چرا در قفس هیچکسی انسان نیست؟
افسانه غیاثوند در «باغ وحش» نگاهی تازهای به دنیای حیوانات دارد. او حتی در این کتاب حیوانات را دارای درکی می داند که ما به آن بیتوجهیم.
باشگاه خبرنگاران پویا، المیرا شاهان
تصور کنید مخلوقِ برتر از انسانی وجود داشت؛ ما را در اتاقی شیشهای حبس میکرد، آب و نانمان میداد و نیازهای اولیۀ زندگیمان تأمین بود. بعد روزانه تعدادی مخلوق برتر از انسانِ دیگر پیدا میشدند و برای دیدن ما و تفریح دوستانه، پول میدادند و مینشستند به تماشای پزشک و مهندس و معلم و غیره. چه حالی میشدیم؟ در این شرایط، مهم نبود ابعاد این اتاق چقدر باشد، مهم این بود که در قفسی شیشهای محبوس بودیم و وسیلۀ «تفریح» مشتی غریبه که از دنیای ما چیزی نمیفهمیدند! ما غصهدارِ آزادی سلب شدهمان بودیم. غصهدارِ در بند کشیده شدن…
«باغ وحش»، توصیف همان قفسی است که ما ساختهایم؛ اما برای حیوانات. و تلخی زندگی در قفس وقتی قابل درک است که حجم اندوهِ حاصل از زیستن در آن را بفهمیم. شاعر اما از همان ابتدا دست ما را میگیرد و با نگاهی نو و خلاقانه از کنار قفسهای در هم آمیخته عبورمان میدهد تا حقیقت را لمس کنیم. اندوهی مثل سنگ زدن سرخوشانۀ چند کودک به سنگپشتی که هم آب و هم غذا برایش فراهم است، اما میداند که هرچه با قدمهای آرام و آهستهاش پیش برود، راه به جایی نخواهد برد:
«این همه آب
غذا
و بازی آوردهاند برایش
چه بسا قفس هم
بارها تا صبح باز مانده باشد
اما انگار بیهدفتر از آن است که در بند چیزی باشد
بزرگترها صحبتشان گل انداخته است
بچهها بازیشان…
سنگ میزنند
سنگپشت
تکانی میخورد
در خودش
در احمقانهترین شکل ممکن
از نگاه آدمها
فرو میرود
و درد میکشد»
و این نخستین سوگنامۀ کتاب «باغ وحش» است. اما کمی بعد خواهیم دید که برای آنها که از فقر انسانیت رنج میبرند، فرقی بین سیاهپوست و گوریل نیست. هر دو را حیوان صدا میزنند و به این میگویند «اشتراک نژادی»:
«در جهان آدمها
از تبعیض خبری نیست
و به حال یک سیاهپوست فرقی نمیکند
که گوریل باشد
یا انسانی
در هر صورت او را حیوان صدا میکنند
در هر صورت
نباید آزاد بماند»
«افسانه غیاثوند» از شرم حیوانی که برهنه به پهلو خوابیده و نشئۀ چرتی نیمروزی است، حرف میزند، از خشم ببری که پوست برادر نوعیاش را بر قوارۀ زنی تماشاگر میبیند و از خرسی که باید برای ندیدن چنگالهای بیمصرفش تمام روز خودش را به خواب بزند. و بعد از زبان یک نهنگ وصیتنامهای مینویسد توأم با حسرت:
«در نزدیکترین برکه غرقم کنید
یکی از همین روزها که خواهم مرد
نمیگویم سواحل سرشار از گوشماهیها و صدفها
نمیگویم آبهای آزاد جهان
در نزدیکترین برکه…»
و «باغ وحش» از این نگاه نو و تازۀ «افسانه غیاثوند» به دنیای حیوانات لبریز است. چه حتی حیوانات را دارای درکی میداند که ما به آن بیتوجهیم. درکی مثل حسرتِ «ناقه بودن» در کاروان اسیران شام. یا انتظار برای آمدن «کسی که مثل هیچکس نیست» با تلمیح شعری از فروغ، که او:
«… میتواند
خاک تمام قفسها را یکتنه از ریشه جدا کند
ببرد
با طبیعت جنگلهای آزاد پیوند بزند… »
و این اعتقاد به آمدن منجی برای رسیدن به آزادی را به باور عاشقانۀ انسانهای منتظر گره میزند و شعر سپیدی مینویسد که آیینی هم هست.
بدینگونه است که ما حیوانات را به رنج انداختهایم و آنچه حق طبیعی آنهاست، سلب کردهایم و آنها را از حیات وحش به زندگی آرام و بی هیجانِ یک قفس کشاندهایم تا بتوانیم یک گراز غمگین، یک شیر غمگین، یک پلنگ غمگین، یک زرافۀ غمگین و یک پرندۀ غمگین را از پشت میلههای قفس «تماشا» کنیم…
مجموعهشعر «باغ وحش» شامل 32 شعر سپید و یک نیمایی (برای شهدای غواص) است. این مجموعه در بهار 95، با شمارگان 1100 نسخه، در 48 صفحه، از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شد و هماکنون با قیمت 4000 تومان به فروش میرسد.
«مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست»
(حافظ)