برخی اصلاح‌طلبان دوباره «ساز رادیکالیسم» کوک کرده‌اند

  • سیاسی
  • شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ ۱۶:۳۲
    کد خبر :96687

محمد قوچانی معتقد است که پیروزی‌های نسبی اصلاح‌طلبان در برخی انتخابات‌ها بر «تکبر سیاسی» آنها افزوده و متأسفانه ساز نامیمون رادیکالیسم دوباره کوک شده است.

به گزارش تسنیم، محمد قوچانی سردبیر هفته‌نامه ارگان حزب سازندگی در یادداشتی نوشت:

با رأی بالای مجلس دهم به ریاست علی لاریجانی به دولت دوازدهم به ریاست حسن روحانی روشن شد که زیر پوست دو جبهه‌ی اصلی کشور، دو جناح سیاسی جدید در حال تکوین است. اکنون نه تنها اصلاح‌طلبان رادیکال معتقدند روحانی در حال عبور از اصلاح‌طلبان است بلکه نباید فراموش کرد که لاریجانی در حال عبور از اصول‌گرایان (رادیکال) بلکه اصولگرایان است و این واقعیتی مهمتر از گزاره اول است.

برآمدن حسن روحانی از درون اجماع اصلاح‌طلبان، خود به معنای عبور آنان از رادیکالیسم بود. رادیکالیسمی که در جریان انتخابات سال 1388 شکل گرفت و جنبش اصلاحات را به جنبش سبز تبدیل کرد. رنگ سبز که تا قبل از انتخابات سال 1388 تنها یک نشان انتخاباتی بود و به سبب هویت مذهبی خود (به عنوان نماد سیادت) نشانه‌ای سنت‌گرایانه برای جذب بدنه‌ی حزب‌اللهی اصولگرایان با یادآوری خاطرات دهه‌ی 60 بود، بعد از انتخابات به سرعت رادیکالیزه شد و با گذر از آموزه‌های چپ سنتی و چپ خط امامی به چپ جدید و چپ رادیکال نزدیک شد و «رنگ» سبز را به «جنبش» سبز بدل کرد و از کمپینی تبلیغاتی-انتخاباتی به پوشی اعتراضی- خیابانی بدل شد.

این حرکت رادیکال تا انتخابات مجلس نهم هم ادامه یافت و طرفداران جنبش اصلاحات که در جنبش سبز مستحیل شده بودند علی‌رغم ماهیت انتخاباتی حرکت خود، انتخابات مجلس نهم را تحریم کردند و البته در نهایت از فرط «انفعال رادیکالی» که به آن دچار شده بودند، خسته و دلزده به صندوق رأی بازگشتند و تحت نفوذ اکبر هاشمی‌رفسنجانی و با هدایت سیدمحمد خاتمی به حسن روحانی رأی دادند. روحانی هرگز یک اصلاح‌طلب تشکیلاتی نبود (یعنی عضو هیچ گروه موسوم به اصلاح‌طلب نبود)، اما اصلاح‌طلبی گفتمانی بود (یعنی از برنامه‌های اصلاح‌طلبانه دفاع می‌کرد) در حالی که عارف بدون آنکه الزاما از لحاظ گفتمانی اصلاح‌طلب باشد؛ از لحاظ تشکیلاتی اصلاح‌طلب بود. از این رو ترجیح روحانی مصلح و معتدل بر عارف اصلاح‌طلب اوج پراگماتیسم در میان اصلاح‌طلبان بود.

آنان به جای آنکه به فرد رأی دهند؛ به فکر رأی دادند و به جای انتخاب ژنتیک به انتخابی پراگماتیک تن دادند. روحانی؛ سیاستمداری معتدل و مصلح از لایه‌های میانی جناح راست بود که هرگز تن به رادیکالیسم راست نداد و آن قدر منتظر ماند تا در فترت رادیکالیسم چپ به انتخاب اصلی جناح چپ سابق و اصلاح‌طلب کنونی بدل شود. دولت اول روحانی با بازگشت وزرایی مانند زنگنه و حجتی و نجفی و نیلی فوق انتظار اصلاح‌طلبانی بود که یا از حاکمیت قهر کرده بودند یا از حاکمیت اخراج شده بودند. آنان عملکرا شده بودند و بازگشت چهره‌های پراگماتیست و تکنوکرات‌های اصلاح‌طلب به قدرت را آن قدر مهم می‌دانستند که در پی بازگشت چهره‌های ایدئولوژیک و ایدئولوگ‌های اصلاح‌طلب به دولت نباشند. حتی سعید حجاریان مهمترین مأموریت دولت یازدهم را «عادی‌سازی» اوضاع (نرمالیزاسیون) عنوان کرد. اما انتخابات سال 1392 و صف‌آرایی اصول‌گرایان رادیکال در برابر حسن روحانی آثار منفی خود را بر اصلاح‌طلبان نیز گذاشت. اصلاح‌طلبان از تنهایی روحانی در میان اصولگرایان به این دریافت و رهیافت رسیدند که روحانی جز آنان کسی را ندارد و ناگریز است که به ایشان تکیه کند.

پیروزی‌های نسبی اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس دهم و شوراهای شهر نیز بر این «تکبر سیاسی» برخی اصلاح‌طلبان افزوده است و متأسفانه ساز نامیمون رادیکالیسم دوباره کوک شده است.

اکنون اصلاح‌طلبان که یک بار دیگر در پناه یک دولت معتدل (مانند دولت‌های هاشمی و خاتمی) در تعیین دولت و مجلس و شورا و شهرداری نقش آفرین شده‌اند، فهرستی از مطالبات حداکثری خود را ردیف کرده‌اند: حاکمیت یکپارچه اصلاح‌طلبان، در اختیار گرفتن همه پست‌های دولتی، راه ندادن حتی یک اصولگرا به شورا شهر، تأکید بر مطالبه‌ی برحق اما نابهنگام وزارت زنان، راندن همه‌ی اصولگرایان از کابینه و…

نتیجه این تکبر سیاسی بدون شک، شکست است. در دامن زدن به این تکبر می‌توان ردپای رسانه‌های خارجی را به خوبی دید: گروهی از اصلاح‌طلبان سابق که جلای وطن کرده و دورکاری سیاسی می‌کنند آواری از مطالبات و خرواری از انتظارات را بر سر دولت دوازدهم می‌ریزند. انتشار اخبار کذب از طریق شبکه‌های ماهواره‌ای و اجتماعی و تخریب دولت تنها راه ادامه حیات این اصلاح‌طلبان سابق است که از دور دستی بر آتش دارند و در عمل آب به آسیاب اصولگرایان می‌ریزند. این دوستان سابق فراموش کرده‌اند که تا اطلاع ثانوی مسئله اصلی در ایران نه مطالبات اجتماعی که معادلات سیاسی است. نهاد دولت در ایران از مشکلاتی مانند تنازع قوا، حاکمیت موازی، کارشکنی نهادی و نبرد درون دستگاهی رنج می‌برد و قبل از هر اصلاح اجتماعی باید این بحران سیاسی را اصلاح کند. ایران در شرایطی قرار ندارد که توان ملی خود را در نزاع‌های سیاسی فرسوده سازد. اگر در زمان انتخابات پاره‌ای نزاع‌های سیاسی برای ایجاد نشاط انتخاباتی و فهم ضرورت مشارکت سیاسی ضروری بود؛ اگر برای دفع خطر می‌شد آستانه تحریک جامعه را به حرکت واداشت؛ اگر برای انتخاب رئیس‌جمهور به یک رأی بالا در یک رقابت واقعی نیازی وجود داشت در زمان تشکیل دولت هر نوع نزاع سیاسی، مبارزه انتخاباتی و رقابت هیجانی غیرضروری بلکه مضر است.

معنای این حرف استفاده ابزاری از مردم نیست. واقعا خطر نزدیک بود و ضرورت داشت که یک نیروی اجتماعی پشت سر دولت قرار گیرد. ضمن آنکه منازعه انتخاباتی را حسن روحانی شروع نکرد و این به طور مشخص محمدباقر قالیباف و نیز سیدابراهیم رئیسی بودند که حسن روحانی و اسحاق جهانگیری را به واکنش‌های صریح برانگیختند. اما انتخابات تمام شده و اتفاقا اصلاحات پیروز شده است. جناح پیروز اکنون باید آرامتر از جناح شکست خورده باشد. پیش از این نیز گفته‌ایم که جز با چپ نمی‌توان تحول ایجاد کرد و جز با راست نمی‌توان ثبات آفرید. با چپ باید برخاست و با راست باید نشست. با چپ می‌توان انقلاب کرد و با راست می‌توان حکومت کرد و این همان کاری است که روحانی می‌کند.

ائتلاف تاکتیکی روحانی با لاریجانی نمادی از همین قاعده است و هر حکومتی و هر دولتی برای تأسیس خویش نیازمند رأی و اقبال مردم است اما برای تثبیت خود باید از عناصر دیگری در عرصه سیاسی بهره بگیرد که به رأی مردم و سرمایه اجتماعی برآمده از آن قدرت حرکت می‌دهد. این قاعده نه تنها در ایران که در همه جای جهان مرسوم است. بیرون از قواعد دموکراسی افراد و ارکانی از قدرت وجود دارند که قدرت خود را از رابطه‌ی اکثریت/اقلیت نمی‌گیرند. اتحادیه‌های صنفی، انجمن‌های روشنفکری، لابی‌های سیاسی، نهادهای جنسیتی، نیروهای مذهبی و هویت‌های قومی بخشی از این قدرت‌های عمومی هستند که تکلیف آنها در پای صندوق رأی مشخص نمی‌شود. اتحادیه‌های کارگری در انگلیس، فارغ التحصیلان سوربون در فرانسه، گروه تی پارتی در آمریکا، پاپ و کاردینال‌ها در ایتالیا و یهودیان در سراسر اروپا و آمریکا نمونه‌ای از این قوای موازی یا قدرت‌های افقی هستند که در برابر قدرت‌های عمودی احزاب سیاسی یا قوای حکومتی قرار دارند. به عنوان نمونه و جدیدترین نمونه رأی منفی مجلس دهم به حبیب‌الله بیطرف آمیزه‌های از ائتلاف این قدرت‌های عمومی و افقی بود. فراکسیون زاگرس‌نشینان و اتحاد نمایندگان جنوبی علیه نمایندگان مرکزی ایران و احزاب سیاسی برآمده از آنان مانع از رأی اعتماد به وزیر پیشنهادی نیرو شد.

در چنین شرایطی روحانی راهی جز توافق با قدرت‌های افقی و عمودی پیرامون خود ندارد که روشن‌ترین آنان جناح علی لاریجانی است. لاریجانی نماینده ی اصولگرایان معتدل است که درست برعکس اصلاح‌طلبان در همان نقطه‌ای قرار گرفته‌اند که اصلاح‌طلبان درسال 1392 قرار گرفتند: پراگماتیسم.

علی لاریجانی نماد عبور از اصولگرایی و گذار به عمل‌گرایی است. لاریجانی به عنوان سیاستمداری حرفه‌ای از خاستگاه راست سنتی برخاست و چندی با راست رادیکال همراهی کرد. اما با گذر زمان و هم‌نشینی با ریش‌سفیدان محافظه‌کار مانند علی‌اکبر ناطق نوری دریافت که هرگونه تفسیر ایدئولوژیک از راست‌گرایی و تبدیل محافظه‌کاری (به عنوان بینش سیاسی انسان‌های عاقل و معتدل) به نوعی از بنیادگرایی هلاک کننده یک سیاستمدار واقعی است. لاریجانی در گذار از دو شکل پوپولیستی (محمود احمدی نژاد) و رادیکالیستی (سعید جلیلی) محافظه‌کاری و راست‌روی اکنون منجی واقعی میانهروی و واقع‌گرایی در جناح راست است که در غیاب بزرگان محافظه‌کار (مانند ناطق نوری و عسگر اولادی) به سرعت در حال رادیکالیزه شدن است. بلایی که بر سر محمدباقر قالیباف آمد و او را از تکنوکراتی اصولگرا به اصول‌گرایی رادیکال بدل کرد، پیش روی علی لاریجانی است. علی لاریجانی به فراست دریافت است که خیرالامور اوسطها… و البته هم لاریجانی و هم روحانی دریافته‌اند که به جای سودای راه سوم و ایجاد یک جناح جدید باید در درون همان نظم دوجناحی موجود و ممکن در همه جهان سیاست بازی کنند: لاریجانی از اصولگرایان و روحانی از اصلاح طلبان نیرو می‌گیرد و هژمونی خود را در این دو جناح اصلی ایجاد می‌کنند همان طور که در روزگاری ناطق نوری در میان محافظه کاران و سیدمحمد خاتمی در میان اصلاح طلبان چنین می‌کردند.

رأی اعتماد به دولت دوازدهم برگ برنده لاریجانی در تعامل سیاسی با روحانی بود.

روحانی به خوبی اهمیت قدرت استدلال لاریجانی در اعلام نتایج انتخابات سال 1392 را می‌داند آنجا که لاریجانی از تفسیر اکثریت آرای مردم به 50 درصد به اضافه حتی یک تک رأی دفاع کرد و راه را برای به رسمیت شناختن پیروزی روحانی گشود و این یک رأی لاریجانی در درون حاکمیت با آن 18 میلیون رأی مردم به روحانی نه از نظر حقوقی که از نظر حقیقی و تاریخی هم داستان شد.

روحانی به خوبی اهمیت دفاع لاریجانی از برجام و ایفای نقش او در تصویب توافق هسته‌ای را می‌داند تا جایی که امروزه نیز در برابر تمدید تحریم‌های تکراری آمریکا علیه ایران این تنها علی لاریجانی است که ضمن تقبیح رفتار زشت آمریکای ترامپ در برابر موج‌سازی از این تحریم‌های تکراری و خبر آفرینی در صداوسیما هشدار می‌دهد و آن را تعدیل می‌کند.

روحانی به خوبی اهمیت نقش لاریجانی در شکستن ائتلاف اصولگرایان و سکوت همراه با همدلی او در کنار حسن روحانی در انتخابات اخیر را درک می‌کند. آنجا که لاریجانی وعده قالیباف-رئیسی در افزایش میزان یارانه‌ها را زیر سوال برد و آن را ناممکن دانست و تأکید کرد که نامزدها وعده‌های خیال پردازانه ندهند.

روحانی به خوبی اهمیت برنامه لاریجانی برای برگزاری مراسم باشکوه تحلیف با حضور مقامات خارجی و بین‌المللی را درک می‌کند. شاید اصولگرایان و برخی اصلاح‌طلبان (متأسفانه بیش از حد شوخ) نام برخی سران کشورهای حاضر در مراسم تحلیف را اسباب مطایبه کنند اما تنها حضور خانم موگرینی به عنوان ضامن برجام در برابر رقص عربی ترامپ در حجاز ارزش آن را دارد که به این ابتکار ملی احترام بگذاریم و از کنار سخنرانی فلان مقام یا عدم دعوت از مولوی عبدالحمید یا عدم حضور رئیس دولت اصلاحات عبور کنیم و فراموش نکنیم که یک بی‌سلیقه‌گی سیاسی از سوی چند نماینده مجلس اسباب چه مضحکه سیاسی برای زیر سوال بردن این گردهمایی ملی شد.

روحانی به خوبی اهمیت نقش علی لاریجانی در رأی اعتماد بالا به دولت دوازدهم را می‌داند. در حالی که محمدرضا عارف نتوانست برای یک وزیر اصلاح‌طلب همشهری خویش رأی جمع کند. ما همان‌گونه که گفتیم دولت دوازدهم را دولتی معتدل و مصلح می‌دانیم و فکر می‌کنیم افرادی مانند وزیر کشور، وزیر فرهنگ و وزیر اطلاعات این دولت (که از میان اصولگرایان معتدل هستند) خیر الموجودین بلکه برخی اصلاح‌طلبان همتای خود بهتر هستند و نیز اگر رئیس جمهور موفق شود میان معاون اول، معاون اقتصادی، دستیار اقتصادی، وزیر اقتصاد و صنعت و راه در کابینه دوازدهم هماهنگی ایجاد کند. می‌توان به چشم‌انداز اقتصادی کابینه نیز امیدوار بود.

کابینه دوازدهم محصول پیوند دو جریان پراگماتیست در دولت و مجلس است. هم لاریجانی از اصول گرایی ایدئولوژیک فاصله گرفته است و هم روحانی نسبتی با اصلاح طلبی ایدئولوژیک ندارد. از نظر آنان اصولگرایی و اصلاح طلبی مفاهیمی گفتمانی و برنامه‌هایی سیاسی‌اند که در نهایت می‌توانند به صورت استراتژی‌هایی برای اداره کشور درآیند. آنان اصلاح طلبی و اصولگرایی را ایدئولوژی‌های بسته‌ای نمی‌دانند که برای اجرای آنها نیاز به استخدام ایدئولوگهای حرفه‌ای باشد. می‌توان یک شخصیت اصولگرا را به اجرای برنامه‌ای اصلاح‌طلبان گماشت (آن گونه که روحانی با وزیر کشور یا اطلاعات می‌کند) و می‌توان یک چهره اصلاح طلب را به رفتاری اصولگرایانه وادار کرد. کاری که لاریجانی با برخی اعضای فراکسیون امید می‌کند! روحانی هرگز اصولگرا نبوده است. با وجود عضویت او در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز (به عنوان پدر معنوی اصولگرایان) و حضور در فهرست‌های انتخاباتی این تشکیلات روحانی، همیشه سیاستمداری میانه و معتدل بوده که سرانجام با غلبه میانه روی و اعتدال گرایی در جبهه مقابل متحد این جناح شد.

لاریجانی نیز گرچه در مقطعی اصولگرا بوده است اما از زمانی که ریاست مجلس را از غلامعلی حدادعادل گرفت، به سرعت به سوی عملگرایی پیش رفته است. اکنون این دو سیاستمدار حرفه‌ای از دو جناح، راست و چپ حاکمیت ایران را پراگماتیزه می‌کنند، دیگر دگم‌های ایدئولوژیک و سابقه تشکیلاتی افراد مهم نیست. مهم این است که چگونه می‌توان یک برنامه معتدل و معقول در اداره کشور را پیش برد. روحانی که در دهه‌ی 60 لیدر مجمع عقلای مجلس از هر دو جناح راست و چپ بود اکنون در دولت نیز چنین کرده است. مجمع عقلا حزبی است که به قدرت رسیده است اتحاد روحانی- لاریجانی البته اتحادی در روش یعنی تکنیکی و تاکتیکی است. چرا که لاریجانی عملا تولید گفتمان نمی‌کند و بیشتر به کار سیاسی می‌پردازد. در حالی که اتحاد روحانی-خاتمی اتحادی در بینش یعنی گفتمانی و استراتژیک است. روحانی با وجود عمل گرایی به عنوان نماد «راست مدرن» از مبانی اندیشه آزادیخواهی، توسعه‌گرایی و فن سالاری در ایران دفاع می‌کند. همچنان که سیدمحمد خاتمی از مبانی اندیشه مردم‌سالاری، عدالت طلبی و روشنفکری به عنوان نماد «چپ مدرن» دفاع می‌کند. این دو متحد طبیعی یکدیگرند.

اگر اصلاح‌طلبان بخواهند استراتژی را فدای تاکتیک کنند و گفتمان را در برابر تکنیک واگذارند و بر سر یکی-دو وزیر چانه زنی کنند و سهم خواهی، بازی را برای همیشه به لاریجانی واگذار می‌کنند. بی هیچ تردیدی در این کابینه وزرایی وجود دارند که نه تنها از دولت سابق که از دولت اسبق هم لایق‌ترند و بی هیچ تردیدی امکان این وجود داشت که از وزرایی بهتر در کابینه استفاده شود. اما این کابینه روحانی با توجه به شرایط سال 1396 است. وزارتخانه‌ها در ایران تابع برنامه رئیس جمهورند و برنامه رئیس جمهور امروز ایران اصلاح طلبانه است. به جای مجادله برسر سهم اصلاحات و جنگ قدرت محل اصلی منازعه را کشف کنیم و اصلاحات را به جنگ‌های تکنیکی و تاکتیکی فرو نکاهیم.

«تکبر سیاسی» چیزی است که یک بار ما را در سالهای 1376-84 فرا گرفت و در نهایت با وجود آنکه فکر می‌کردیم اصلاحات برگشت‌ناپذیر است؛ محافظه کاران با چهره اصولگرایانه بازگشتند. معلوم نیست سال 1400 آنان در چه چهره‌ای مقابل اصلاح طلبانه بازگردند.

ما اما فکر می‌کنیم تنها بدلیل واقعی در برابر اصولگرایی (و هر نوع ناب گرایی ایدئولوژیک از جمله اصلاح طلبی ایدئولوژیک) فقط و فقط عملگرایی است.

پراگماتیسم به عنوان جلوه‌ای از رئالیسم سیایس در برابر هر نوع ایده آلیسم سیاسی قرار دارد و اساس آن براین نکته استوار است که حقیقت درع مل کشف می‌شود و در راه به دست می‌آید نه در مبدأ و نه در مقصد.

حقیقت آن چیزی است که آن را تجربه می‌کنیم و یا کاستی‌های خود در دستیابی به آن آشنا شویم. اگر در دهه‌ی 60 چپ روی و در دهه 80 راست روی، ایران را به افراط و تفریط کشاند ناشی از همین ایده آلیسم سیاسی بود و اکنون که در سیاست روی آورده‌ایم دریغ است که در سیاست داخلی دوباره رو به رادیکالیسم آوردیم. ایران 1400 از‌آن عمل گرایان خواهد بود نه اصولگرایان راست یا چپ، ما از ایدئولوژی عبور کرده‌ایم اکنون زمانه‌ی استراتژی است.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید