مرگ دنباله‌دار کودکان در سینمای ایران

    کد خبر :97352

نزهت بادی: فیلم از جایی که قدم در مسیر سینمای فرهادی می‌گذارد و دوباره پای چالش‌های اخلاقی را وسط می‌کشد، به تمامی از دست می‌رود.

فیلم “تابستان داغ” ساخته ابراهیم ایرج زاد از غیاب یک پدر شروع می‌شود. زنی تنها با کودکش می‌کوشد تا بدون حضور مرد اوضاع را سامان بدهد و در این پروسه تلاش‌هایش برای یافتن کاری با درآمد بیشتر در جریان زندگی زوج پزشکی قرار می‌گیرد که در آنجا با فقدان مادر روبرو هستیم. مادری که حاضر نیست به خاطر نگهداری از فرزندش شغلش را رها کند و در خانه بماند. پس زوج‌های معیوب و ناکاملی را می‌بینیم که یکی از والدین در آن به درستی سر جای خود قرار ندارند و فاجعه جمعی که همه را نابود می‌کند، ناشی از پیوند همین دو حلقه مفقوده در روابط است. پدر غایب در زوج پریناز ایزدیار و صابر ابر و مادر غایب در زوج مینا ساداتی و علی مصفا که وقتی در تداخل با هم قرار می‌گیرند، منجر به حذف یکی از کودکان می‌شود.

تا پیش از وقوع فاجعه که با تأخیر اتفاق می‌افتد و داستان را دیر را می‌اندازد، زوج‌ها جدا از هم به سر می‌برند و مجالی برای پیوندشان نیست. نسرین حاضر نمی‌شود شوهر بی‌مسئولیت را دوباره به زندگی‌اش راه دهد و تلاش آقای دکتر برای همراه کردن زن برای بازگشت به زادگاهشان بی‌فایده است. هر بار که یکی می‌آید، دیگری می‌رود و کودکان در این دست‌به‌دست شدن‌ها و در میانه روابطی فروپاشیده جایی برای تعلق پیدا کردن ندارند. هر دو زندگی با وجود اختلاف طبقاتی نااستوارند. خانه نسرین با آن پشت‌بام بی‌حفاظ و رو به خرابه‌ها و چاه‌های کنده‌شده به خانه موقتی و متزلزلی می‌ماند که نمی‌توان در آنجای پای خود را محکم کرد و فقط مفری برای گریز از فرهاد به حساب می‌آید. خانه خانم و آقای دکتر که هرگز نشان داده نمی‌شود و تمام خلوت‌های پرتنش آن دو در محل کار و ماشینشان می‌گذرد که همواره یکی عجله برای رفتن دارد و اصرار ایمان برای برگشتن به شهرستان و خانواده‌شان بی‌ثباتی وضعیت آن‌ها را می‌نمایاند.

نسرین با قبول کردن مراقبت از پرهام به جای خانم دکتر می‌خواهد تا آقای دکتر متوجه غیاب مادر نشود و مینا با پرداخت پول به نسرین درصد جبران نبودن پدر است و هر دو می‌کوشند تا تزلزل و بی‌ثباتی موجود در زندگی‌شان را به استحکام و استواری تبدیل کنند اما سایه شوم فقدان بزرگ‌تر از آن است که با تلاش‌های غلط آن‌ها از میان برود. تازه وقتی یکی از کودکان حذف می‌شود، این معادله نامتوازن و درهم‌ریخته شکل درستی پیدا می‌کند و آدم‌های مجهول سر جای خود قرار می‌گیرند و زوج‌ها ظاهراً کامل می‌شوند و در کنار هم قرار می‌گیرند و درنهایت خانم و آقای دکتر را در ماشینشان می‌بینیم که در حال خروج از تهران هستند و نسرین و فرهاد هم اسباب‌کشی می‌کنند و از آن خانه نفرین‌شده می‌روند. اما آیا واقعاً از این بعد زن و مرد هر دو سر جای خود هستند و دیگر غیابی وجود ندارد یا اینکه این در کنار هم ماندن از سر احساس گناهی است که همه آن‌ها به خاطر از دست رفتن یک کودک در خود احساس می‌کنند؟ آیا جای خالی پسربچه در زندگی هر یک از زوج‌ها تا ابد همچون مغاکی هولناک آن‌ها را در خود فرو نمی‌کشد؟ اینجا فقط آن بچه‌ای از دست نمی‌رود که از پشت بام سقوط می‌کند، بلکه بچه دیگر که با دندان شکسته و لب خونین از بالای بام به جنازه همبازی زیر پایش می‌نگرد، نیز نابود می‌شود.

فیلم اگر موفق می‌شد موازنه برابری را میان شخصیت‌ها به وجود آورد و از هر کسی به اندازه وظیفه‌اش دادخواهی کند و به ورطه نگاهی واپس‌گرایانه و محافظه‌کارانه سنتی در زمینه تقسیم وظایف در زندگی مشترک نمی‌افتاد، آن وقت می‌توانست اثری درباره ناکارآمدی و بی‌ثمری جابجایی نقش‌ها باشد و نشان دهد کسی نمی‌تواند جای دیگری را پر کند و هر کس باید مسئولیت جایگاه خود را بپذیرد و به درستی و به موقع حضور داشته باشد اما اکنون همه گناهان و اشتباهات را معطوف به دو مادر شاغل می‌کند و نقش پدرها در نگهداری و مراقبت از بچه‌ها را به کل منتفی می‌داند. آن اعترافی را که مرد بیکار از طبقه پایین جامعه نزد همسرش می‌کند که “اگر من شما را رها نمی‌کردم، تو مجبور نبودی بچه یک نفر دیگر را نگه داری”، باید از زبان آقای دکتر تحصیل‌کرده و از طبقه متوسط هم می‌شنیدیم که اگر او این‌قدر خودخواهانه از همسرش انتظار نداشت که او فقط از کارش دست بکشد و مسئولیت نگهداری از بچه را بپذیرد و سعی می‌کرد وضعیت برابری برای خود و زن ایجاد کند، این فاجعه رخ نمی‌داد.

فیلم از جایی که قدم در مسیر سینمای فرهادی می‌گذارد و دوباره پای چالش‌های اخلاقی را وسط می‌کشد، به تمامی از دست می‌رود. در سینمای فرهادی فاجعه برآمده از دروغ‌های خرد و ریز و پنهان‌کاری‌های کوچکی است که شخصیت‌ها به تدریج چنان درگیر زنجیره پیچیده‌ای از آن می‌شوند که دیگر نمی‌توان راست گفت و حتی گفتن حقیقت هم دیگر از بروز انحطاط و تباهی جمعی جلوگیری نمی‌کند اما اینجا هم مثل نمونه‌های تقلیدی دیگر مثل “ملبورن” و “شکاف”، اساساً آن بحران پیچیده و مخاطره‌آمیزی که شخصیت‌ها را در تنگنای ناگزیر انتخاب غیراخلاقی قرار می‌دهد، موجود نیست و دلیل ندارد که شخصیت‌ها دست به کنشی ضد انسانی بزنند. واقعاً چند بچه معصوم دیگر در سینمای ایران باید از دست برود که فیلمسازان دست از تقلید از آن جنین سقط شده در فیلم فرهادی بردارند؟

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید