افشای راز ممنوع‌التصویری ستاره‌های فیلم‌فارسی

    کد خبر :660647
افشای راز ممنوع‌التصویری ستاره‌های فیلم‌فارسی

این یک مصاحبه پر از تیتر است از ناگفته‌های سعید مطلبی نویسنده و فیلمسازی که سال‌ها ممنوع‌الکار بود، اما در دودهه گذشته با سریال «ستایش» پرمخاطب‌ترین سریال تلویزیون را نوشته است. وی همچنین در بخشی از مصاحبه گفت ستایش دیگر کشش ادامه دار شدن را ندارد.

 

کنار حرف‌های پر از درد سه دهه تحقیر و تهدید و حذف به جرم خوردن برچسب نماد فیلم فارسی بودن.

 

از روزهای تلخی که مجبور بود بدون امضاء کار کند. فرقی نداشت «شیر سنگی» نوشته باشد یا «می‌خواهم زنده بمانم» یا کارهای دیگر اما حق نداشت پای کارهایش اسمش را بزند.

 

از مخملباف که در تمام طول گفت‌وگو عارش می‌آمد اسمش را بیاورد. از میرحسین و ذهنیتی که برایش ساخته بودند تا دستور به حذف تک تک این جماعت را بدهد. از انوار و سیدمحمد بهشتی که می‌گفت همان سال ۶۰ عملا اینها را کشتند و خیر از زندگی‌شان ندیدند و نمی‌بینند.

 

از غمی که فردین را کشت، ناصر ملک‌مطیعی را از زبان انداخت، بهروز وثوقی را آواره کرد و سرطان را نصیب ایرج قادری کرد.

 

او گفته‌هایش تلخ بود اما تلخی‌هایی پر از شنیدن و پر از افسوس خوردن برای تندروی تندروهایی که امروز از سویی دیگر چپ کرده‌اند.

 

همه کارهای قبل از انقلاب‌تان اگرچه تقریبا مخاطب داشتند، اما برچسب فیلم‌فارسی خوردند…

 

هر برچسبی می‌خواهند بزنند، بزنند. یک نکته‌ای را می‌توانم با قاطعیت به شما بگویم؛ آدم‌هایی که من در سینمای گذشته شناختم، آدم‌هایی معتقد و پایبند به اصول بودند و از این جهت مورد تحسین و تایید من بودند. رُل جوانمردی را که ناصر ملک‌مطیعی بازی می‌کرد، یا فردین بازی می‌کرد، باور داشتند.

 

منتهی وقتی انقلاب شد، قضیه این نبود که یک حکومت این‌ها را کنار گذاشت، این‌ها را یک عده‌ای کنار گذاشتند که علاقمند بودند خودشان وارد سینما شوند. سینما همیشه ویترین جذابی است برای آدم‌هایی که از بیرون به آن نگاه می‌کنند و خیلی‌ها دوست دارند در این عرصه باشند. فکر می‌کنند در آن پول هست، که نیست، یا شهرت است که از نظر من آن شهرت هم به‌درد بخور نیست.

 

«عمو فوتبالی» یک جوری ادای دین به پرسپولیس و ممد بوقی است؟

 

ممدبوقی نه ولی من آن زمان پرسپولیسی بودم. ممدبوقی هم در واقع جز ابزاری بود که می‌توانست این ادای دین را نشان بدهد. من دوست داشتم یک فیلم درباره پرسپولیس بسازم، یک داستانی که خودم تهیه‌کننده و سرمایه‌گذارش بودم، دیدم امکانش هست که مقداری از ایده‌هایم درباره پرسپولیس را اجرایی کنم.

 

برگردیم به دهه ۶۰. به شما گفتند نماد سینمای فیلم فارسی هستید و حق کار ندارید.

 

فیلمنامه را از «هفت دلاور» برداشتید؟

 

در حقیقت از «هفت سامورایی». خلاصه روی یک طرح این مدلی کار کردم. وقتی می‌گفتند فیلم انقلابی یعنی چی که ما نمی‌دانستیم فیلم انقلابی یعنی چی ولی می‌دانستیم فیلم میهنی یعنی چی. بنابراین این داستان را پایه این فیلم کردم و خود من هم اصرار داشتم که هنرپیشه‌هایی مثل فردین و ناصر در آن بازی کنند. به این دلیل که فکر می‌کردم اگر درباره اینها نظر مخالفی وجود دارد به عنوان آدم‌هایی که در یک رژیم دیگری کار کردند الان سهمشان را ادا می‌کنند. در این فاصله یک عده جوان که همین آقایی که گفتید سردسته‌شان بود…

 

اسمش را نمی‌آورید؟

 

اصلا در حد این نیست که من اسمش را بیاورم. همین افراد با ژست‌های خیلی رادیکال، سوپرمذهبی که حتی یک بار گفته بود بالای سازمان تبلیغات می‌خواهم یک مسلسل بگذارم، هر کدام از اینها آمدند با مسلسل آنها را بزنم، یک عده‌ای هم دوروبر خودش جمع کرده بود که شروع کردند به هوچی‌بازی. اصلش این بود که این آقا نویسنده بود و دوست داشت کارگردان هم بشود ولی اگر مثلا ایرج قادری کارگردان بود این نمی‌توانست کارگردان شود. اگر من فیلمنامه‌نویس بودم کسی از او فیلمنامه نمی‌خرید.

 

حتی گفته شده که از علما مجوز بازی این افراد را گرفتند.

 

الان هم نمی‌بینند و توقیف می‌کنند.

 

یک مصاحبه داشتیم که می‌گفت فردین دق کرد یا می‌گفت جمشید هاشم‌پور را شلاق زدند برای اینکه ستاره بود.

 

وقتی چهره‌ها ممنوع شدند، قرار بود در «تاراج» ایرج قادری و فردین بازی کنند. هاشم‌پور آن زمان یک هنرپیشه درجه سه بود. بهزاد جهانبخش اصلا هیچ کاره بود. این دو را گذاشتند و فیلم فروخت. بعد دیدند مساله اصلا فردین و… نیست. اینها را باید ریشه‌کن کنند. آدم‌هایی که می‌توانند تماشاگر را به سینما جذب کنند را باید حذف کنند.

 

عده‌ای معتقدند با هر انقلابی طبیعی است یک عده که همراه با جریان تازه نیستند، حذف شوند.

 

شما نمی‌توانید بگویید یک نفر در آن زمان دلش با انقلاب نبود. آدم‎ها همه جزئی از این انقلاب بودند اما وقتی انقلاب مستقر شد، شروع به حذف کردن کردند. برای اینکه شاید فکر می‌کردند به همه سهم نخواهد رسید. یک نکته من بگویم. ما اصولا آدم‌های متوهمی هستیم. توهم ما این است که اگر من امروز شرایطی دارم که نمی‌پسندم، فکر می‌کنم اگر انقلاب نشده بود مثلا شرایطم این نبود. نه اینطور نیست. اگر انقلاب هم نشده بود، ما هنوز همینجا بودم و چیزی بیشتر از این نداشتیم. اگر انقلاب نشده بود آن پسر سفیر که در اینستاگرام خیلی شلوغ کرده همین وضعیت را داشت. منتهی پدرش سفیر حکومت دیگری بود. حاتمی‌کیا هم فیلمساز می‌شد در هر صورت. چون خیلی‌ها آمدند با حمایت این آدم‌ها بودجه گرفتند و فیلم ساختند اما هیچ‌کدام فیلمساز نشدند. ذات آدمی مثل حاتمی‌کیا کارگردان است و می‌تواند باشد.

 

در دهه ۶۰، بسیاری از بازیگران تئاتری در سینما درخشیدند. این روایت هم هست که آنان با هنرپیشه‌های قبل از انقلاب سرِ سازگاری نداشتند. این جمله را شنیده‌ایم که مثلا آقای کشاورز گفته اگر فردین در فیلمی باشد، من نیستم.

 

عده‌ای می‌گویند بازیگرانی چون جمشید مشایخی، علی نصیریان، عزت‌الله انتظامی و محمدعلی کشاورز، از شما حمایت نکردند.

 

اینها هیچکدام جز بدنه سینما نبودند. فیلم مهرجویی را با هم بازی کرده بودند ولی جز عوامل و هنرپیشه‌های فیلم‌فارسی نبودند. بعد هم چه توقعی هست که حالا چون ما نمی‌توانیم کار کنیم آنها هم کار نکنند. این توقع خیلی احمقانه است. خود من را ممنوع‌الفعالیت کردند باید می‌گفتم آقای الوند چرا فیلم می‌سازی؟

 

شما در آن دوره‌ای که اسم‌تان نباید می‌آمد، چه فیلم‌هایی را نوشتید؟

 

«شیر سنگی»، «می‌خواهم زنده بمانم» و «سام و نرگس»

 

«هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» را هم من نوشتم.

 

آن زمان که دیگر اسم‌تان مشکلی نداشت.

 

خودم نخواستم اسمم باشد.

 

هیچوقت مثلا حسرت «سوته دلان» را نخوردید؟

 

خیلی خوب است که تو تکلیفت با خودت همیشه مشخص باشد. اگر اینطور باشد همیشه از کارت احساس رضایت می‌کنی. من وقتی فیلم «پشت و خنجر» را نوشتم از هر حسی که فکر کنید برای من جذاب‌تر بود. از این که آدم‌ها به من نامه می‌نوشتند که مثلا این فیلم روی خودشان یا فرزندشان تاثیر گذاشته لذت می‌بردم. اگر می‌توانستم یک بار دیگر هم همان را می‌نوشتم. یا «می‌خواهم زنده بمانم» را اگر باز بتوانم بنویسم یا «شیر سنگی» و «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» را بنویسم، می‌نویسم. من اینطور کار را دوست دارم و این را بلدم. یک مقدار خواست خودم است، یک مقدار هم بلد بودن است. وقتی یک کاری را بلدم و خوب هم بلدم چرا همین کار را انجام ندهم.

 

«ستایش۴» دیگر جای کش دادن ندارد؟

 

در فیلمنامه‌نویسی ، وقتی تو حرف‌هایت را زدی، اگر قرار باشد ادامه بدهی دیگر پرت و پلا می‌شود. در «ستایش» من اگر حرفی داشتم همه را گفتم و تمام شد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید