برای امریکا است؟ چرا از این مرحله به بعد حضور ایالات متحده جدی تر می شود؟

برای اینکه جنبه آمیختگی اقتصادی آمریکا با جهان شدید می شود. قبل از او، آمیختگی اقتصادی با جهان نداشت. یک کشور بسیار بزرگ با منابع بسیار زیاد و با جمعیت نسبتا کم که بیش از نیاز خودش تولید می کرد و نیازی به هیچ کشور خارجی نداشت. نه نیازی به انرژی داشت، نه نیازی به غذا، پارچه، فولاد و ماشین داشت. علم خودش را به وسیله مهاجران اروپایی در همان سطح اروپا و از آن بالاتر برده بود و این بی نیازی باعث می شد که فکر کند اگر بخواهد دور دنیا بگردد، هزینه دارد. چرا این هزینه ها را بپذیرد؟ بنابراین نکته اینجاست که فقط در حد پاسداری از خود و قاره آمریکا شکل گرفته بود. یک نوع تفکر پان امریکن برایشان بوجود آمده بود و این حس را داشتند که کسی در منطقه آنها حضور نداشته باشد. اولین واکنش تند هم این بود که اسپانیایی ها را از کوبا بیرون ریختند و آخرین آثار بخصوص اسپانیا را در قاره آمریکا پایان داد. بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت پیدا کردن صنعت، کمک به بازسازی اروپا، آمریکا را بسیار ثروتمندتر و صنعتی تر کرد. این ثروتمندتر و صنعتی تر شدن نیاز به انرژی بیشتری داشت. انرژی بیشتر از آنچه که در داخل آمریکا و برای نیاز آمریکا پاسخگو بود. بنابراین وارد عرصه جهانی شد و دید که نفت دست انگلیسی هاست. از آنجا که نیاز مالی نداشت برخلاف اینکه برخی دست به چپاول و غارت می زدند، نیازی به این غارت ها نداشت واینکه این درآمدها برایش به اندازه دو ماه درآمد شهر شیکاگو هم نمی شد. ولی نیاز به این داشت که اولا با توجه به قدرت گرفتن شوروی جلوی تلاش آن برای خوردن جهان را بگیرد و برای این کار مهمتر از همه این بود که دستیابی او را به منابع این کشورها خصوصا منابع انرژی قطع کند. حالا خواه این منابع انرژی اصلا مورد استفاده هم قرار نگیرد، اما به دست شوروی نیفتد که ابزاری در اختیارش نباشد که بتواند ماشین جهان گیری خودش را با او تقویت کند و به پیش ببرد. به همین دلیل هم می بینیم که از ملی شدن صنعت نفت ایران به شدت حمایت می کند. امریکایی ها بودند که قرارداد نرخ 50-50 درصدی را برای نفت بوجود آورند و با مشارکت بالا در بازار انرژی جهان رونق شکل گرفت. صنعت خودرو هم با تحول جنگ جهانی دوم تبدیل به یک صنعت مهم شد و مردم با بالا رفتن ثروتشان اول در خود آمریکا شروع کردند و اتومبیلی که به طبقه ممتاز تعلق داشت به ابزار عمومی تبدیل شد. میلیون ها اتومبیل در سال تولید شد و بدین ترتیب اضافه آن صادر شد. نیاز به فولاد و انرژی و مواد اولیه بیشتر بود. ماشین ها در دنیا همه یا جنرال موتورز یا شورلت و یا فورد بود. در واقع ماشین یعنی آمریکایی تا بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا به بازسازی اروپا کمک کرد و طبق برنامه مارشال اروپا هم صنعتی شد و در دنیا بخصوص دنیایی که نزدیکتر به اروپا بود ساخت آلمان که در ایران سابقه بهتر و بیشتری داشت رشد کرد و بعد از آن ساخت فرانسه، ایتالیا و اتومبیل ها آمدند و آرام آرام بازار انحصاری اتومبیل آمریکا رنگارنگ شد. بعد همین وضع در ژاپن تکرار شد و با یک تاخیری همین وضع در کره جنوبی تکرار شد و به تدریج دنیا از سلطه انحصاری صنعتی غرب خارج شد.

امریکا نیاز به انرژی داشت

اینکه انگلیس ها هند را رها نمی کردند چون جمعیت زیادی بود که همه لباس و پارچه می خواستند. منچستر مرکز پارچه بود و آن موقع به پارچه دلش خوش بود. کارخانه می خواستند و همه از انگلیس بود. اما حالا به جایی رسید که غول چین بلند شد. سال اول 200 هزار اتومبیل تولید کرد و سال دوم سه میلیون! می دانید اصلا توسعه چین با هیچ جای دیگر قابل مقایسه نیست. الان هند دقیقا با یک تاخیر 20 ساله دنبال چین می رود. برزیل هم دنباله رو چین است. این وضعیت جدید نه تنها اروپا و ژاپن را که بسیار متکی به صادرات بودند، متزلزل می کند در آمریکا هم اثرگذار بوده است. البته آمریکا نه به خاطر کاهش صادرات، آمریکا هیچوقت کشوری نبود که روی صادراتش حساب کند. صادرات آمریکا هواپیماهای نظامی و کشتی های گرانقیمت بود ولی روی خرده ریزهای زندگی که عمده مواد مصرفی را تشکیل می داد، نبود. نگرانی آمریکا واردات آن است. امریکا نیاز به انرژی داشت و از این رو به دنبال انرژی های نفتی، شیل را کشف کردند و قیمت نفت را از 150 دلار به قیمت تمام شده یک بشکه نفت شیل کشاندند و دیگر از آن کمتر نمی شود. از آن کمتر شود شیل تعطیل می شود و دوباره نیازش به نفت خاورمیانه بیشتر می شود و این طرف را بالا می برد. یک تعادلی که از دو سال پیش هم فکر می کنم بین 50، 60 دلار باشد الان هم در این نوسان است و گاهی به 55 دلار می رسد و کمی که بالا می آید، شیل دوباره سر بر می آورد و کمی پایین تر می آید. بنابراین یک نوع تزلزل اقتصادی پدید آمد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید