گفت و گو با «حميد صفت» درباره‌ي قتل ناپدري‌اش

    کد خبر :89407

رپر معروف ديروز صبح با دستبند و لباس زندان در دادسراي جنايي حاضر شد تا درباره ماجراي قتل پدرخوانده اش توضيح دهد. او در دادسرا گفت که قصدش تنها ترساندن مقتول بود. او مي گويد من به عمد مقتول را کتک نزدم و تنها يک ضربه با گلدان به صورتش زدم و از ضربه هاي ديگري که به گيجگاه مقتول وارد شده است خبر ندارم. اين خواننده معروف رپ قرار بود در يک کار نمايشي با نام «لامبورگيني» بازي کند که کنسل شد.
همين سه هفته پيش بود که آمده بود کنار اشکان خطيبي نشسته بود در مصاحبه مطبوعاتي تئاتر لامبورگيني. هر چند دست آخر با دخالت ارشاد فرصت حضور در اين نمايش را از دست داد. پيش از اين هم در شبکه هاي اجتماعي کارهايش را ديده بوديم. رپ هايي مي خواند که در آن درباره زلف يار و بي وفايي و لعنت به اين زندگي حرفي نبود. سعي کرده بود مفاهيم ديگري را وارد ترانه رپ کند. حتي مفاهيم ارزشي و انقلابي را. با آن ريش بلند و موهاي کوتاه و هيکل تنومند.

مي شد پيش بيني کرد که به زودي وارد جرگه خوانندگان رسمي شود. مي شد پيش بيني کرد که با صداي خوبش و سبک ديناميک ترانه هايش طرفداران فراواني را جذب کند. اما سرنوشت شکل ديگري عمل کرد. حالا او يک متهم به قتل است که در لحظه اي از خشم و جنون کنترل خود را از دست داد و با يک گلدان کريستال به شوهر مادرش ضربه اي وارد کرد. حالا به هر بهانه اي که باشد. حتي در دفاع از مادر. او کاري را کرد که نمي توان توجيهي براي آن يافت. خواننده خوش آتيه موسيقي رپ حالا به دنياي تاريکي ها قدم گذاشته است. مي گويد قصد کشتن نداشته است. گفت و گوي ما با او را در حين بازپرسي ديروز بخوانيد.
24 مردادماه ماموران کلانتري145 ونک در جريان يک فقره درگيري خانوادگي در خيابان شيخ بهايي قرار گرفتند. آن ها با حضور در محل مضروب 66 ساله با هويت هوشنگ را به بيمارستان فيروزگر منتقل کردند. روز شنبه بود که با اعلام مرگ مشکوک هوشنگ، ماجراي مرگ مشکوک به قاضي سجادي منافي آذر اعلام شد و پرونده اي در اين زمينه در شعبه سوم دادسراي جنايي تشکيل شد.
هوشنگ لحظه مرگ عامل فوت خود را پسرش معرفي کرد. پسر او که خواننده معروفي بود به زودي در کلانتري 145 در حالي که قصد داشت پيگيري کارهاي ناپدري اش باشد دستگير شد. اين خواننده معروف اگرچه در ابتدا منکر هرگونه شرکت داشتن در قتل ناپدري اش بود 4 ساعت بعد از زمان دستگيري در اداره آگاهي به قتل اعتراف کرد و گفت: به خانه رفته بودم که ديدم هوشنگ در حال کتک زدن مادرم است و يک لحظه از خود بيخود شدم و ضرباتي به او زدم اما فکر نمي کنم که عامل قتل او من باشم. به اين ترتيب متهم بازداشت تا اين که ديروز صبح در شعبه سوم دادسراي جنايي حضور يافت و به سوالات بازپرس پرونده پاسخ داد.
چند سال داري؟
24 ساله هستم.
شغلت چيست؟
خواننده هستم و تازگي ها داشت کارم مي گرفت که درگير اين حادثه شدم. قرار بود بازيگر شوم. قرار بود تئاتر بازي کنم. قرارهاي زيادي در زندگي ام داشتم که بي قرار شدند.
با مقتول چه نسبتي داشتي؟
همسر مادرم بود. هوشنگ کلا مرد خشن و تندخويي بود. حتي در آلمان هم مادرم را کتک مي زد که با اين حال مادرم به ما چيزي از ماجرا نمي گرفت اما خب از عکس هايي که مادرم در سفر مي گرفت همه چيز قابل تشخيص بود و براي مثال معلوم بود که پاي چشم مادرم کبود شده است. حتي يک بار پسر خودش را که ايران آمده بود با چاقو تهديد کرد.
آن موقع صبح هميشه خانه بود؟
بله. او کاري در ايران نداشت و من چند بار به او گفته بودم که اين تندخويي هايت از همين بي کارت است. به او مي گفتم بيرون برو. کاري در يک بنگاه بگير و مشاور املاک شود اما توجهي نمي کرد و فقط در همان آلمان يک مغازه عتيقه فروشي داشت. اين آخري ها هم در آلمان بود و يک ماهي مي شد که به ايران آمده بود. هوشنگ بيماري هاي زيادي هم داشت و امکان دارد به دليل همان بيماري ها فوت شده باشد. او هپاتيت سي داشت. يک سوم کليه اش نابود شده بود.
در خانه ناپدري ات زندگي مي کردي؟
خير من فقط وسايلم را آنجا نگه مي داشتم. آن روز هم برادرم از آلمان زنگ زد و گفت که برو خانه حاج خانم کتک خورده است. مثل اينکه شب واقعه هوشنگ مادرم را کتک زده بود. قبل از آن نيز مادرم با من تماس گرفته و گفته بود که بيا و زري خانم را ببر فرودگاه مي خواهد برود آلمان. زري خانم و خانم ديگري از يکي دو روز پيش در خانه ما مهمان بودند. من هم ماشين نداشتم و گفتم من ماشين ندارم خودت ببر.
او هم چيزي نگفت و خودش اين کار را انجام داد. من با تماس برادرم تصميم گرفتم دوباره به او زنگ بزنم و گفتم که مي خواهم بيايم لباس هايم را ببرم که او گفت تا قبل از رسيدن مربي آوازم بيا و ببر. من نيز سريع راه افتادم تا بروم آنجا. يکدفعه همين که در را باز کردم ديدم هوشنگ در حال کتک زدن مادرم است.
همان جا قتل رخ داد؟
نه. قتلي در کار نبود. من وارد شدم و در حالي که هوشنگ دست از کتک کاري کشيده بود و يک گوشه مبلي دو نفره نشسته بود گفتم: «حاج آقا مگر به شما نگفته بودم که ديگر حاج خانم را کتک نزنيد؟» گفت زدم که زدم خوب کردم. همين شد که من نيز عصباني شدم يک گلدان کريستالي روي اپن بود آن را برداشتم و يک ضربه با آن به صورتش زدم در حالي که او مي خواست بلند شود به گوشه مبل و کمد خورد اما يادم نيم آيد که ديگر ضربه اي زده باشم و احتمال دارد ضرباتي که به سرش وارد شده است به دليل اين بوده است که به کمد يا مبل خورده است که در حال بلند شدن طبيعي بود به جايي بخورد اما من به سرش ضربه وارد نکردم و من خودم فکر مي کنم که او به دليل سکته قلبي فوت شده باشد چرا که قلبش نيز مريض بود.
بعد از آن چه شد؟
همسايه ها از سر و صداي ما جمع شده بودند و هوشنگ که بلند شد مادرم آمد و ميان من و او قرار گرفت. او مي خواست دوباره حاج خانم را کتک بزند که من مانعش شدم و با يک دست دماغ و دهنش را گرفتم تا جايي را نبيند.
بعد از آن به سراغ آشپزخانه رفت تا چاقويي بردارد که باز هم فقط منعش کردم من ديگر حتي به او مشت هم نزدم و شايد در اين ميان با دستم به صورت سيلي طوري او را زده باشم.
با او دشمني داشتي؟
خير. رابطه مان عالي بود. مادرم در حق او خيلي کارهاي خير کرده بود و هميشه وقتي مي ديدم او با مادرم بدرفتاري مي کند به او مي گفتم که ياد روزهاي سختي ات هم باش که مادرم از تو مثل يک پرستار دلسوز نگهداري مي کرد. در مورد رابطه من و هوشنگ نيز همين را بگويم که من به او مانند يک پدر نگاه مي کردم. او را باشگاه مي بردم. با هم ورزش مي کرديم. آخر او مريضي هاي زيادي داشت حتما بايد تحت مراقبت قرار مي گرفت.
اوضاع مالي اش چطور بود و کمي هم از پدر خودت بگو؟
پدر خودم که اصلا نديدمش و نمي دانم الان کجا هست. او يک کارمند صدا و سيما بود و بعد از طلاق از مادرم از او هيچ خبري ندارم. هوشنگ نيز وضع مالي خوبي نداشت و مدتي بود که به قول خودش کاسبي اش در آلمان نيز خوابيده بود.
واقعا رابطه ات با هوشنگ خوب بود؟
بله. روز قبل از اين واقعه من به خانه آمدم و هوشنگ در حمام بود. ديدم که گوشي اش شکسته و خراب شده است. همان جا گوشي اش را برداشتم و به پاساژ پايتخت رفتم و گوشي را برايش تعويض کردم. باور کنيد با هم خيلي خوب بوديم. من با اين که در مضيقه مالي بودم يک گوشي سامسونگ اندرويدي نو برايش خريدم. خيلي با هم خوب بوديم. در دعوا نيز اگر او خودش به سمت من هجوم نمي آورد درگيري تا اين حد شدت نمي گرفت.
بعد از اين که درگيري تان تمام شد چه کردي؟
مادرم را از آن جا برداشتم و با هم رفتيم. بعدا از همسايه ها شنيدم که تا دو ساعت درخانه بودند و هم از او مراقبت کردند و هم اين که به او آب و غذا دادند اما از آن جايي که حالش بد بود با اورژانس تماس گرفتند و اورژانس نيز دير به صحنه رسيد و او را به بيمارستان فيروزگر برد.
پسر مقتول نيز دو روز پيش به ايران آمد و در حالي که از واقعيت موضوع خبر نداشت با يکي از دوستان پدرم صحبت کرد و او نيز که خودش را سرهنگ معرفي مي کرد به پسر مقتول گفته بود اينها براي اين که بتوانند به ارث و ميراث برسند دست به اين کار زده اند. اين تهمت ها دروغ است و من خودم تا لحظه آخر پيگير کارهاي مقتول بودم و حتي کارهاي دفن و کفنش را نيز خودم پيگيري کردم.
شغل مادرت چه بود؟
او ديپلم الهيات داشت و سخنور بود. مادرم خيلي آبرو داشت و اگر هوشنگ اين قدر آبروريزي نمي کرد هيچ وقت کار ما به اين جا نمي رسيد. هوشنگ هميشه درگير بود و با همه دعوا مي کرد. يک بار پسر مقتول از فنلاند آمده بود و او را ترسانده بود.
حرف آخر؟
بنويسيد که فقط مي خواستم او را بترسانم که ديگر مادرم را کتک نزند.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید