مومیایی منتسب به رضاخان؛ افسانه یا واقعیت؟!

  • اجتماعی
  • دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷ ۱۲:۲۸
    کد خبر :271572

پيكر رضاشاه از زير خاك مثل يكي از وقايع سوررئال داستان‌ها بيرون آمد. مثل ظهور مرشد و غزازيل در مسكوي دهه 30 در رمان «مرشد و مارگاريتا»، يا زنده‌شدن موميايي فرعون در قاهره اوايل قرن بيستم در داستان «موميايي» اثر «نجيب محفوظ». بايد كسي پيش‌تر داستاني با اين مضمون مي‌نوشت، جنازه هم صبر كرد و وقتي ديد خبري نيست، سرانجام نه از داستان كه در دنياي واقع‌سر برآورد.

روزنامه شرق نوشت:ماركز بيهوده نگفته كه در كارائيب رئاليسم جادويي همان وقايع روزمره است. در خاورميانه هم گويا همواره سوررئال از رئال پيش مي‌افتد. در فضايي كه شخصيت‌هاي خواب‌ها واقعي‌تر و تأثيرگذارتر از آدم‌هاي خيابان‌ها هستند، مرده‌هاي قرون سخن می‌گویند و ميان ما در رفت‌وآمدند و حضور دارند؛ مرده‌هايي كه نه به خواب، بلكه به چشم مي‌آيند حرفي براي گفتن ندارند؟ می‌شود گفت چه حرفي؟ نوك بيل به چيزي خورده است و جنازه‌اي پيدا شده كه حتي پرونده جنايي هم لازم ندارد، خلاص!

اما مي‌توان پاسخ داد كدام پيام‌ها و حرف‌هاي ما بر‌ مبنايي واقعي‌تر و منطقي‌تر از اين استوار بوده‌اند؟ سيل اظهارنظرها (شامل همين نوشته) درباره اين موميايي نشان مي‌دهد كه د‌ر‌هرحال اين رويداد بي‌معنا نخواهد ماند و كدام واقعه موجد پيام‌هاي اجتماعي از پيش چنين قصدي داشته است؟ جنازه‌اي كه قاعدتا بر اساس رسم زمانه مي‌بايد در آرامگاهي قرار مي‌گرفت تا به‌عنوان بخشی از تاریخ ما هرازگاهی مورد بازدید قرار بگیرد، با وقايعي سوررئال به موج‌هايي در زير زمين سپرده شد تا چندده سال بعد، بر اثر وقايعي سوررئال‌تر در جريان شخم‌زدن‌هاي چندباره زمين در منطقه‌اي شهري كه مبتلا به ساخت‌وسازهاي مكرر و مكرر است از زير خاك سر ‌برآورد. آنچه در اين كشور در آن بيست‌و‌چند سال ساخته شد تنها او نساخت، مردم، تحت‌ هدايت فرهيخته‌ترين اقشار ملت ساختند كه چندده سال درگير اولين انقلاب بزرگ منطقه در جهت آزادي بودند؛ فرهيختگاني كه در تمام منطقه از نوادر روزگار بودند. آنها با آرزوهايي بزرگ‌تر از توانشان به‌زعم ‌خود به جنگ استبداد رفتند، اما از آنجا كه استبداد و بدويت از خود آنها هم خيلي دور نبود، در نتيجه به پيكار خونين با يكديگر هم پرداختند.

وقتي تمام كشور به كام بي‌ثباتي و جنگ‌هاي داخلي و نهايتا يكي از بزرگ‌ترين قحطي‌ها و بلاياي تاريخ فرورفت و بخش مهمي از ساكنان آن در خاك افتادند، اين بخش اليت توانست نگاهش را اندكي از آسمان‌ دور و بر خاك نظر كند. بزرگان قوم؛ از سليمان‌ميرزا گرفته تا تقي‌زاده و فروغي و تيمورتاش تا عارف قزويني و حتي مدرس آخرين قطرات آبي را كه از آن دموكراسي نيم‌‌بند باقي مانده بود در قمقمه سرباز ريختند و اجازه دادند هرچه مي‌خواهد با آن قمقمه بكند. وقتي اندك آرامشي برقرار شد، پدران و پدربزرگ‌هاي ما را متقاعد كردند كه مي‌توانند با نظم و ترتيب، با سخت‌گيري، با رعايت شرافت ‌‌كاري و صداقت در عرض يكي، ‌دو دهه راه‌آهن بسازند، تمام كشور را آسفالت كنند، بيمارستان‌ها و مؤسسات عمومي مدرن و روزآمد بسازند، دادگستري درست كنند و بسیاري چیزهای دیگر.

آنچه به پاي رضا‌شاه نوشته شده، درواقع لياقت‌ها و توانايي‌ها و از‌خودگذشتگي آن اليت خاص و پدران، پدربزرگ‌ها و عموهاي ماست كه عكس‌هايشان را هنوز در آن آلبوم‌هاي قديمي با آن كلاه پهلوي و سبيل‌هاي قيطاني و كراوات‌هاي مرتب نگهداري مي‌كنيم؛ ملتي كه نشان داد در‌صورتي‌كه كمترين اجازه‌اي براي ساختن كشور خود پيدا كند، وقتي كه حداقل عقلانيتي در ساخت اين دنياي پيرامون پديدار شود، تنها در چندده سال معجزه مي‌كند. حتی اگر در شهريور 20 مانند مرغي ازقفس‌آزادشده دريابد بسيار بيش از آنچه تصور مي‌كرده يا شايد لازم بوده به پاي ديكتاتور ريخته‌اند: يكي جان، آن ديگري آبرو و سومي فرزند… .

آنچه از زير خاك بيرون آمد، باز هم پيامي است از همان پدران و پدربزرگ‌ها؛ هشداري كه از زواياي مختلف معاني مختلفي دربر دارد، درست مثل يك رمان، مثل مرشد و مارگاريتا!

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید