نگاهی به کتاب «ماموستا»، اثر علی رستمی

تاریخ غریب غرب

    کد خبر :90352

«ماموستا»، خاطرات مردمی است که در غم‌ها و شادی‌ها در کنار هموطنانشان بوده‌اند، اما از فرط نزدیکی کمتر آنها را دیده‌ایم.

کتاب «ماموستا» حاصل گفت‌وگوی علی رستمی، نویسنده، با ماموستا ملا قادر قادری، امام جمعه اهل سنت شهر پاوه است که به تازگی از سوی انتشارت سوره مهر منتشر و رونمایی شده است.

جریان خاطره‌نویسی در سال‌های اخیر به یکی از اصلی‌ترین شاخه‌های ادبیات پایداری تبدیل شده است، هرساله عناوین متعددی در این حوزه منتشر و روانه بازار کتاب می‌شود. اما در این میان،‌ سهم اندکی از عناوین منتشر شده به تاریخ شفاهی یا خاطرات جنگ تحمیلی در غرب کشور می‌پردازد؛ این در حالی است که اتفاقات رخ داده در منطقه غرب کشور، می‌تواند دست‌مایه خلق بسیاری از آثار ادبی و هنری باشد. از این جهت می‌توان گفت که کتاب «ماموستا» می‌تواند تاحدودی روشن‌کننده تاریخ غریب غرب کشور باشد.

«ماموستا» با خاطرات دوران کودکی و نوجوانی راوی آغاز می‌شود و در ادامه، حوادث تاریخی از نگاه طلبه‌ای جوان روایت می‌شود. ملا قادر قادری با ذکر جزئیات به سراغ سال‌های پیش از انقلاب می‌رود. تاریخ کردستان در دهه 40، التهابات منطقه در آن زمان، تلاش‌های مردمی‌ برای پیروزی انقلاب، جریان‌های ضد انقلاب در منطقه اورامانات و … از جمله موضوعاتی است که نویسنده تلاش کرده تا از لابه‌لای خاطرات راوی در کتاب به آن بپردازد.

اهمیت خاطرات «ماموستا» از چند وجه قابل توجه است؛ نخست آنکه کتاب بیانگر تاریخ شفاهی بخشی از منطقه غرب کشور است که در طول چهار دهه اخیر، یکی از کانون‌های اصلی در مهمترین حوادث در کشور بوده است. از سوی دیگر، خاطرات این کتاب بیانگر چهره‌ای بدون روتوش از کردستان است. تاکنون روایت‌های گوناگونی از حوادث منطقه غرب کشور گفته و منتشر شده است که هریک بر بخشی از آن متمرکز بوده‌ و گاه در آنها صداقت به کار نرفته است. روایت‌هایی که عموماً چهره‌ای خشن و سیاه از شهرهای غربی کشور نشان داده‌اند، اما کتاب «ماموستا» تلاش دارد تا با در نظر گرفتن یک سیر تاریخی، حوادث را به روشنی و با جزئیات بیان کند.

نویسنده در مقدمه «ماموستا» در این رابطه می‌نویسد: «با پایان جنگ، قلم به دست گرفتم و شروع کردم به نگارش و ثبت دغدغه‌هایم در قالب‌هایی چون مجموعۀ شعر، تاریخ شفاهی، زندگی‌نامه، و داستان. اما دغدغه‌ای قدیم همیشه با من بود، که نزدیک شدن به آن با موانعی از جمله دوری با سوژه‌هایم همراه بود. کثرت سوژه‌های مورد نظر هم یکی دیگر از موانع و سختی‌های کارم بود. همۀ این‌ها موانعی بودند که قدرت قلم‌فرسایی‌ام را دوچندان می‌کرد. و دغدغۀ قدیم من کتابی برای کردستان بود؛ کتابی که بتوانم با آن فرهنگ و جغرافیا و تاریخ این قوم غریب را به تصویر بکشم، قوم و خویشان مسلمانی که در همسایگی ما شریک شادی‌های و غم‌های ما هستند و از فرط نزدیکی کمتر آنان را می‌بینیم. آنان دغدغۀ اخیر من بودند و من برای بیان این دغدغه به دنبال راوی صادقی بودم که بتواند راه‌گشای من و نویسندگان بعد از من برای روایت این قوم کهن باشد.

در طول زندگی‌ام و در مسیر نوشتن‌هایم با بسیاری از هم‌وطنان کرد آشنا شدم که می‌توانستم با مصاحبت با ایشان گوشه‌ای از آنچه را می‌خواستم به قلم تحریر درآورم. ولی شخصیت جامع و کامل کودکی از اهالی اورامانات، نوجوانی با زی طلبگی خاص، ماموستایی مدیر و مجاهدی شجاع، به نام ملا قادر، مرا به سمت پاوه کشاند و بدون آنکه با کسی یا سازمانی طرح کتابم را در میان بگذارم به ملاقاتش شتافتم».

آشنایی رستمی به عنوان نویسنده با تاریخ این منطقه و حضورش در جبهه‌های غرب کشور سبب می‌شود تا از لغزش‌های مرسوم دور باشد. خاطرات این کتاب، چهره‌ای متفاوت‌تر از آنچه تاکنون از شهرهای غربی شنیده‌ایم، پیش روی خواننده قرار می‌دهد. مردمی که در غم‌ها و شادی‌ها در کنار هموطنانشان بوده‌اند، اما به قول نویسنده، از فرط نزدیکی کمتر آنان را دیده‌ایم.

در ادامه بخش‌هایی از کتاب منتشر می‌شود:

«بعد از ظهر 26 دی، روز فرار شاه از ایران، مردم پاوه راهپیمایی و تجمع پرشکوهی داشتند. قبل از این تاریخ، همۀ راهپیمایی‌‌‌ها از مسجد جامع یا مسجد حضرت عبدالله شروع و در میدان مولوی ختم می‌‌‌شد، ولی در این روز مسیر راهپیمایی عوض شد و مردم از میدان مولوی به طرف مسجد جامع حرکت کردند. برخی پیاده و گروهی سوار بر ماشین بودند. وقتی جمعیت به مقابل ساختمان مخابرات رسیدند، علاوه بر سر دادن شعارهای اعتراضی به دولت شاهپور بختیار، به شادمانی پرداختند. به پیشنهاد دوستان روحانی قرعۀ سخنرانی به نام بنده افتاد. در بالای دیوار ادارة مخابرات ایستادم و به‌رغم آنکه این‌جانب همیشه آرام صحبت می‌کردم، آن ‌روز بعد از مقدمه‌‌‌ای کوتاه، حماسی‌‌‌ترین و پرشورترین خطابه‌‌‌ام را کردم و همین‌ که گفتم: «بالاخره شاه رفت»، صدای کف و سوت و هلهلۀ جمعیت در شهر و کوه‌‌‌های پاوه پیچید.

چند روز قبل از فرار شاه، ایادی رژیم برای دل‌سرد کردن مردم در همراهی‌شان با انقلاب و ایجاد رعب و وحشت به عملیات‌هایی گاه مسلحانه دست زدند. مأموران شهربانی و ژاندارمری هم فقط از پاسگاه و ساختمان خود حراست می‌‌‌کردند و کاری به داخل شهر و جاده‌‌‌های اطراف نداشتند. چه‌بسا بسیاری از تیراندازی‌‌‌ها و ناامنی‌‌‌های صوری از سوی همین مأموران انجام می‌‌‌شد. ولی آنان انگشت اتهام را به سوی گروه‌‌‌های خارجی در آن سوی مرز و دولت عراق نشانه می‌‌‌گرفتند. گروه‌‌‌های مردمی به صورت خودجوش و با دست خالی حراست از شهر را در مقابل مهاجمان و فرصت‌‌‌طلبان برعهده گرفتند. رادیو مونت‌‌‌کارلوی فرانسه نواری از سخنرانی شاه را در پادگان لویزان، قبل از خروج از تهران، پخش ‌‌‌کرد. شاه در آن صحبتش چنین به سربازان تلقین کرده بود که او برای استراحت و تفریح کوتاه از کشور خارج می‌‌‌شود و نیروها باید آماده و هوشیار باشند. بعد از نقل سخنرانی شاه خطاب به مردم، گفتیم دیگر شاهی نخواهیم داشت و ان‌شاءالله عن‌قریب نهضت پیروز خواهد شد و از مردم تشکر شد و تجمع با شادی و خوشی پایان یافت.

پس از فرار شاه، همه منتظر بازگشت امام بودند و مشتاق دیدن رهبر نهضت. روستای نوریاب همان ‌‌‌سال صاحب برق شده بود و فقط یک نفر از ساکنان تلویزیونی سیاه و سفید داشت. خبر ورود امام به تهران را هفتۀ قبل شنیده بودم. صبح روز دوازدهم بهمن به پاوه، منزل خواهرزاده‌‌‌ام محمدرشید ولدبیگی، رفتم. از اول صبح کنار تلویزیون نشستیم و تا نزدیکی ظهر، لحظه ورود امام به تهران و سخنرانی او را در بهشت زهرا دیدیم و شنیدیم. پس از آمدن رهبر انقلاب به کشور، پاوه مثل همۀ شهرها ملتهب بود و هر روز شاهد راهپیمایی بودیم… ».

کتاب «ماموستا» به کوشش انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید