نویسنده ثروتمند آسیایی از عادات عجیب و خنده‌دار ثروتمندان نوشته است

    کد خبر :732101

کِوین کوان کارش را به‌عنوانِ ناظرِ طبقات اجتماعی، امتیازات و ثروت، زمانی آغاز کرد که کلاس اول بود. او در یک مدرسه خصوصی انگلیسی‌چینی درس می‌خواند که مخصوص طبقه حاکم سنگاپور بود. پدرِ پدربزرگ کوان از بنیانگذارانِ نخستین بانک سنگاپور بود و چندین نسل از خانواده‌اش در همین مدرسه درس خوانده بودند. در روزگار پدر پزرگش، این جزیره، بندری در امپراتوری روبه‌رشد بریتانیا بود. اواخر دهه ۱۹۷۰ یعنی زمانی که کوان کلاس اول بود، سنگاپور به استقلال رسید و بانک‌هایش لبریز از سرمایه شد. پول‌های کلان داشت از همه‌جا سر برمی‌آورد.

هم‌شاگردی‌های کوان را با بنز و بنتلی به مدرسه می‌رساندند و ساعت‌های گران‌قیمت روی مچ‌های لاغر این بچه‌ها خودنمایی می‌کرد. این‌ها برای کوان تازگی داشت. نه خودِ ثروت، بلکه نمایش و پُزِ دادن با آن. منزل خانوادگیِ خانواده او قدیمی و بزرگ و پر از عتیقه‌جات خاک‌گرفته بود، درحالی‌که دوستانش در برج‌های پرزرق‌وبرق زندگی می‌کردند. هیچ‌گاه به ذهنش خطور نمی‌کرد این ثروتی که در مدرسه می‌بیند به چه معناست، تا اینکه همین ثروت موجب یک رسوایی بزرگ در آن اجتماع شد.

کوان هنوز که هنوز است آن مقاله را به یاد دارد؛ عنوانش چنین بود: «فجایع کوچک مدرسه انگلیسی‌چینی». «مدرسه پرافاده‌ها» به صفحه یک روزنامه ملی راه یافته بود. پس از درزکردن این ماجرا، مدرسه یک جلسه فوری گذاشت. کوان می‌گوید: «خاطرم هست مدیر مدرسه روی سِن فریاد می‌زد و می‌گفت این لکه ننگی بر تاریخ و میراث مدرسه ماست». مدرسه از آن به بعد دانش‌آموزان را از پوشیدن لباس‌های برند منع کرد و چنین مقرر کرد که رانندگان شخصی‌ای که دانش‌آموزان را به مدرسه می‌رسانند، باید آن‌ها را جایی دور از انظار عمومی پیاده کنند. البته که این محدودیت‌ها فقط حرصِ نمایش‌دادن سمبول‌های ثروت را بیشتر کرد. کوان می‌گوید این کار مثل این بود که یک کلید را خاموش روشن کنی: «من هیچ‌یک از این چیزها را نمی‌دانستم، تا اینکه یک‌دفعه فهمیدم.»

آن اتفاق سرآغاز شیفتگی مادام‌العمر کوان به مسئله افاده‌گری بود، این رقص عجیب، غم‌بار و بعضا مضحک که مردم انجام می‌دهند تا ثابت کنند نسبت به دیگران ثروتمندتر یا باهوش‌ترند و یا جایگاه اجتماعی بالاتری دارند. سی سال بعد، همین فضا بود که صحنه اولین رمان کوان، یعنی آسیایی‌های خرپول، را رقم زد. این رمان ۵ میلیون نسخه فروخت و به ۳۶ زبان زندۀ دنیا ترجمه شد. فیلمی که در سال ۲۰۱۸ از این رمان اقتباس کردند نیز با استقبال زیادی روبه‌رو شد و در دنیا بیش از ۲۳۹ میلیون دلار فروخت. از زمان «باشگاه جوی لاک» در سال ۱۹۹۳، «آسیایی‌های خرپول» از اولین فیلم‌های مطرح هالیوودی است که همه هنرپیشگان اصلی‌اش آسیایی هستند.

رمان آسیایی‌های خرپول و دو دنباله‌اش (دوست‌دختر ثروتمند چینی و مشکلات ثروتمندان) در مورد یانگ‌ها، خاندان بسیار ثروتمند سنگاپوری، است. ابتدا نیک یانگ عاشق ریچل چو، استاد دانشگاه نیویورک می‌شود؛ سپس این‌دو ازدواج می‌کنند و بعد، مادرسالارِ خاندان بیمار می‌شود و عمارت بزرگ و کهنِ خانوادگی را برای فروش می‌گذارند.

رمان جدید کوان به‌نامِ جنسیت و خودپرستی، که قرار است ۳۰ ژوئن منتشر شود، حال‌وهوایی متفاوت دارد، چون به سنگاپور و یانگ‌ها مرتبط نیست. این بار، کوان از تجربه‌های متفاوتی بهره گرفته است: تجربه کاریِ شانزده‌ساله‌اش در رسانه‌های نیویورک، «هجوم به دنیای واسپ‌ها» در آنجا و نیز رمان‌های قدیمی بریتانیایی و آمریکایی که با آن‌ها بزرگ شده و هنوز هم عاشقشان است. داستان ساده و گیرا، لذت‌بخش و سرشار از انواع بدرفتاری‌هایی است که از آدم‌های باکلاس سر می‌زند. اما رمان‌های کوان هرچه هم بامزه و خواندنی باشند، به قلم کسی نوشته شده‌اند که در مناسبات اجتماعی‌اش بسیار دقت و موشکافی می‌کند. کوان می‌گوید: «من آدم خلاقی نیستم، فقط نظاره می‌کنم. چیزها را می‌بینم و شاخ‌وبرگ می‌دهم».

کوان در ۱۱ سالگی سنگاپور را ترک کرد و با خانواده‌اش به حومه هیوستن رفت، چون پدرش در آنجا کسب‌وکاری راه انداخته بود. کوان از آن موقع هیچ‌گاه به جزیره کودکی‌اش برنگشته و علاقه‌ای هم به برگشتن ندارد. دوست دارد آنجا را طوری تصور کند که زمانی بوده. اما سه‌گانه آسیایی‌های خرپول به‌شکل بی‌امانی مدرن است. پس کوان چطور -و کجا- مشاهدات و شاخ‌وبرگ‌دهی‌اش را انجام می‌دهد؟

کوان می‌گوید: «حالا که به گذشته فکر می‌کنم، از همان سن کم مثل آفتاب‌پرست بودم». در مدرسه شبیه بچه‌پولدارهای مدرسه انگلیسی‌چینی بود، اما پس از پایان وقت مدرسه، یک «بچه‌وحشی جزیره‌نشین» می‌شد. در آن زمان هنوز «کمپونگ»هایی در سنگاپور وجود داشت، مجتمع‌های ساده روستایی که کوان و دارودسته هم‌محله‌ای‌هایش برای کارهای خلاف به آنجا می‌رفتند، جوجه می‌دزدیدند و از درخت‌ها بالا می‌رفتند تا میوه بچینند. بعد با شنیدن زنگ شام به خانه می‌رفت تا خودش را تر و تمیز کند و جلوی انواع مهمان‌های احتمالی ظاهری موجه به خود بگیرد: کسانی مثلِ دوست‌های هنریِ خاله‌اش، مقامات یا وزیر امور مالی.

کوان معتقد است یک وجه از این نوعِ زندگی برای دیگران (به‌خصوص غربی‌ها) دشوارفهم است: اینکه خانواده سنگاپوری‌اش چقدر بریتانیایی‌اند و حتی در میهن خود هم اجنبی به شمار می‌روند. والدین او به زبانی جز انگلیسی حرف نمی‌زدند و چند کلمه ماندارین هم که او و برادرش بلد بودند، ریشه در درس‌های مدرسه داشت. آثار ادبی مورد علاقه کوان در دوران کودکی نوشته‌های جین آستین و اسکات فیتزجرالد بودند. این امر عمدتا به‌خاطر پیگیری خاله‌اش بود که به ژورنالیسم علاقه داشت و بعدها در ساختنِ دانشگاه ملی سنگاپور هم کمک کرد. کوان می‌گوید: «وقتی فهمیدم که به کتاب علاقه دارم، خاله‌ام کتاب‌هایی به من می‌داد تا بخوانم و این‌طور بود که از همان سن کم، در دریای آثار کلاسیک غرق شدم».

بعدها که به همراه خانواده‌اش به آمریکا نقل مکان کرد، با آثار تام وولف و دامینیک دان آشنا شد. این دو طنزنویس اجتماعی سرانجام الهام‌بخش او شدند تا از دل فرهنگ جدید بتواند کمدی آداب خلق کند. کوان در نوجوانی هم دست به قلم می‌برد و عمدتا شعر می‌سرود، اما کشش او بیشتر به رسانه‌های بصری و به‌ خصوص عکاسی بود.

سال ۱۹۹۵، کوان به نیویورک نقل‌ مکان کرد تا به مدرسه طراحی پارسونز برود. بسیاری از دوستانی که در آنجا پیدا کرد از خانواده‌های نسل‌اندرنسل ثروتمندِ ساحل شرقی بودند و او را یاد خانواده خودش می‌انداختند. هرگاه کوان به آپارتمان‌های این واسپ‌ها در آپر ایست ساید و ویلاهایشان در همپتونز می‌رفت، حس می‌کرد آن اثاث حصیری، دکور انگلیسی‌مآبانه و کفش‌های چرمی فرسوده (که نشانه‌های ریزِ ثروت بودند) همگی برایش آشنا هستند. اقتباس سینماییِ رمان کلاسیک فورستر به نام اتاقی با چشم‌انداز را دید و با تعجب دریافت که شارلوت بارتلت (با بازی مگی اسمیت) خیلی شبیه به خاله‌اش حرف می‌زند، همان خاله‌اش که قبلا ژورنالیست بود. کوان می‌گوید: «همان لحن، همان زیروبم. این آداب دوران شاه ادوارد که فورستر در موردشان می‌نوشت به سنگاپور رسیده بود و هیچ‌گاه هم از بین نرفت».

سرآغاز آخرین رمان کوان یادبودی از اتاقی با چشم‌انداز است و مابقی آن اکثرا از تجربه زیسته کوان برگرفته شده است. برایم تعریف می‌کرد که روزی با یک پیراهنِ بدون یقه برند به باشگاهی در همپتونز رفته است و به او اجازه ورود نداده‌اند تا برود یک پیراهن یقه‌دار ارزان بخرد و آن‌گاه وارد شود. وقتی این خاطره را می‌گفت، متوجه شدم که همین خاطره عین یکی از اتفاقاتی است که در رمان جنسیت و خودپرستی می‌افتد. همین قوانین نوشته و نانوشته و عمدتا مضحک هستند که کوان آن‌ها را جذاب می‌داند. می‌گوید خیلی عاشق این است که ببیند این قواعد چطور در عمل به اجرا درمی‌آیند. «واقعا این قوانین برای دورکردنِ آدم‌های مزاحم و غیرخودی است». در این لحظه، گویی تازه چیزی را متوجه شد و به خنده افتاد. سپس فکرش را به زبان آورد: «ولی خب من هم غیرخودی هستم».

پس از پارسونز، کوان برای تیبور کالمن، طراح مشهور گرافیک، کار کرد. او پیش از سال ۲۰۰۰، استودیوی نوآوریِ خودش را دایر کرد (مشتریان او از موزه هنر مدرن، تِد و نیویورک تایمز بودند). در تمام این مدت، خاطراتی از کودکی‌اش در سنگاپور را برای دوستانش تعریف می‌کرد. دوستانش او را تشویق می‌کردند داستان‌هایش را بنویسد، اما تا چندین سال از این کار طفره رفت تا اینکه در سال ۲۰۰۹ پدرش سرطان گرفت. کوان به هیوستن رفت تا در کنار بقیه از او مراقبت کند و در این دوران، اعضای خانواده، که یک پایشان مدام در بیمارستان و کلینیک بود، از دوران زندگی در سنگاپور یاد می‌کردند.

پدرش مُرد و پس از این اتفاق، که کوان آن را یکی از رویدادهای مهم زندگی‌اش می‌داند، با خود فکر کرد «باید دل را به دریا بزنم و رمان بنویسم». یکی از شعرهای قدیمی‌اش را که در مورد گروه انجیل‌خوانی مادرش نوشته بود نبش قبر کرد و پاره‌نوشته‌های دیگر را نیز کنار هم چید. این نوشته‌ها درواقع قصه‌هایی بودند نسبتا واقعی، اما تا حدی هم اغراق‌شده، که در شام‌های خانوادگی و هنگام رانندگی با پدرش بازگو می‌شدند. کوان می‌گوید «بیشتر برای سرگرمی دوستانم می‌نوشتم». بیشترِ این دوستان کسانی بودند که هیچ‌چیز از سنگاپورِ دوران نوجوانی او نمی‌دانستند. او، در قلم رواییِ خود، لحنی بامزه اختیار کرد که هیچ شباهتی به لحن نوشتاریِ (به قول خودش) «واقعیِ» او نداشت. او این لحن واقعی را محتاطانه‌تر و مینیمالیستی می‌دانست. دیری نگذشت که رمان آسیایی‌های خرپول منتشر شد.

کوان بیش از هر کسِ دیگر از موفقیت این رمان شگفت‌زده شد. او قصدی برای نوشتن و انتشار دنباله آن نداشت و هنگام نوشتنِ دوست‌دختر ثروتمند چینی، حس می‌کرد لحنی که قبلا ساخته و پرداخته حالا برایش دست‌وپاگیر شده است. او می‌گوید: «مثل بازیگری بودم که بیش از حد داخل یک سریال آبکی تلویزیونی گیر کرده است». او مجددا سراغ آثار کلاسیک رفت و دریافت که می‌تواند در ساخت پیرنگ‌ از آن‌ها الهام بگیرد. همچنین حس کرد که با این مجموعه‌رمان، می‌تواند کاوشی عمیق‌تر انجام دهد و سراغ مضامین جهان‌شمول‌تر برود.

وقتی تان خِنگ هوا، بازیگر سنگاپوری، برای اولین بار رمان آسیایی‌های خرپول را خواند، به قول خودش احساس کرد «بیدار» شده است. «این حس را به شما القا می‌کند که جزء جمع هستید و دیده می‌شوید». این بازیگر در فیلمِ برگرفته از این رمان نقش مادر ریچل را بازی کرد و بعدها در فرایندِ تبلیغات فیلم، رفاقتی صمیمی با کوان به هم زد.

از تان پرسیدم منظورش چیست که می‌گوید این اثر القا می‌کند که «جزء جمع هستید»؟ آیا منظورش همان چیزی است که این مجموعه‌کتاب و فیلم در پی آگاهی‌بخشی در مورد آن بوده‌اند، یعنی کم‌رنگ‌بودن آسیا در هالیوود؟ او گفت: «این فیلم شروع یک جنبش بود که فوق‌العاده است. اما به نظرم نهایتا مهم‌ترین انگیزه کوین عشق و باورش به خانواده و روابط خانوادگی است، یعنی این نظام‌های ارزشی و شورای قبیله‌ای که اسمش را خانواده می‌گذاریم». تان سپس عامل موفقیت کتاب‌ها و فیلم را به همین امر نسبت داد. بله، شما را به جهانی می‌برند که قبلا ندیده‌اید و این ثروت‌ها مثل یک ویترین زیبا هستند، اما زیربنایشان ورود به نوع خاصی از نظام ارزشی در یک واحد خانوادگیِ خاص است. و البته، همه می‌توانند این را بفهمند، چون همه خانواده دارند و خانواده هرکس غرابت‌های خاص خودش را دارد.

اولین باری که با کوان حرف زدم، در خانه‌اش تنها روی کاناپه نشسته بود و با این درخواست روبه‌رو شده بود که خود و محیط پیرامونش را برای کسی توصیف کند که تازه تلفنی با او آشنا شده است. این فرد (یعنی بنده) خواهش کرده بود که کوان از مهارتش در چینش صحنه استفاده کند، به‌خصوص برخی اغراق‌های مختص خودش، مثلِ استفاده از اسم برندها و حاشیه‌گویی‌هایی که بعضا می‌توانستند در پاورقی بیایند. با ملایمت پرسید: «لازم است؟ حس می‌کنم گفتنِ اسم برندها خیلی کار چیپی است». دوست داشت این نکته را به‌خوبی روشن کند که در زندگی واقعی، با شلوارک و دمپایی زندگی می‌کند و همیشه همان بچه جزیره‌نشین است. ولی اصرار کردم که جزئیات بیشتری بگوید. آن کاناپه چطور؟ «این‌یکی، خب، یک جورهایی، امممم، انگار دارم توانایی توصیفم را از دست می‌دهم».

طی چند روزِ بعد، چندین ساعت با هم حرف زدیم و دوباره نگاهش را به سوی خودش معطوف کردم، یعنی همان کاری که معذبش می‌کند. او در نیویورک خوشحال بود از اینکه به مهمانی‌های شادِ مرکز شهر می‌رود و کسی حواسش به او نیست، «مثل یک توریست نامرئی آسیایی که همه‌جا حضور دارد».

کوان حالا در منطقه وست‌سایدِ لس‌آنجلس زندگی می‌کند و مثل خیلی از ما، به‌خاطر همه‌گیریِ ویروس کرونا خانه‌نشین شده است. جلسه‌هایی که از طریق نرم‌افزار زوم برگزار می‌شود، روی مخش رفته، چون در این جلسات باید جلوی دوربین باشد، نه توی پس‌زمینه که راحت‌تر است. او مدیر تولید فیلم «آسیایی‌های خرپول» بود و در دنباله‌های این فیلم نیز همین سمت را خواهد داشت. برنامه‌ریزی برای آغاز ضبط این فیلم‌ها انجام شده بود، اما حالا مثل همه ‌چیزهای دیگر به تاخیر افتاده است. او در شرکت تولیدی خود، مشغول ساخت دو سریال تلویزیونی دیگر نیز هست. خودش درباره یکی از این سریال‌ها می‌گوید «چیزی بین دانتن ابی و آثار دیوید لینچ که داستانش در آسیا رخ می‌دهد». دیگری هم یک مستند سریالی است در مورد دودمان‌هایِ متولیِ کسب‌وکارهای لوکس.

یک روز صبح که به او زنگ زدم، صدایش بی‌رمق بود. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: «نه، خوبم. فقط …». سپس در مورد چندین مورد حمله به آسیایی‌های ساکن آمریکا، به‌خصوص در تگزاس، حرف زد که دلیلش نامگذاری کووید-۱۹ به «ویروس چینی» بود. او نگران مادرش بود که هنوز در تگزاس زندگی می‌کند. نگران تمام دنیا بود. اما قدردان کارش نیز بود: «در هالیوود، نوعی خوش‌بینیِ دوست‌داشتنی حاکم است. یک روز، که همه‌مان دوباره بتوانیم از خانه بیرون برویم، هرکس باید چیزی آماده کرده باشد».

آن روز کِی خواهد رسید؟ ظاهرا معلوم نیست. اتفاقا این سوال را از او پرسیدم که با توجه به اینکه رمان جنسیت و خودپرستی، با موضوع زندگی پرافاده ثروتمندان مضحک، در دوران شیوع جهانی یک بیماری منتشر می‌شود، این امر را عجیب یا ناشایست نمی‌داند؟ کوان، در پاسخ، به شیفتگیِ دوران کودکی‌اش برگشت. «ریشه افاده چیست؟» خاطره دیگری برایم گفت در مورد یک مهمانی که، در آن، تنها اجنبیِ آنجا به جز خودش (که آدمی زیبا و موفق بود، اما جزء خودی‌های آپر ایست ساید محسوب نمی‌شد) به شکل ناجوانمردانه‌ای از ورود منع شد. کوان می‌پرسد «ریشه این طرد چیست؟» اتفاقا جوابی که خودش به آن رسیده مضمون پنهان تمام کتاب‌هایش است: آن واکنش قبیله‌ای و باستانی به بدوی‌ترین احساس، همان احساسی که این روزها همه‌مان به زندگی با آن خو گرفته‌ایم. «ترس. ترس از ناشناخته‌ها».

منبع: ترجمان

 

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید