خاطره تلخ یک خلبان از شیرجه آتشین

ظریف خادم دوری زد و موقعیت هواپیما را به سمت هدف تنظیم کرد و به سمت آن شیرجه زد. با کمال حیرت و در بهت‌زدگی کامل دیدم او با همان زاویه ادامه داد تا به زمین برخورد کرد! چند بار صدایش زدم: «جناب سروان، جناب سروان!» ولی جوابی نشنیدم! از آنجا که ظریف خادم از خلبانان خیلی ورزیده و ماهر نیرو، با سابقه پروازی کاملا درخشان و روشن بود، تنها عامل احتمالی می‌توانست اصابت گلوله‌ای به خود او باشد.

جاوید دل انور از جمله خلبانان موفق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس بود. وی به عنوان خلبان شکاری اف-5 ،افسر گانری (تیراندازی هوا به زمین) گردان پروازی و افسر طرح و برنامه گردان پرواز در پایگاه وحدتی دزفول خدمت کرده است.

جاوید دل انور ۲۴ آبان‌ماه ۱۳۳۱ در شرق تهران به دنیا آمد. پدرش، جمشید، از کارکنان ارتش بود و وضع اقتصادی متوسطی داشتند. او دوران کودکی‌اش را در محله کوکاکولا، میدان ۱۳ آبان امروزی واقع در خیابان پیروزی که محله‌ای خلوت و تقریبا بیابانی بود، گذراند. این خیابان در آن زمان به نام فرح‌آباد مشهور بود. وقتی به سن دبستان رسید، تحصیل را در دبستان پهلوی منطقه کوه‌سنگی آغاز کرد و در همان جا به پایان رساند. سال‌های دبیرستان را در دبیرستان باباطاهر، که در فلکه دوم نیروی هوایی فعلی قرار داشت، طی کرد و به محض گرفتن دیپلم در رشته طبیعی، به فکر انتخاب شغل افتاد. از آنجا که منزلشان در حوالی پایگاه هوایی دوشان‌تپه بود و هر روز پرواز هواپیماهای مختلف را می‌دید، ناخواسته به شغل خلبانی علاقه‌مند شد.

جاوید در سال ۱۳۵۱ پس از انجام آزمایش‌های دقیق پزشکی، آزمون‌های علمی، زبان، هوش و…. به عنوان دانشجوی خلبانی خدمت خود را در نیروی هوایی شروع کرد. هنوز به خاطر دارد وقتی در حضور دانشجویان قدیمی‌تر می‌خواست خود را بلند معرفی کند، فریاد می‌کشید: «جاوید دل‌انور» و جواب می‌شنید: «نشد. بلندتر!» و این معرفی بارها تکرار می‌شد تا رضایت دانشجوی ارشدتر حاصل شود. البته گاهی کمی تنبیه هم چاشنی قضیه می‌شد.

او پس از طی کردن دوره‌های آکادمیک و زبان انگلیسی وارد مرحله پروازی شد و با هواپیماهای پاپ، سسنا و بونانزا اولین آموزش‌های پروازی خود را طی کرد. در سال ۱۳۵۳ برای تکمیل آموزش‌های خلبانی به ایالت تگزاس آمریکا اعزام شد و در آنجا علاوه بر دریافت دیپلم زبان تخصصی و پیشرفته از پایگاه هوایی لکلند، سایر دوره‌های زمینی و پروازی با موفقیت گذراند. دل‌انور ابتدا با هواپیماهای ملخ‌دار «پایپر» 30 ساعت تمرین موفق داشت و سپس به شهر ویشتالالز رفت. در پایگاه هوایی شپارد، پرواز با هواپیمای جت آموزشی تی-۳۷ را به اتمام رساند و نشان خلبانی دریافت کرد. حالا نوبت به ادامه پرواز با جت مافوق صوت تی-۳۸ رسیده بود. او به پایگاه هوایی «وب» واقع در شهر بیگ اسپرینگ منتقل شد و آموزش این هواپیمای سریع‌السیر را با موفقیت به پایان رساند و اوایل سال ۱۳۵۵ با نصب درجه ستوان دومی به کشور برگشت.

در ایران به مرخصی کوتاه مدتی رفت و سپس توسط معاون عملیات نیروی هوایی برای خلبانی هواپیمای جنگنده اف-۵ انتخاب و پس از طی دوره زمینی در پایگاه هوایی مهرآباد تهران، به پایگاه هوایی دزفول اعزام شد. اولین پرواز اف-۵ را با معلم ثابتش، سروان حسین هاشمی، ۱۲ مردادماه ۱۳۵۵ انجام داد. جاوید به عنوان یک خلبان خوب دوره رزمی شکاری فوق‌الذکر را در آن یگان طی کرد و اواخر همان سال به جمع حافظان آسمان ایران در یکی از دو گردان پرواز تاکتیکی این پایگاه پیوست. در جریان انقلاب سرش به کار خودش گرم بود، اما این تغییر بزرگ را به سادگی پذیرفت و در قالب یکی از سربازان انقلاب، همچنان در سنگر دفاع از وطن و ارزش‌های ملی کشور به فعالیت ادامه داد.

جاوید در سال ۱۳۵۸ به پایگاه هوایی تبریز منتقل و در «گردان ۲۲ » این یگان به خدمت مشغول شد. اگرچه پروازها به علت مسائل انقلاب کم شده بود، ولی او فعالانه در مأموریت‌های آموزشی و کنترل تحرکات ضدانقلاب سازمان یافته، شرکت موثر داشت. دیری نپایید که دولت عراق در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ جنگی ناخواسته را به کشور تحمیل کرد. او، که در پرونده جنگی خود ۸۴ پرواز بمباران علیه نیروهای دشمن، در پشتیبانی از نیروهای سطحی خود و انهدام هدف‌هایی در عمق خاک عراق، در کنار ۲۸۰ سورتی پرواز جنگی، گشت رزمی هوایی، پوشش هوایی، اسکورت و آلرت را به ثبت رسانده است، با طی کردن آموزش چگونگی پروازهای آزمایشی، که نیاز به مهارت بالایی دارد، بارها چنین مأموریت‌هایی را نیز انجام داد.

دل انور در سال ۱۳۵۶ با خانم سوسن شعبانی ازدواج کرد که ثمره این وصلت یک پسر به نام سهیل (۱۳۵۹) و یک دختر با نام سارا (۱۳۶۰) است.

دل‌انور ضمن ثبت بیش از ۱۵۲۷ ساعت پرواز جنگی، آموزشی و عملیاتی در یگان‌های مختلف که به صورت مأمور یا خلبان ثابت یگان برای حفاظت از کیان سرزمین اسلامی انجام داد، مشاغل جانبی و پروازهای آزمایشی را هم بر عهده داشت. او در خلال یک مأموریت جنگی که در ۲۸ مردادماه ۱۳۶۱ با خلبان شماره دو خود، فاضل بهمنی، از پایگاه هوایی تبریز رفته بود، مورد اصابت موشک پدافند ضدهوایی نیروهای دشمن قرار گرفت و با چتر نجات در دریاچه شور ارومیه فرود آمد اما خیلی زود دوباره به صحنه عملیات برگشت.

دل‌انور که دوره‌های نجات خدمه از مرگ، عالی رسته‌ای، خلبانی آزمایشی و معلمی را دیده بود، اواخر سال ۱۳۶۷ پس از خاتمه جنگ، با درجه سرگردی مصرانه تقاضای بازخریدی کرد که سرانجام با درخواست او موافقت شد. به همین دلیل شغل‌های غیرپروازی مهمی نداشت.

او، که تا آخرین روزهای نبرد حق علیه باطل در بمباران دشمن و حفاظت از آسمان کشور فعال بود، خاطرات زیادی از جنگ در ذهن دارد. خاطرات زیر را از زبان خودش بخوانید.

وی می‌گوید:اولین خاطره تلخ من مربوط است به عصر سوم مهر، چهارمین روز شروع جنگ. به سروان کاظم ظریف خادم مأموریت بمباران یکی از پادگان‌های اطراف شهر اربیل عراق ابلاغ شد. من هم به عنوان شماره دو انتخاب شدم. تا توجیه پرواز، تهیه نقشه و دیگر مقدمات را انجام دادیم، کمی دیر شد. نزدیک غروب به سوی هدف پرواز کردیم. دقایقی بعد هنوز به منطقه هدف نرسیده بودیم که ظریف خادم روی رادیو گفت یک پست دیده‌بانی دشمن را دید و از من خواست همان جا بالای سرش دور بزنم تا او ابتدا آن پست را که تهدیدی برای پروازهای ما بود، نابود کند و بعد به سمت هدف ادامه دهیم. جنگ چند روزی بیشتر نبود که شروع شده بود و ما هنوز تجربه کافی نداشتیم. ضمنا همه خلبان‌های ما از اعتماد به نفس بالایی در مقابله با دشمن بعثی برخوردار بودند. به همین دلیل و بدون هر گونه سوال دستور را اجرا کردم. ظریف خادم دوری زد و موقعیت هواپیما را به سمت هدف تنظیم کرد و به سمت آن شیرجه زد. با کمال حیرت و در بهت‌زدگی کامل دیدم او با همان زاویه ادامه داد تا به زمین برخورد کرد! چند بار صدایش زدم: «جناب سروان، جناب سروان!» ولی جوابی نشنیدم! از آنجا که ظریف خادم از خلبانان خیلی ورزیده و ماهر نیرو، با سابقه پروازی کاملا درخشان و روشن بود، تنها عامل احتمالی می‌توانست اصابت گلوله‌ای به خود او باشد.

یکی دو دور دیگر بالای سرش زدم، شاید اثری از او یا چتر نجاتش ببینم. اما فایده‌ای نداشت. کاظم ظریف خادم دعوت حق را لبیک گفته و به دیار معبودش شتافته بود. روحش شاد. با توجه به طولانی شدن ماندنم در آن موقعیت دچار کمبود بنزین شده و نتوانستم مأموریت را ادامه دهم. از این رو به پایگاه تبریز برگشتم. آن روز، روز بدی بود. هرگز خاطره تلخ آن از یادم نخواهد رفت.

«اگرچه جنگ به ظاهر دوستان زیادی را از ما گرفت، ولی من تا زنده هستم، یاد و خاطره آن‌ها را فراموش نخواهم کرد. افراد شجاعی چون: سروان کام‌بخش ضیایی و جهان بخش منصوری که از دوستان نزدیکم بودند.»

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید