"زیر درخت گردو"؛ مرثیه‌ای برای "وَستا قادر"

نقد فیلم “زیر درخت گردو” و هرآنچه درباره آن باید بدانید (عکس و فیلم)

    کد خبر :682978

مهدویان” چاقو را کرده بود لای زخم و می‌چرخاند، دو ساعتِ تمام. زیرِ درختِ گردو. چاقوی زنگار گرفته لای زخم کهنه‌ی سردشت؛ که همینطور خودش درد دارد، تاول دارد، سرفه‌های خشک و لخته‌های خون دارد. “مهدویان” چهار قبر کند و ذره ذره ما را چال کرد. زیر درخت گردو. اما قصه مالِ خودش نبود. مالِ “قادر” بود.

سال‌ها پیش در یک بعدازظهر گرم تابستان…


تصاویری از جنایت سردشت

بعد از ظهر هفتم تیر سال ۶۶ سردشت بمباران شیمیایی شد. یک بمب اضافه آمده بود. خلبان عراقی نمی‌خواست آن را تا خانه شان ببرد، آمد صاف انداخت روی زندگی “وَستا قادر” و صد دویست نفر دیگر و رفت. آن روز‌ها مردم سردشت عادت داشتند همیشه سرشان بالا باشد و هواپیما ببینند. مثل پسر قادر. منطقه جنگی بود و همیشه میشد غرش هواپیما‌ها را در آسمان شنید. اما این بار فرق داشت. بارِ این بمب افکن‌ها سم بود. حمله شیمیایی هواپیما‌های عراقی به سردشت، ۱۱۰ نفر شهید کرد و گریبان بیش از پنج هزار نفر را تا آخر عمر گرفت.

محمدحسین مهدویان در فیلم جدیدش به سراغ یک داستان واقعی رفته است. زندگی “قادر مولان پور” از قربانیان بمباران شیمیایی سردشت. درخت گردو سوگنامه‌ای بود برای قادر و مردم سردشت. برای قادر که خانواده اش را در بمباران شیمیایی سردشت از دست داد. سی سال غصه خورد. تا دادگاه لاهه برای شکایت وشهادت رفت؛ و آخر تنها و چشم به راه سرش را زمین گذاشت.


درخت گردو سوگنامه‌ای بود برای قادر مولان پور و مردم سردشت

مهدویان سراغ آدمی رفته بود که همه او را می‌شناسند. “قادر مولان پور” بار‌ها خاطرات خود از آن روز‌های سیاه را گفته بود. مهدویان کاری برای قصه نکرده است. به شکل تکان دهنده‌ای سی و چند سال پیش قصه خودش ساخته شده بود. تلخ به تلخی زهر. مهدویان، اما خوب بازسازی کرده بود آن زهرِ مار را. همان کاری که هنرش را دارد. مستندسازی.

ساده بگویم فیلم تلاش قادر بود برای نجات بچه هایش، مالامال رنج و درد و صحنه‌های عذاب آور. آنقدر که یک نفر در گوش من گفت: چرا باید توی دوساعت این همه غم را یک جا ببینم. خودِ قادر این درد‌ها را توی سی سال کشید؛ و ما توی دوساعت.

 

و اما جزئیات بیشتر، یک شاهکار و چند وصله ناجور!

فیلم از صف دراز کولبر‌ها در کوه‌های برفی شروع شد. وستا قادر دراز شده بود رو به قبله و منتظر که برود پیش مریم‌اش و بچه ها. برود بخوابد زیر درخت گردو. کنار “ناصر”. کنار “مال مال”، کنار “شهین” گیان. راوی از اینجا وارد داستان شد و گفت: شما نمی‌دانید ماجرا چیست و حتی این جماعت گریه کنِ پشت در خانه قادر هم نمی‌دانند همه ماجرا را، همه چیز از زیر درخت گردو شروع شد. راوی ذره ذره داستان را به عقب برد تا تابستان سال شصت و شش و آواری که خراب شد روی زندگی قادر مولان پور. از دقیقه یازده دوازده فیلم، بازی افتاد دست پیمان معادی و فیلم قهرمانش را پیدا کرد.

و، اما پیمان معادی. بهترین بازی عمرش را گذاشته بود برای این فیلم. او که هیچ ریشه کردتباری ندارد، چنان توی روح قادر رفته بود که گفتند حین ضبط فیلم چند روزی را در بیمارستان بستری شده است و به زور آمپول و سِرُم رفته بود جلوی دوربین. طوری کُردی حرف می‌زد که گویی توی همان روستای قادر به دنیا آمده و بزرگ شده است.

لامصب طوری غم را بازی می‌کرد که می‌شد صدای گریه را از صندلی‌ها کناری سالن سینما شنید. طوری بغض می‌کرد و رو به دکتر با التماس می‌گفت: “مریم را برایم نگه دار” که بزرگ‌ترین غم دنیا در دلت می‌ترکید. و آنجا توی دادگاه لاهه طوری با لهجه کُردی در جواب کسی که پرسید آیا امید دارید محاکمه ای برای عاملان این جنایت در کار باشد، گفت: “ما کردها اگر امیدمان را از دست داده بودیم تا حالا مرده بودیم” که انگار خود قادر زنده شده باشد.

فیلم مهدویان سه بازیگر اصلی داشت. مینا ساداتی در نقش آموزگار مدرسه روستا. مهران مدیری پزشکی بود در بیمارستان سردشت و پیمان معادی در نقش “قادر مولان پور”. “درخت گردو” چند ماجرای فرعی هم داشت که خودتان بعدا می‌بینید.

راوی مینا ساداتی بود که با فاصله‌ای نزدیک این سوگنامه را روایت می‌کرد؛ و شاید یکی از اشکالات این فیلم هم همین بود. لحن بی جان و جمله‌های تکراری رمق فیلم را گرفته بود. انگار فقط گذاشته بودنش که وسط این صحرای مصیبت کمی فضا را عوض کند. عقب ببرد. جلو بیاورد و نگذارد پیمان معادی و ما زیر هجوم یک باره این همه درد که گاهی بی پایان می‌نمود، خم شویم.

راوی خودش کم بود، شوهرش هم انگار به زور آمده بود توی قصه. مهران مدیری. این قدر این نقش برای او عجیب و اینقدر او چیزی نداشت که به نقش بدهد، که صدای اعتراض را به کنفرانس خبری فیلم هم کشاند و یک سوال که “چرا برای نقش دکتر، مهران مدیری را انتخاب کردید؟ ”


در نشست خبری درخت گردو چه گذشت؟

مهران مدیری، اما در سالن عینک آفتابی زده بود. می‌گفت: نخوابیده و گریه کرده. گفت: «من در سال ۶۶ در سردشت حضور داشتم و تقریبا بخش بزرگی از این اتفاقات را از نزدیک دیدم. دوستی من با کارگردان، تهیه‌کننده، پیمان معادی و همچنین موضوعی که خاطرات بسیاری را برای من زنده کرد در کنار اینکه من عاشق مردم مهربان و آدم حسابی کٌرد هستم دلایلی بودند که نمی‌توانستم در فیلم حضور نداشته باشم. دوست داشتم به کسانی که در دوران جنگ با مهربانی میزبان ما بودند ادای دین کنم.»


مدیری از سختی‌های کار هم گفت: «ما صبح زود بیدار می‌شدیم و بیدار شدن در آن ساعت برای من فاجعه بود، چندبار ساعت ۶ صبح حرکت کردیم و به سنندج رفتیم و ساعت‌ها در راه بودیم. همچنین در مسیر پنج ساعت در راه بودیم، به بهانه‌های مختلف به بانه می‌رفتیم و عذاب می‌کشیدیم.»


پیمان معادی خودش در سالن نبود. اما تلفن زد به مهدویان و از سردشت و مردم کرد گفت: «سیمرغ و بازتاب بین‌المللی برایم اهمیتی ندارد؛ زیرا این فیلم بسیار مهم‌تر از این حرف‌هاست. محمدحسین مهدویان را سال‌هاست می‌شناسم و می‌دانستم چقدر سینما را می‌شناسد. در طی ساخت فیلم فهمیدم عوامل این فیلم مدت‌هاست با هم همکاری می‌کنند و یک همدلی خاصی داشتند. او گروه فوق‌العاده‌ای دارد. این فیلم مهمی است. من این فیلم را عاشقانه بازی کردم و امیدوارم مردم آن را دوست داشته باشند. اجازه می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و از محمدحسین مهدویان بابت انتخاب شجاعانه‌ای که داشت و من را برگزید تشکر کنم. همچنین از عبدالله مهربان معلم زبانم در این فیلم ممنونم که برای رسیدن من به نقش قادر بسیار تلاش کرد. از مهران مدیری که حق مطلب را ادا کرد، تشکر می‌کنم. من هم عاشق کرد‌ها هستم و از مردم کردستان تشکر می‌کنم که به من اجازه دادند لباس فاخرشان را بر تن کنم. آن‌ها در‌های خانه‌هایشان را به روی ما باز کردند و اجازه بازی و نشان دادن یک دوره زمانی و یک رویداد از مردم ایران را دادند. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم و می‌خواهم سر تعظیم جلوی این مردم که طی سالیان رنج کشیده‌اند، فرود آورم.»

خانه وستا قادر، در روستای «رش هرمه» – سردشت

مزار خانواده وستا قادر، در روستای «رش هرمه»

منبع :فرارو

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید