بازگشت سرخپوست
مجید مظفری قرار است در «نماینده ملت» همان سرخپوست دوستداشتنی باشد؛ اما او کم میآورد. از صحنه آرام آرام محو میشود تا به زمین بخورد. این زمین خوردن ناشی از دودی است که متن ناموزون و خطاکار افشاریان به پا کرده است.
باشگاه خبرنگاران پویا – احسان زیورعالم
ایوان، میخانهداری که کاسبیش با اندکی خلاف در هم آمیخته شده بود، در پی عدم حمایت حزب حاکم از ایلیچ، نماینده شهر، نقشه نامزدی خود را میکشد. در این شرایط است که خواستگار و همسر آینده دختر ایوان نیز مبدل به رقیب او میشود. این رقابت خانوادگی تا جایی پیش میرود که ایوان چه از درون و چه از برون از هم میپاشد.
این خلاصه یک ساعت و نیم نمایشی است که مجید مظفری با عنوان «نماینده ملت» در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده است. با توجه به اینکه حافظه مخاطب جوان بدان میزان نیست که به مجید مظفری را روی صحنه تئاتر به یاد آورد، هیجان دیدن «نماینده ملت» میتواند در به محک گذاشتن توانایی کنونی مظفری خلاصه شود. هیجانی که با آغاز اوج میگیرد و با پایان فروکش میکند.
نخست مجید مظفری در گفتگو با امیر پوریا دلیل تغییر متن برانیسلاوا نوشیچ را طولانی بودن آن ذکر میکند؛ اما برای کسانی که متن این نویسنده صرب را خوانده باشند، چیزی بیش از تغییر در زمان قابل درک است. آنچه قابل توجه است، تغییرات عمده در حذف شخصیتها و پایانبندی متفاوت نسبت به نسخه اصلی است. این مهم زمانی قابل تأمل است که در همان گفتگوی مظفری و پوریا، کارگردان اذعان میکند متن نمایشنامه را سجاد افشاریان مهیا کرده است و آنچه از گفتهها مشخص است، این آمادهسازی چندان طولانیمدت نبوده است.
سجاد افشاریان متن یک دست نوشیچ را مبدل به اثری پرفراز و نشیب کرده است. آغاز و پایانش چندان یکدست نیست. حتی نمیتوان در بخش پایانی حس کرد که با یک اثر کمدی روبهروییم. افشاریان بخش ابتدایی نمایش را حفظ میکند؛ همان موقعیت، همان دیالوگها. بخشهایی که ممکن است برای مخاطب ایرانی زبان بامزهتر باشد، گسترش پیدا میکند و تلاش میشود زبان ترجمه سفت و سخت سروژ استپانیان از هم بپاشد تا میان اثر و مخاطب فاصله ایجاد نکند. این وضعیت کار را به جایی می رساند که «نماینده ملت» با ادبیاتی مشابه به آثار گوگول – همانند نفوس مرده -، به یک فارس با ریتم بالا مبدل میشود.
برای درک فارس و مفهومش لازم است از تعریف اندرو استات در کتاب «کمدی» اکتفا کنیم. استات درباره فارس مینویسد «فرمی از کمدی که برای تولید خنده عمدتاً به طنز جسمانی، شوخیهای عملی و موقعیت اجتماعی نامتناسب تکیه میکند.»
افشاریان تا انتهای پرده نخست از این مفهوم استاتی بهره میبرد و بازیگران نیز از وضعیت بهره میبرند. شاید فارس شدن نمایش مخاطب ایرانی را بیش از متن اصلی اقناع کند؛ اما حال یک پرسش مطرح میشود که چرا افشاریان شوخطبع ناگهان این فارس خوشفرم را در هم میشکند تا با یک صحنه تراژیک کاملاً خارج از متن نوشیچ دست مییابد؟
دوم مجید مظفری باز در همان گفتگوی خود با امیر پوریا میگوید نمایش خود را در عرض 15 روز «جمع کرده است». البته استفاده از اصطلاح «جمع کردن» میتواند اعتراض برخی قدیمیهای تئاتر من جمله قطبالدین صادقی – که پیش از نمایش مظفری، «مروارید» را روی صحنه میبرد – را جلب کند؛ چرا که ادبیات مظفری میتواند گواه بر این باشد که او نتوانسته است در یک پروسه طولانی مدت، همانند همانهایی که در مصاحبه با پوریا از آنها یاد میکند، اثرش را آفرینش کند. نتیجه کار 15 روزه اما ملون الحال است. این چندگانگی حال نیز بخش عمدهاش از متن افشاریان برآمده است و بخش دیگرش در «سرخپوست» بودن مجید مظفری.
مظفری بیش از آنکه در اثر خود کارگردان باشد، بازیگر است. او در حالی در گفتگو با پوریا از شیوه مدیریت صحنه بیضایی و سمندریان سخن میگوید که خبری از آن مدیریت و کنترل در اثرش وجود ندارد. او بیش از آنکه کارگردان باشد، بازیگر است. این را میشود از حرکتش، انرژیش روی صحنه و در نهایت در مرکز بودنش جست. در متن نوشیچ، ایوان – که در آنجا نامش یورم است – چندان در مرکز قرار ندارد. او راوی نیست. او سیال است. میرود و میآید. نوشیچ مجموعهای از آدمها را کنار هم چیده است تا موقعیتی مضحک؛ اما پر نیش و کنایه را خلق کند. در مقابل مظفری میخواهد همه را کنار نهد تا او در نقش راوی بدرخشد. نتیجه کار صحنه نهایی است. همه او را ترک میکنند تا این مرد دائمالخمر در هم شکند، فرو بپاشد و برخلاف آن فارس آغازین، همانند ویتسک بوشنر دود هوا شود.
برای مخاطبی که سبک بازی بازیگرانی چون وحید آقاپور، سوسن پرور، بهنام شرفی و سام کبودوند را میشناسد، تشخیص فقدان کارگردانی بازیگران چندان سخت نیست. برای مثال سبک بازی آقاپور با بازیش در کمدی «استشمامات» یا «سوراخ» چندان متفاوت نیست، یک پسر مؤدب و مثبت که از قضا مرد عاشق نمایش نیز هست و قرار است اتفاق نهایی به دست او رقم بخورد. یا بهنام شرفی و سوسن پرور همان کاراکترهایی را با خود حمل کردهاند که پیشتر در «دپوتات» اتابک نادری ایفا کردهاند و از قضا نمایش نادری نیز با موضوع نماینده ملت شدن مرتبط است.
در «نماینده ملت» هر کسی کار خود را میکند. با کمی دقت میتوان فهمید میزانسنها نیز بداههای بیش نیستند. بازیگران کمی سردرگم هستند. در هم لول میخورند و فقط زمان را پیش میبرند. نبض نمایش نیز در دست شیطنتهاست. بار شیطنت نیز روی دوش بهنام شرفی و سوسن پرور است. دقیقاً همان اتفاقی که در «دپوتات» رخ میداد؛ چرا که دیگر بازیگران توانایی بداههسازی ندارند و میخواهند بازیگران تئاتر شسته رفته روی صحنه باشند. نتیجه کار دردناک است. از جایی این دو تن از صحنه حذف میشود و مظفری به واسطه متن افشاریان روی صحنه تنها میماند. او بازوهای خود را از دست میدهد. پایی برای حرکت ندارد. به زمین میخورد و تمام.
سوم مظفری قرار است همان سرخپوستی باشد که هوادارانش در ذهن دارند. سرخپوستی پرتحرک که از در و دیوار بالا میرود. میرقصد و همچون دلاور آپاچی هلهله میکند. او حتی لحنش را تغییر میدهد. خبری از آن مظفری موقر نیست. او میتواند رنگ عوض کند. او میخواهد نقش ایوان جَلَب را ایفا کند. او را روی صحنه بدرخشاند؛ اما فرصتش به اندازه یک پرده است. او ناگهان نزول میکند. می مینوشد و مست میشود تا در پرده آخر برخلاف یورم نوشیچ از هم بپاشد. جالب آنکه پایان هم به شدت ایرانی است، ایوان تمام دارایی خود را از دست میدهد؛ نقطه ضعف عمومی مردم ایران. در حالی که در نمایشنامه خبری از این از دست دادن نیست. تنها یک صورتحساب چند دیناری است که به جای نتیجه آرا اشتباه گرفته میشود. موقعیتی که افشاریان برای خلق یک موقعیت کمیک از دست میدهد تا نمایش با دلسردی مخاطب تمام شود.
«نماینده ملت» سنگ بزرگی است که از جای خود تکان نخورده است. انتخاب متن با توجه به موقعیت تاریخی و تقویمیش هوشمندانه بوده است؛ اما در ید قدرت گروه اجرایی نبوده است. تنها دکور است که به واسطه کلاسیک بودن متن و وفاداری به چنین نمایشهایی اقناع کننده است. بماند که همان هم سوراخهای رفعنشدنی دارد.
این سرخپوست دیگر آن دلاور سابق نیست، او بمانند عقاب پیری است به دور آتش که میتواند حکم یورش را بدهد. به کجا؟ نمیدانم.