سفرنامه ماسوله؛ سیری در آفاق و انفس
سفرنامه ماسوله داستان سفری است در کجارو که از تهران آغاز و پس از عبور از شهرهای مختلف، به ماسوله رسیده است. من در این سفر نشانههایی از این شهر را از دید خود به تصویر کشیدهام و دوباره به تهران بازگشتهام.
همان طور که میدانید سفرنامه داستان سفری است که هر شخص در طول عمر خود به مکانهای مختلف سفر کرده و دوباره آن را بازگو میکند و گاهی نیز آن را مینگارد و خواننده را در زمانها یا مکانهای مختلفی با رویای سفر خود همراه میکند. در این سفرنامه حوادث پیش آمده تا ماسوله به تصویر کشیده میشود و نگاهی به خود شهر ماسوله است. با کجارو همراه باشید.
در مسیر ماسوله
حدودا ساعت ۱۰ صبح است که در مسیر اتوبان تهران-قزوین به همراه همسرم در حرکت هستیم؛ ابرها در پهنهی آسمان و دشت وسیعی در مسیر نگاهمان هر لحظه با سرعت از گوشه چشمانمان عبور میکند.
باد، توربینهای نیروگاه بادی منجیل را یکی درمیان به حرکت در میآورد، من با دقت زیادی متوجه چرخش توربینهایی که در جهت بادهای شمال شرقی به جنوب هستند، میشوم. گویی باد در این مسیر بسیار قویتر است. در حاشیهی سفید رود از رودبار نیز عبور کردیم. طبق گفته پدرم در دوراهی فومن-رشت باید به سمت فومن میرفتیم. گوگل مپ هم، مسیر حرکت ماشین و مقصد را دائم نمایش میدهد، اما به دوراهی که رسیدیم نمیدانم چطور شد، که با نگاهی به یکدیگر از کنار دوراهی رد شدیم و دقیقا راهی که تاکید شده بود نباید انتخاب کنیم را انتخاب کرده و راهی رشت شدیم.
گوگلمپ هم عین ساعت شماطهدار همین طور آلارم دور شدنمان را بیشتر از پیش به نمایش میگذارد، در همین حین تصمیم گرفتیم که به یک طریقی میانبر بزنیم که به فومن برویم. به رشت نرسیده مکانی است که چندین مسیر را نمایش میدهد؛ از محلیها میپرسیم و در جواب میشنویم که شما باید به سمت توتکابن بروید. به توتکابن وارد شده و پس از پرس و جو اولین جملهای که میشنویم، این است:
نه! باید به سمت سنگر دور بزنید.
به امید فومن وارد سنگر شده و از مردی میانسال مسیر را میپرسیم. میگوید:
نه! اشتباه آمدهاید باید دور بزنید به سمت رشت بروید!
خلاصه سعی کردیم که در مسیر رشت خودمان را قرار داده و از میانبر زدن بگذریم، وارد مسیر رشت شدیم. یکی درمیان همسر گرامی از من میپرسید:
اسم این شهر چه بود؟!
او هم در این میان با دیدن تابلو صومعهسرا دائم اسم ماسوله را فراموش میکرد! من هم که میدانستم اشکال کار کجاست با دلیل و برهان سعی میکردم که اسم ماسوله را در مغز همسرم جا کنم.
وارد فومن شدیم. دیگر چیزی از راه باقی نمانده بود، ولی هیچ تابلویی وجود نداشت. از این رو از خانم جوان و زیبایی که به نظر بسیار قبراق میآمد و کنار جاده بساطی از محصولات فومن داشت، پرسیدم که ماسوله از کدام جهت است؟ با لهجهی گیلکی ولی با زبانی خاص که صداهای سین را درست تلفظ نمیکرد گفت:
سمت راست میدون بَرِسَیْ بیشین ماسوله!
نگاهی چند ثانیهای به چشمان زیبا و صورت گردش کردم و پرسیدم:
چی؟ بریم سمت راست میدون؟
گویا سعی داشت بگوید، به میدان که رسیدید، به سمت راست بروید و راهی ماسوله شوید، حال این فعل نشستن چه بود؟ من متوجه نشدم!
ما هم به همین گفتهی نامفهوم اکتفا کرده و حرکت کردیم. بله در نهایت در مسیر ماسوله در حرکت بودیم ناگهان جادهی آسفالت تبدیل به مسیر مالرو شد. بعضی ماشینها که کمی جلوتر از ما در حرکت بودند از کنار کوچهای باریک پبچیدند که بروند به خانههایشان، پسری محلی در کنار اتومبیلمان در حال حرکت بود، از او پرسیدیم مسیر ماسوله از همین سمت است؟ گفت:
بله بله!
من هم متعجب از اینکه مقصدمان برای خودش کلی اسم در کرده، منطقه گردشگری خوبی است! آخر این چه نوع جاده سازی است؟ در همین حین نگاهی به سمت راست خودمان کردیم و آن اتومبیلهایی را که در کوچهای پیچیده و به خانه دوستانشان میرفتند را دیدیم که در جادهای صاف و آسفالته به موازات ما در حرکتند، خلاصه تمامی باهوشها و خوش سخنهای استان گیلان امروز در مسیر ما بودند و سوالهای جغرافیای ما را پاسخگو شدند! با پیچ و خمی در مسیر جاده مالرو وارد جاده اصلی و پس از آن به ماسوله زیبا رسیدیم.
ماسوله
ماسوله در سمت شمالی رودخانهای به نام (ماسوله رودخان) قرار دارد که ته دره واقع شده و در سمت جنوب آن کوههای پوشیده از درختان به هم فشرده و جنگل است. گویی رودخانه نقطه پیوند این دو شیب زیبا از جنگل و معماری خاص در شیب کوه است.
این مکان زیبا در اصل خیلی هم از اقلیم شمال کشور پیروی نکرده و آب و هوای مرطوب شمال کشور را ندارد و اتفاقا لهجه سخن گفتن مردمانشان نیز با گیلانیها و رشتیها کاملا متفاوت است. زبان مردم ماسوله تالشی (لهجه ماسولهای) است. به لحاظ معماری هر آنچه که انتظار از زیبا بودن خانهسازیها در شیب تند کوه را در ذهن متصور شوید، بسی کاملتر و زیباتر را در آن میبینید، گویی خودشان نیز میدانند که پس از ساختن این الگوی زیبای معماری تنها چیزی که میتواند ماسوله را به یک تابلوی بینظیر نقاشی تبدیل کند، استفاده از رنگی طبیعی از خاک منطقه و گلدانهای زیبای رنگارنگ شمعدانی در هرهی پنجرهها و ایوانها است.
بخش بزرگ ماسوله را بازار سه طبقهای شکل میدهد که در لایه لایههای طبقاتی و پلکانی این مکان قرار دارد. اختلاف ارتفاع از بلندترین نقطه تا پایینترین سطح این شهر نزدیک به ۱۰۰ متر بوده و همین مساله موجب پیدایش نمایی بینظیر در معماری ماسوله است. بدین نحو که گذرگاهها و معابر عمومی اکثرا همان بامهای خانهها است.
گردشگران زیادی در این مکان زیبا در رفتوآمد هستند. من سیل عظیمی از انسانها را میبینم که با همدیگر عکس سلفی میگیرند. خیلیها با بچه دو سه ماهه در بغل در شلوغی بازار، از پلهها دائما در رفت و آمد هستند و بعضی نیز در ایوانهایی مینشینند که توسط مغازهدارها با تخت و صندلیهایی با گلیمهایی زیبا پوشانده شده و آش یا باقلای پخته میخورند.
کبابیها و سه الی چهار رستوران خوب در طبقات مختلف این مکان وجود دارد که از قضا خود صاحب رستورانها یا کبابیها گاهی خانه نیز اجاره میدهند!
در میانهی این مغازهها چندین عطاری و لباسفروشی و صنایع دستی ساخت چین یا گاهی زیورآلات و تزئیناتی که اکثرا اجناس درجه چندم چین هستند وجود دارد، ولی در کنارهی بعضی از مسیرها که بام خانههای طبقهی پایینتر هستند، خانمهایی را میبینم که به بافتن عروسک یا کلاه و شال گردن و شنل مشغول هستند، این فروشندگان محلی از همان ابتدای ماسوله بساط کرده و کالاهای دستی خود را میفروشند.
در همین حین و در حال قدم زدن در این بازار پر زرق و برق، ناگهان چشمم به کتابفروشی بسیار غنیای میافتد.
کتابفروشی با درب و قاب چوبی و ویترینی تنگاتنگ از کتابهای نفیس و کمیاب است. روی در کتابفروشی شماره موبایل و اسم دکتر شرفی نوشته شده است. وارد مغازه شده و با ایشان به گفتگو میپردازم؛ ایشان توضیحات زیادی از تاریخچهی کهن سکاها و تاتیها و اینکه این قوم به قبل از آریاییها میرسند را برایمان توضیح میدهد و از آنجایی که تالش منطقه بسیار کهن بوده، از این رو سخنان آقای دکتر را به نوعی پذیرا میشوم:
مردمان این منطقه، از ماسوله کهن و از بخشهای شرقی و غربی به این منطقه مهاجرت کرده و از آنجایی که ماسوله در بین منطقه گیلان و زنجان قرار دارد، محل داد و ستد کالاها از شرق کشور به غرب بوده و شیوه گذران زندگی این مردمان دامداری یا کشاورزی نبوده و همگی تاجر بودهاند. از این رو این منطقه شهر محسوب میشود.
سخنان پر آب و تاب آقای دکتر در ارتباط با موقعیت شهری ماسوله و تاکید ایشان بر روستا نبودنش بسیار توجه من را جلب میکند اما به روی خودم نمیآورم و گویی تمامی مطالب را از پیش میدانستم. در این میان تصویر یک روحانی به نام «آ سید محمود شرفی» روی دیوار مغازه است. میپرسم که او کیست؟ و آقای دکتر خیلی آرام و با افتخار پاسخ میدهد که ابوی بنده است.
اندکی فکر کردم ابوی دقیقا چه کسی میشود؟ در پاسخ گفتم:
آهان برادر مرحومتان؟
گفتنند:
خیر پدرم هستند.
من که جرات نداشتم چیزی فراتر بپرسم که مبادا ایشان را ناراحت کند، اجازه دادم تا ایشان سخنانشان تمام شود در نهایت کتابی نایاب چاپ قدیم از او خریداری کرده و از مغازه بیرون آمدم. ایشان نیز همانند بعضی دیگر از ساکنان ماسوله در فومن زندگی میکند و آخر هفتهها به ماسوله میآیند.
کمی جلوتر در پیچ یکی از طبقات این شهر، یک دوچرخه سفید که دسته گلی زیبا در سبد جلوی آن گذاشته شده بود وجود دارد؛ دوچرخهای ثابت در این پیچ که تک تک بچهها و بزرگترها را به سمت خود میکشاند و از همه چیز جالبتر اینکه تمامی آنها نیز در سوار شدن آن نهایت فرهنگ را از خود به نمایش میگذارند، گویی اگر کسی سوار این دوچرخهی تزئینی در ماسوله نشود اصلا ماسوله و تمام زیباییهایش را درک نکرده است! از این رو همه به نوبت سوار دوچرخه شده و با آن نیز عکس میگیرند.
بخش دیگری از این شهر زیبا مرکز محلهی آن است که امامزاده و مسجدی به نام «عون ابن علی» در آن قرار دارد، که گویا از نوادگان حضرت علی بوده است. ساختمان، گنبدی سبز رنگ دارد و دو گلدسته که قطر هر کدام نصف گنبد است.
حالا دلیل این گلدستههای عریض در کنار گنبدی با اندارههای نسبتا کوچک چیست؟ آن را من دیگر نمیدانم. ولی هر چه که هست، به نظر کمی تناسبات این بنا را قناس کرده است.
در سفر به ماسوله از کجا دیدن کنیم؟
محوطهای زیبا و دنج که دور تا دور آن نشیمنگاههایی در جدارهی دیوار دارد و تعدادی از زنان و مردان جوان و میانسال، نشستهاند و به دور بر نگاه میکنند. جوانهای ژیگول با روحانی مسجد در حال سخن گفتن و خوش و بش هستند که برایم جالب است که بدانم اینها چه چیزی به هم میگویند و میخندند.
نهایت آزادی را در این مکان میتوان تجربه کرد مردان و زنان بدون هیچ مرزی وارد امامزاده یا مسجد میشوند، نماز یا زیارت را به جای آورده و خارج میشوند. در حین ورود به این مکان مجددا تصویر ابوی آقای شریفی در میان سایر تصاویر افراد بزرگ ماسوله به چشم میخورد و تازه آنجا بود که حس غرور آقای شریفی در ذهنم متبادر شد.
این طبقه از ماسوله را نیز پشت سر میگذاریم و به سمت هتل که با آقای کبابی مراحل رزروش را انجام داده بودیم حرکت میکنیم .
جمعه شب کمکم اتومبیلها و اتوبوسها جمع شده و تعدادی از مسافران از این شهر خارج شدند و من نیز در ایوان اتاق رو به نمای پلکانی شهر نشستهام و به این میاندیشم که خلاصه اینکه ماسوله شهر است و مردمان ماسوله همیشه تاجر بودند و این شهر از قرون پنجم تا هفتم بسیار آباد شده است.
ولی پس از سالها ماسوله نه زندگی شهری و نه زندگی روستایی، بلکه ماهیت یک گردشگاه موقت را در میان کوههایی از رشتهکوهای تالش پیدا کرده است؛ که گویی مردم به پارکی چند طبقه آمده و دائم از این پلهها بالا و پایین میروند و از در و دیوار این مکان، در حین اینکه میبایست خود نیز در تصویر باشند، عکسبرداری میکنند.
گردشگرانی که امشب در ماسوله هستند در کافهها مینشینند و به سوسوی چراغهای رنگارنگ که از روی پشتبامهای خانهها از دور همچون پارچه لمهای دیده میشوند، نگاه میکنند. آرامشی عمیق در میان هیاهوی صداهای مسافران در جان انسان فرو مینشیند. اما همین صداها برای کسی که در یکی از این خانهها خوابیده حکم دزدی را دارد که بر کاروان چشمان خوابآلودهاش شیبخون میزند و میرود.