در جستجوی زندگی، از افغانستان تا سوئد

    کد خبر :77586

سیدضیا قاسمی‌ می‌گوید مهاجرت‌ فارسی‌زبانان برای رسیدن به یک وضعیت بهتر و برخورداری از حقوق اولیه بشری صورت می‌گیرد. او در گفت‌وگویی با تسنیم با اشاره به تجربه‌اش از مهاجرت، از آنچه در این سفر به دست آورده و آنچه از دست داده، سخن می‌گوید.

خبرگزاری تسنیم:

در سال 2016 هزاران نفر از آسیا و آفریقا تلخ‌کامی‌های یک سفر جان‌فرسا را به جان خریدند برای یافتن حداقل‌های یک زندگی ساده. جهان در سال 2016 و 2017 شاهد موجی از هزاران انسانی بود که امنیت و امکانات اولیه برای آنها به‌سان کودکی بود که دستشان را به ناگاه رها کرده و در میان همهمه جهان گم شده است. کیلومترها راه پیمودند، از هر جاده‌ای که می‌شناختند رد شدند، از ایستگاه‌های قطار سراغش را گرفتند، دل به دریا زدند و شبانه روز به دنبال این طفل گم‌شده زمین را طی کردند، اما هنوز آن را نیافته‌اند. موج هزاران انسانی که به امید زندگی بهتر رهسپار اروپا شدند، تمام دنیا را شوکه کرد. در این میان، هزاران نفر جان خود را در بار کشتی‌ها و کامیون‌ها و یا در دریا از دست دادند. از سرنوشت بسیاری از آنها هنوز اطلاعی نیست و آینده کسانی که پایشان به سرزمین آرزوهایشان رسیده است،‌ هنوز روشن نیست. گفته می‌شود افغانستان بعد از سوریه بیشترین حجم مهاجران را داشته است.  در میان افغانستانی‌های مهاجر هم هستند کسانی که زندگی در ایران را یک‌بار تجربه کرده و بعد راهی اروپا شده‌اند. موج دوم مهاجرت‌ها ادامه دارد، آینده مهاجران جدید در هاله‌ای از ابهام است و علاوه بر مشکلات حل نشده اقتصادی، مهاجران در جامعه جدید با بحران هویت مواجهند. در این میان،‌ مشکلات همیشگی مهاجران در ایران ادامه دارد و دولتمردان علی‌رغم وعده‌های مطرح شده، هنوز برای از بین بردن این مشکلات آستین بالا نزده‌اند.

خبرگزاری تسنیم در پرونده «زبان و هویت در تبعید» به سراغ مهاجرانی که در موج نخست ایران را ترک کردند،‌ رفته است. سیدضیا قاسمی از جمله مهاجرانی است که در بهار 61، در آستانه 10 سالگی به ایران آمد و در دهه 90 به اروپا مهاجرت کرد و الان ساکن سوئد است. پدرش بین ایران و پاکستان، ایران را به دلیل داشتن یک حکومت شیعی انتخاب می‌کند تا در «ملک امام هشتم» ساکن شوند. در شرایطی که به جای شنیدن آوای نی مولانا از کوچه پس کوچه‌های افغانستان، صدای انتحار و انفجار به گوش می‌رسد، خانواده او راهی ایران می‌شوند. قاسمی بعد از 21 سال تجربه زیست در ایران، و با وجود اینکه الان سال‌هاست در اروپا زندگی می‌کند، بر این باور است «ایرانی‌ها و افغان‌ها نزدیکترین مردمان این کره خاکی» هستند. تسنیم با او درباره تجربه‌اش از مهاجرت و سختی‌هایی که در این سال‌ها برای او وجود داشته است، به گفت‌وگو پرداخت.

تجربه او از سال‌ها مهاجرت و زندگی در اروپا و فرصت‌ها تهدیدهای جامعه جدید از جمله موضوعاتی است که با او در این گفت‌وگو مطرح شده است. قاسمی می‌گوید مهاجرت‌های صورت گرفته برای «رسیدن به یک وضعیت بهتر» صورت می‌گیرد. شاعر «باغ‌های معلق انگور» در ادامه به آنچه مهاجرت از او گرفته است، اشاره می‌کند و می‌گوید: دورى از زادگاه و اقوام و خانواده، در مواردى حس پایمال شدن کرامت انسانى بر اثر برخوردهاى تحقیرآمیز و تبعیض‌آمیز افرادى از جامعه میزبان و بارها حس شهروند درجه دوم و سوم بودن در از دید قوانین وضع شده براى مهاجران که با این مورد هم در ایران و پاکستان بیشتر مواجه بوده‌ایم، گرفت‌ها یا ناملایمات مهاجرت براى من بوده‌اند.

گفت‌وگوی تسنیم با قاسمی به این شرح است:

*تسنیم: به عنوان سوال نخست، ممنون می‌شوم از تجربه خودتان بفرمایید. شما در افغانستان متولد شدید، چند سالی در ایران بودید و بعد راهی کشوری دیگر شدید. آیا مهاجرت به شما آنچه را که می‌خواستید و انتظارش را داشتید، داده است؟ مهاجرت به شما چه امکاناتی داد و از شما چه چیزی گرفت؟ به عبارت دیگر، حضور در جامعه جدید چه آورده‌ای برای شما داشت و شما در مقابل چه چیز را از دست دادید؟

مهاجرت‌ها چه درونى و چه بیرونى معمولاً به دلایل مختلف اتفاق مى‌افتند، ولى فشرده همه این دلایل را مى‌شود در تعبیر «رسیدن به یک وضعیت بهتر» خلاصه کرد. اما در مورد مردم افغانستان که این همه سال، این همه گسترده دچار پدیده مهاجرت شده‌اند، قضیه فراتر از این است. انسان افغانستانى به خاطر برخوردارى از حق و حقوق اولیه بشرى خود دست به مهاجرت مى‌زند. این برخوردارى از حقوق اولیه بشرى در واقع جواب پایه اول سؤال اول شماست. آنچه که من از مهاجرت مى‌خواستم و انتظارش را داشتم. من از مهاجرت چه مى‌خواستم؟ اولین و مهمترین حق بشرى، حق حیات است. حق زنده بودن. بعد حقوق دیگرى است که در منشور جهانى حقوق بشر درج شده: حق امنیت، حق داشتن هویت، حق تحصیل، حق اشتغال، حق ازدواج، حق آزادى بیان، حق آزادى عقیده و… .

ما درگیر به دست آوردن همان حق اول بودیم و هستیم، جنگ و ناامنى در افغانستان دارد چهل ساله مى‌شود. زنده بودن انسان افغانى هر روز در معرض تهدید است. چهل سال است که کمتر روزى بوده از افغانستان خبر کشته شدن بر اثر جنگ و بمباران و انفجار و انتحار را نشنویم و این دلیل اصلى مهاجرت من و دیگر هموطنانم بوده است. آنچه من از مهاجرت مى‌خواسته‌ام اول همین زنده ماندن بوده. حالا مى‌رسیم به سؤال شما که آیا مهاجرت آنچه را مى‌خواستم داده است؟ بله، به خواست اولیه‌ام رسیده‌ام و در مهاجرت زندگى من در معرض تهدید جنگ و ناامنى نبوده است، اما اینکه مهاجرت و جامعه جدید، چه امکاناتى به من داده و چه چیزهایى را گرفته است، بحث بسیار دراز دامنى است.

براى خودم تجربه‌هاى متفاوت و شناخت وسیع‌ترى که مهاجرت از جهان و انسان به من داده بسیار ارزشمند است. دیگر هم اینکه طبیعتاً در یک جامعه امن دسترسى به امکانات رفاهى بیشتر از یک جامعه جنگ زده است. از امکانات مهاجرت براى من، برخوردارى بیشتر از وسایل و شرایط رفاهى و همچنین دست یابى به دیگر حقوق بشرى‌ام نسبت به افغانستان بوده است. این نسبت به افغانستان را البته تأکید مى‌کنم به این دلیل که شرایط ماها را براى مهاجرت و استمرار آن بیشتر تشریح کرده باشم. این دست‌یابى امکانات رفاهى و دیگر حقوق بشرى به خصوص در ایران و پاکستان براى مهاجران افغانستانى نسبت به جامعه میزبان غالباً در سطح پایین ترى بوده اما همین سطح هم نسبت به خود افغانستانِ درگیر جنگ و ناامنى بهتر بوده است. اینها آوردها و امکانات مهاجرت براى من بوده اما گرفت‌هایش بیشتر حسى‌اند. دورى از زادگاه و اقوام و خانواده، در مواردى حس پایمال شدن کرامت انسانى بر اثر برخوردهاى تحقیرآمیز و تبعیض‌آمیز افرادى از جامعه میزبان و بارها حس شهروند درجه دوم و سوم بودن از دید قوانین وضع شده براى مهاجران که با این مورد هم در ایران و پاکستان بیشتر مواجه بوده‌ایم، گرفت‌ها یا ناملایمات مهاجرت براى من بوده‌اند.

*تسنیم: فرهنگ جدید و جامعه نو، فضای ادبی و هنری جدیدی دارد. شرایط جدید بر کار نویسندگان و هنرمندان فارسی‌زبان مهاجر یا حتی خود شما تاثیر منفی داشت یا مثبت؟ آیا برای ورود به جمع جدید مجبور شده‌اید هزینه‌ای (منظور گذشتن از یک سری ارزشها و علایق است) بپردازید؟

در مهاجرت به ایران به دلیل یکى بودن فرهنگ و زبان ورود به فضاى فرهنگى و هنرى براى ما تقریباً به صورت مطلق مثبت بوده است. فرهنگ و هنر در ایران به دلیل امنیت اجتماعى و همچنین توجه و سرمایه‌گذارى دولت‌ها نسبت به افغانستان، فضاى پیشروتر و پیش رفته‌ترى داشت و پیوستن به این فضا براى من و دوستان فرهنگى مهاجرم در آن مقطع تأثیر کاملاً مثبت داشت.

اما اینجا در سوئد من به دلیل اینکه هنوز زبان سوئدى‌ام در آن حد خوب نیست، نتوانسته‌ام وارد فضاى ادبى و هنرى‌شان بشوم. من و همین طور تعداد زیادى از دوستانم از طریق فضا و رسانه‌هاى مجازى همچنان به فضاى ادبى و هنرى فارسى در افغانستان و ایران پیوسته مانده و از آن کمتر فاصله گرفته‌ایم. البته در حد مشاهده، فضاى فرهنگى و هنرى اینجا براى من جالب بوده و چیزهایى را از برخوردها و کارهاى گروهى و سازمانى‌شان یاد گرفته‌ام، اما برخورد نزدیک هنوز نتوانسته‌ام برقرار کنم و به آن ورود نداشته‌ام. براى همین هزینه‌اى هم اگر محتمل بوده، نپرداخته‌ام. اما بر عکس آن برایم بى‌هزینه نبوده و تمرکز بر ادبیات و زبان فارسى که خودش به نوعى زندگى من بوده، باعث شده نتوانم زبان سوئدى را خوب یاد بگیرم و خوب وارد جامعه میزبانى بشوم.

*تسنیم: طبق آمار منتشر شده، افغانستان بعد از سوریه بیشترین تعداد مهاجران به کشورهای اروپایی را در یکی دو سال اخیر داشت. کسانی که حاضرند با سختی رنج سفر را به جان بخرند و بی‌سرپناهی را تحمل کنند تا به زندگی بهتری برسند. در این میان خبرهایی از مهاجرت تعدادی از هنرمندان و نویسندگان افغانستانی هم به گوش می‌رسد. چرا نویسندگان و هنرمندان افغانستانی بعد از مهاجرت به ایران و کسب آموزش و یافتن موقعیتی قابل قبول، ترجیح می‌دهند به کشور دیگری بروند؟ آیا جامعه ادبی ایران، اهل فرهنگ افغانستان را نمی‌پذیرد؟

بله، مهاجران زیادى از افغانستان به کشورهاى غربى آمده‌اند که عده اى از داخل افغانستان و عده‌اى هم از مهاجران مقیم ایران و پاکستان بوده‌اند که تن به مهاجرت دوباره داده‌اند و در این میان اهالى فرهنگ و ادب و هنر هم بوده‌اند.

براى درک بهتر دلیل این مسئله باید میان نسبت و شخصیت‌هاى رسمى و عمومى و انسانى شاعر و نویسنده و هنرمند مهاجر با شخصیت فرهنگى اش تفکیک قائل شد. من و دوستان شاعر و نویسنده مهاجرم در ایران داراى سه شخصیت بودیم؛ یکى شخصیت رسمى به عنوان یک مهاجر افغانى نزد قانون و نهادهاى مربوطه، یکى شخصیت عمومى در کوچه و بازار و محل کار و یکى هم شخصیت فرهنگى در مجامع و محافل فرهنگى.

به عنوان یک شخص فرهنگى من و دوستانم در ایران به شخصه با هیچ مشکلى مواجه نبودیم، جامعه ادبى ایران و حتى نهادهاى رسمى فرهنگى البته تا جایى که به مشکل قانونى بر نمى‌خوردند، ما را به خوبى پذیرفته بودند و تعامل خوبى داشتیم و مورد احترام بودیم. در واقع به عنوان یک شخصیت فرهنگى نه تنها مشکل خاصى نبود بلکه خیلى هم فضاى مثبتى بود. اما در مشکل به مقدارى در شخصیت عمومى و بیشتر در شخصیت رسمى بود که ماها را وادار به مهاجرت مجدد کرد.

در جواب سؤال اول‌تان عرض کردم، عمده دلیل مهاجرت رسیدن به وضعیت بهتر و دسترسى به حقوق انسانى است. دلیل مهاجرت مجدد من و خیلى از مهاجرین اعم از فرهنگى و غیرفرهنگى همین مسئله است. شخصیت عمومى ما در آنجا در کوچه و خیابان در مواردى با نگاه دیگر و گاها با رفتارهاى تحقیرکننده مواجه مى‌شد و این طبیعتاً نمى‌توانست مطلوب باشد و مى‌شد براى گریز از آن به جست‌وجوى وضعیت بهتر برآمد. اما این مشکل را مى‌شد در مقابل با خوبى‌هایى که مى‌دیدیم تا حد زیادى ندید بگیریم و آن را دلیل جدى براى ادامه مهاجرت ندانیم. دلیل اصلى در همان شخصیت رسمى بود. من بیست و سه سال در ایران زندگى کردم و دیگران هم کمتر و بیشتر از من. ولى براى من دورنمایى از پذیرفته شدن رسمى و به دست آوردن تابعیت در ایران متصور نبود. خب من وقتى مى‌بینم مهاجرى که به کشورهاى غربى مى‌آید، بعد از چهار یا پنج سال اقامت، به آسانى و به صورت فرمالیته تابعیت مى‌گیرد و رسماً به عنوان عضوى از آن جامعه پذیرفته مى‌شود، طبیعى است که بین این دو سیستم، دومى را انتخاب کنم. خود شما هم اگر در شرایط من بودید، همین کار را مى‌کردید و هر کس دیگرى که باشد هم این کار را مى‌کند. به آینده افغانستان امیدى نداشتم، هرچند برگشتن را امتحان کردم و رفتم و پنج سال در کابل زندگى کردم. در ایران من تا هر وقت دیگر هم که مى‌ماندم، نمى توانستم تابعیت بگیرم. تحصیلم که تمام شد، اقامتم را هم تمدید نکردند. دیگر چه مى‌شد کرد؟

یک بُعد دیگر قضیه هم این است که صرف نظر از اینکه به دست آوردن تابعیت در ایران ناممکن و در غرب ممکن است، خود قوانین مهاجرت هم در ایران و اینجا خیلى فرق دارد. آن که عرض کردم حس شهروند درجه دو و درجه سه داشتن، در این قضیه است. من به عنوان یک مهاجر در ایران در به دست آوردن خیلى از حقوق انسانى‌ام با مشکل و محدودیت قانونى مواجه بودم. از محروم بودن از خریدن و مالکیت خانه و ماشین و تلفن ثابت بگیرید تا محدودیت در حق تحصیل، تا محدودیت در حق اشتغال، تا محدودیت در مسافرت و تا محروم بودن از مشارکت سیاسى در جامعه اى که در آن زندگى مى‌کردم. در اینجا من به عنوان یک مهاجر که هنوز تابعیت نگرفته‌ام، قانون مرا دچار این محدودیت‌ها و محرومیت‌ها نمى‌کند و با یک شهروند سوئدى تفاوتى ندارم. خب طبیعى است که این وضعیت بهتر را جستجو و آن را انتخاب کنم.

البته داخل پرانتز عرض کنم، این مسائل را به عنوان حکایت و نه حالا شکایت به خود جامعه ایران و جلو خودش مى‌گویم و نه پشت سرش و به دیگران که نگفته‌ام و نمى‌گویم. چون ایران را دوست دارم و اینها را عرض مى‌کنم که اگر فکر و اراده‌اى است براى اصلاح آن قوانین مهاجرت که پاره‌اى‌شان با قوانین و کنوانسیون‌هاى جهانى حقوق بشرى و همچنین با تعالیم اسلامى ناسازگار است، بیشتر به آن فکر شود.

*تسنیم: در سال‌های گذشته جامعه افغانستان همواره در معرض تنش‌های سیاسی مختلف و جنگ بوده است. مسائلی از این دست، عموماً سبب مطرح شدن بیشتر هنرمندان هر جامعه مبتلا می‌شود. چقدر این موضوع برای هنر و ادبیات افغانستان رخ داده است؟ مهاجرت‌هایی که از دو دهه گذشته آغاز شده و تا همین الان ادامه دارد، تا چه اندازه به مطرح شدن بیشتر هنر و ادبیات امروز افغانستان انجامیده است؟

راستش نه به آن صورت. طورى که باید و شاید، نشده. تا حالا غیر از چند مورد انگشت شمار اتفاق خاص دیگرى نیفتاده است. تحولات افغانستان البته توجه مخاطب جهانى را به طرف افغانستان جلب کرده است. نشانه آن استقبالى است که در جهان از آثار ادبى و هنرى با موضوع افغانستان مى شود. رمان‌هاى زیادى با موضوع افغانستان پرفروش شده و مورد استقبال قرار گرفته‌اند و فیلم‌هاىی با موضوع افغانستان هم توفیق داشته‌اند. اما آثار ادبى و هنرى خود افغانستان تا هنوز جایگاهى پیدا نکرده‌اند. مقدارى از این به غرابت زبان و ادبیات امروز فارسى در جهان بر مى‌گردد که هنوز با کارون ادبیات جهانى تعامل مناسب را نتوانسته برقرار کند.

خالد حسینى و عتیق رحیمى دو نویسنده افغانستانى تبار هستند که شهرت جهانى دارند. هر دو درباره افغانستان نوشته‌ و توانسته اند موفق باشند، اما آثار آنها به زبان فارسى نیست و به این دلیل راحت وارد بازار و اعتبار جهانى شده‌اند. عتیق رحیمى هم به زبان فارسى داستان دارد و هم به زبان فرانسه. اما کتاب هاى فارسى‌اش مطرح نشده و حتى فارسى زبان ها نیز آنها را کمتر خوانده‌اند، اما داستان هایى که به زبان فرانسه نوشته از او یک براند جهانى ساخته اند و فارسى زبان ها هم ترجمه این کتاب ها را بیشتر خوانده اند تا آثار فارسى عتیق. این مشکل به نحوى هست که جهان با ادبیات فارسى امروز تعامل و آشنایى ندارد و به همین خاطر نه ناشرى به آن فکر مى‌کند و نه مترجمى. مثلا ادبیاتى مثل ادبیات اسپانیولى وقتى وارد این تعامل شده به ناشر و مترجم انگیزه کار مى‌دهد، عده‌اى در بسیارى از کشورها با این انگیزه که مى‌بینند ادبیات اسپانیولى بازار کار دارد، از همان اول تصمیم مى‌گیرند بروند سراغ این زیان و مترجم ادبى بشوند و بعد هم مى‌روند به جست‌وجوى آثار تازه و مطرح در جهان ادبیات اسپانیولى و آنها را انتخاب کرده و ترجمه مى‌کنند، ناشرها هم با اطمینان از بازار داشتن آن منتشرش مى‌کنند، اما ادبیات معاصر فارسى چون مهجور و ناشناخته مانده از این انگیزه‌ها در کسى ایجاد نمى‌کند که براى کار سراغش بیایند.

در کنار این البته به کمیت و کیفیت آثار هنرى و ادبى افغانستان هم باید اشاره کرد، که تولیدات قوى و چشمگیر در آن بسیار کم است.

*تسنیم: نگاه جامعه جدید به نویسندگان افغانستانی که از کشور و فرهنگی دیگری می‌نویسند چگونه است؟ اقبال به این دست از آثار چگونه است؟

مقدارى از پاسخ این سؤال را در همان جواب سؤال قبلى مى‌توان پیدا کرد. در سوئد که من زندگى مى‌کنم، تعامل و شناختى بین جامعه فرهنگى میزبان و دوستان شاعر و نویسنده مهاجر ما ایجاد نشده و زمینه اى براى معرفى ما شکل نگرفته. یک مقدار عمده اش مشکل زبان هست. ماها به آن صورت زبان اینجا را یاد نگرفته‌ایم که به زبان‌شان اثر خلق کنیم و بعضى‌ها مثل من در همان سطح معمول زبان هم مشکل داریم. تک و توک کارهایى بوده که ترجمه شده اما آن قدر نبوده که بتواند جامعه ادبى سوئد را متوجه ما کند.

البته تا حدى این یک پدیده عمومى مهاجرت از یک محیط زبانى به محیط زبانى دیگر است و تنها دامنگیر ما نیست. ادبیات‌هاى مهاجرت معمولا در میان نسل دوم مهاجرت شکوفا شده‌اند. نسل اول مهاجرت در محیط فرهنگى و زبانى متمایز اغلب با ادبیات و آثار و افکارشان به جامعه گذشته و مادر گرایش دارند و در جامعه جدید مطرح نمى شوند. اما نسل دوم معمولا ادبیات و نمونه‌هاى موفقى دارند، از طاهربن جلون بگیرید تا یاسمینا رضا و تا خالد حسینى و تا جومپا لاهیرى. ما هم این وسط چوب سوخت‌هاى نسل بعدمان خواهیم بود.

*تسنیم: بهبود وضعیت امروز افغانستان در گرو بسیاری از مسائل از جمله اقدامات فرهنگی است. بعد از سال‌ها تجربه زندگی در خارج از کشور افغانستان، آیا به این فکر افتاده‌اید که روزگاری بازگردید؟ اصلاً به بازگشت فکر می‌کنید؟

من یکى نسبت به اینکه جامعه افغانستان به این زودى به امنیت و آرامش دست پیدا کند، امید چندانى ندارم و در نتیجه به آن صورت به بازگشت هم فکر نمى کنم. یک بار از مهاجرت به افغانستان برگشتم و دوباره این کار را تکرار نمى‌کنم. البته منکر تجربیاتى که از آن برگشت و اقامت پنج ساله در افغانستان کسب کردم، نیستم. کشور و جامعه خودم را در آن بازگشت دقیق تر شناختم اما رنج‌هایش هم کم نبود.

مسئله دیگر این است که تنها من نیستم و بچه‌هایم هم هستند. من آن دفعه وقتى بعد از بیست و سه سال دورى برگشتم خیلى از مناسبات جامعه خودم را درک نمى کردم و در خیلى موارد احساس غریبه بودن داشتم. حالا با وجود اینکه میان جامعه ایران و افغانستان تفاوت فرهنگى زیادى وجود ندارد. فکر کنم روزگارى اگر برگردم آنجا براى فرزندانم که در محیط کاملا متفاوت ترى دارند بزرگ مى شوند، تطبیق دادن خودشان با جامعه افغانستان بسیار سخت‌تر خواهد بود.

اوضاع افغانستان براى من و دیگر دوستان فرهنگى ام که در محیط مهاجرت هستیم چندان امیدوار کننده نیست و دورنماى روشنى در آینده نزدیک دیده نمى شود. من چندى پیش در گفتگو با همکاران مطبوعاتى شما در مجله کرگدن هم عرض کردم که معادله افغانستان به دلیل عوامل متعدد داخلی و خارجی روزبه‌روز در حال پیچیده‌تر شدن است. تضادهای قومی و زبانی آن‌جا شدید است و اراده‌ای برای حل آن دیده نمی‌شود. قدرت‌مندان دوام بساط قدرت و منافع‌شان را در حل ناشدن و تشدید این اختلافات می‌بینند و آن را پیوسته عمیق‌تر می‌کنند. جامعه جهانی هر عضوش و هم‌سایگان هر کدام‌شان به دنبال تأمین منافع خود هستند و با یارگیری از میان همین قدرت‌مندان بازی‌های خودشان را پیش می‌برند.
من افغانستان را دوست دارم. کسى نیست که وطن و زادگاه خودش را دوست نداشته باشد و نسبت به آن حس عاطفى نداشته باشد اما مشاهده همه این ها مرا ناامید کرده است. با این اوضاع فعلا انگیزه اى براى بازگشت نیست و تنها برای برقراری صلح و آرامش در کشورم دعا می‌کنم. برای مردم خودم که بسیار رنج و سختی دیده‌اند و بیش‌تر از این دیگر در واقعا در توان‌شان نیست.

*تسنیم: در سال‌های اخیر با تلاش رسانه‌ها تغییراتی در نوع نگاه مردم و مسئولان ایرانی نسبت به مهاجران صورت گرفته است. این موضوع سبب نشده که به فکر بازگشت به ایران باشید؟ فکر می‌کنید آیا ایران به نقطه مطلوب رسیده است یا هنوز کارهای بسیاری باید انجام شود تا شرایط مهیا شود؟

شنیده ام که در مواردى اوضاع خیلى بهتر شده. مثلا در زمینه تحصیل اما نمى دانم چه قدر؟ مثلا نمى دانم هنوز تحصیل دانش آموزان مهاجر در هنرستان ها ممنوع است یا آزاد شده است؟ آن وقت‌ها که من دانش آموز بودم ممنوع بود و من با وجود علاقه‌ام حتى نتوانستم به آن فکر کنم. شاید براى خیلى ها این محدودیت‌ها مسئله اى نباشد و به نوعى پرتوقعى محسوب شود و بگوید پناه‌تان داده‌ایم دیگر همین بَس است، اما براى من که حالا در جامعه اى دیگر مى بینم فرزندانم براى تحصیل در هیچ رشته و هیچ زمینه اى هیچ گونه محدودیت قانونى ندارند، برگشتن به آن شرایط قبول کنید که آسان نیست.

من ایران را دوست دارم و دلم همیشه براى شهرهایش و براى دوستان ایرانى‌ام و براى فضاها و مجامع فرهنگى ایران تنگ مى‌شود. دوست دارم باشم در آن فضاها و آثارم در محیط طبیعى زبان فارسى رشد کند اما تا وقتى که مثلا مى دانم با برگشتن باز هم به هیچ صورت احتمال کسب تابعیت و به صورت رسمى جزوى از آن جامعه شدن را ندارم، نمى توانم برگردم و فکر مى‌کنم در مقام مقایسه با اینکه اینجا در سوئد مى‌توانم تابعیت بگیرم و آنجا در ایران نه، به من حق بدهید که على رغم مشکل زبان و فرهنگ که در جامعه سوئد دارم، اینجا را انتخاب کنم و البته همیشه مشتاق سفر به ایران و دیدن اهالى ادبیات ایران باشم.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید