کُشتی زنانه برای بقای موسیقی اقوام

    کد خبر :56883

برای علاقه‌اش و همچنین ترویج فرهنگ و موسیقی اقوام و نواحی، با فضای سنتی ایل، جامعه بزرگ‌تری که در آن زندگی می‌کند و حتی سرطان، کُشتی گرفته است. گاهی از این‌که هنر را انتخاب کرده، پشیمان شده، اما وقتی محبت بچه‌های عشایر را دیده، از این‌که راهش را درست انتخاب کرده، خوشحال است.

به گزارش ایسنا، «پروین بهمنی» بعد از ۳۰ سال فعالیت در حوزه موسیقی، نشان درجه یک را که معادل دکتری است، در سال ۱۳۹۶ برای «آواز» گرفت. پیش از این نیز نشان درجه دو هنری را در بخش «پژوهش» گرفته بود. دانشگاه آتاتورک (ترکیه) شبی را برای او برگزار کرد و قزاقستان، ترکیه و فدراسیون بین‌المللی کشورهای عضو اسکاندیناوی، مدرک دکتری افتخاری به او داده‌اند. سال‌ها در مدارس عشایر تدریس کرده و اولین حروف را با آواز و دستمال‌های رنگی قشقایی به فرزندان ایل یاد داده است. برای فرزندان خودش هم معلمی در خانه بوده است تا جایی که آن‌ها را هم برای نواختن موسیقی زندگی تربیت کرده و حالا یکی از پسرانش را دست راست خود می‌نامد.

پروین بهمنی – بانوی لالایی‌خوان قشقایی و فرزندش دامون شش‌بلوکی – پژوهشگر موسیقی نواحی یک روز مهمان ایسنا بودند.

شما از طریق تربیت معلمی در شیراز، حرفه معلمی را انتخاب کردید. آیا این حرکت در راستای حرکت محمد بهمن‌بیگی، بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران بود که به این شغل رو آوردید؟

پروین بهمنی: محمد بهمن‌بیگی، پسر عموی من است. او من و دخترش را تشویق کرد که معلم شویم تا دختران دیگر هم به تقلید از ما این شغل را انتخاب کنند، وگرنه من دوست داشتم حقوق بخوانم.

دامون شش‌بلوکی: زنان در دوره اول دانشسرای عشایری به‌دلیل شرایط ایلی و قبیله‌ای، برای تحصیلات محدودیت داشتند. آقای بهمن‌بیگی از دختر خودش و مادرم خواست که در دوره‌های عالی دانشسرا شرکت کنند، چون مدارس عشایری بسیار بودند و معلم‌ها هم با ایل کوچ می‌کردند. مادرم بیشتر در حوزه آباده و فیروزآباد که عشایر ساکن زیاد دارد، تدریس می‌کرد. البته منطقه فیروزآباد برای مادرم حُسن خوبی داشت، زیرا او از کلانترزادگان قشقایی بود و در منطقه‌ی «جای‌دشت» باغی داشتند که همه موسیقیدانان آنجا جمع می‌شدند.

پژوهش در حوزه موسیقی را بعد از این‌که معلم شدید شروع کردید؟

بهمنی: من از بچگی با لالایی دایه‌ام انس گرفتم، یعنی صدای موسیقی از بچگی در ذهنم مانده بود. به همین دلیل لالایی و دایه‌ام را خیلی دوست داشتم. دایه‌ام تا چند وقت پیش زنده بود، اما متاسفانه اخیرا فوت شد. بعدها که به مدرسه وارد شدم، موسیقی‌های دیگر را هم یاد گرفتم. آن زمان‌ها در هر مدرسه معمولا یک آمفی‌تئاتر بود، من هم شرکت می‌کردم و همراه آن موسیقی هم کار کردم و از بچگی این کار را ادامه دادم. صدای پدرم هم خوب بود و سبک آوازی خودش را داشت. دایی پدر من خوش‌صداترین مرد قشقایی بود. بخش عمده رواج شاهنامه از ایل بختیاری و توسط طایفه «مال احمدی» به ایل قشقایی وارد شد. فردی به نام تاتا غلام علی بیگ در ایل بختیاری با مشکل مواجه شد، به ایل قشقایی پناه برد و شاهنامه را هم با خودش برد، چون او فرد زرنگی بود، سلطان محمدخان – خان ایل – برای آن‌که او را در ایل نگه دارد، شرایط ازدواجش را با دختر میرآخور بیگ فراهم کرد، به این ترتیب غلام علی بیگ در ایل ماندگار شد و طایفه‌ای به نام مال احمدی شکل گرفت. او بهترین شاهنامه‌خوان ایل بود.

کسی هست که راه او را ادامه دهد؟

بهمنی: از بچه‌های او کسی شاهنامه‌خوانی را ادامه نداد. هنگامی که من شاهنامه‌خوان‌های دیگر را به جشنواره‌ها دعوت کردم، نمونه‌ی محمدعلی خورشیدی را که از همان طایفه است و این کار را ادامه داد، نداشتیم. او شاهنامه را با صوت می‌خواند و برای خودش اعجوبه‌ای بود و زودتر از بقیه فوت کرد.

شش‌بلوکی: پدرِ مادرم بسیاری از اساتید از جمله استاد نکیسا راکه چند نسل موسیقیدان بودند به باغ خود دعوت می‌کرد تا ساکن آنجا شوند. بسیاری از نوازنده‌های کرنا و سرنا مثل استاد گنجی و فلامرز و محمدحسین کیانی را هم که سرآمد خواننده‌های قشقایی بودند، دعوت می‌کرد و به نوعی مرکزیت هنری در خانه پدریِ مادرم شکل گرفت که بسیاری از موسیقیدانان، فامیل بودند و برخی دیگر هم بنا بر علاقه به آنجا می‌آمدند. به عبارتی مرکزیتی مثل جشنواره در آنجا شکل گرفت، حتی به‌صورت مقطعی هم عاشیق‌ها و محمدعلی خورشیدی را که شاهنامه‌خوان قدرتمندی بود، به آن منطقه آوردند و تبادلات موسیقی به‌صورت دائم انجام می‌شد. از طرفی شاهنامه‌خوانی هم در این جمع رواج پیدا کرد و همه مقام‌های موسیقی را به یکدیگر آموزش می‌دادند.

بهمنی: مادربزرگ مادرم جزو پنج قشقایی‌ای بوده که آن زمان خواندن و نوشتن می‌دانست. اسم او زربانو بود. من کتابی با عنوان «حکیمه بانوی ایل، زربانو» نوشته‌ام که هنوز چاپ نشده است. او برای خودش اعجوبه‌ای بود؛ سواد داشت، خیلی باهوش بود و با طب سنتی آشنایی داشت، کتاب‌های ابوعلی‌سینا را می‌خواند و گیاهانی را که در کوه می‌روید، شناسایی می‌کرد. یکی از قدیمی‌های فامیل می‌گفت در آن زمان بیماری سرطان را هم تشخیص داده است!

شما چقدر تلاش کردید که در مدارس، شعرهای قشقایی و موسیقی فولکلور را به بچه‌ها بیاموزید؟

بهمنی: من کلا با موسیقی به بچه‌ها آموزش می‌دادم، گرچه در حال حاضر همه‌ی شاگردانم پیر شده‌اند، اما حدود ۹۰ درصد آن‌ها تحصیلات عالیه دارند. وقتی می‌خواستم حروف الفبا را به شاگردانم یاد بدهم، سعی می‌کردم از حرکات موزون و آواز قشقایی استفاده کنم. دو دستمال به دست بچه‌ها می‌دادم که برای بخش کردن کلمات از رقص دستمال استفاده کنند. اصلا قشقایی با موسیقی عجین است. شما نمی‌توانید یک قشقایی پیدا کنید که موسیقی را دوست نداشته باشد یا موسیقی خودش را نشناسد. گاهی فکر می‌کردم چه اشتباهی کردم که دنبال هنر رفتم، اما وقتی بیمار شدم، جوانان قشقایی به‌واسطه موسیقی‌ای که اجرا می‌کردم، پشت سر هم به دیدنم می‌آمدند و نگرانم شده بودند و حرکت آن‌ها من را شگفت‌زده کرد. مثلا از کانادا برایم لوح تقدیر می‌فرستادند. در جشنواره فجر دو سال پیش، شبی را با عنوان «شب پروین بهمنی» نامگذاری کردند و چند گروه موسیقی نواحی برای اجرا از هم سبقت می‌گرفتند تا به نفع بیماری من اجرا کنند و سرانجام اساتید موسیقی نواحی ایران در قالب گروه «سازینه» در این شب اجرا کردند. من فکر نمی‌کردم بتوانم به آن مراسم بروم، اما وقتی رفتم، جان گرفتم. داروهایی خارجی که می‌گفتند بهتر است آن‌ها را بخوری، هیچ‌کدام به اندازه محبت بچه‌های عشایر بر من تأثیرگذار نبود. روی پای خودم ایستادم، حرف‌هایم را زدم و شاید آخرین نفری بودم که از تالار وحدت خارج شدم. بعد از آن شب به خودم گفتم، چه کار خوبی کردی که دنبال هنر رفتی، اگر تاجر بزرگی بودم شاید هیچ‌کس حالی از من نمی‌پرسید.

شش‌بلوکی: به تعداد مادران دنیا لالایی وجود دارد که شعر و موسیقی آن‌ها بداهه است؛ اما تفاوت لالایی‌های قشقایی‌ با اقوام دیگر در این است که پشت لالایی آن‌ها داستان‌هایی نهفته که به مرور قالب مقام گرفته است. این لالایی‌ها یا توسط رد خوش‌صدایی خوانده شده یا در یک اتفاق تاریخی شکل گرفته است. برخی لالایی‌ها نیز به‌دلیل تکرار، به یک مقام موسیقی تبدیل و کارکرد آن‌ها بیشتر از لالایی‌ شده است. به‌دلیل شکل مقامی که لالایی‌های قشقایی گرفته، مردها هم آن‌ها را می‌خوانند. مادر من لالایی‌ها را از برخی مناطق جمع‌آوری کرده‌ و قصه‌های آن را نوشته است. او حتی بخشی از لالایی‌های کشورهای ترک‌زبان را بررسی کرده، اما پروژه‌ آن نیمه‌تمام مانده است.

معلم بودن شما چه تاثیری روی فرزندان‌تان و ادامه راه هنری‌تان توسط آن‌ها گذاشته است؟

بهمنی: این موضوع روی درس خواندن و یادگیری ساز و آواز بچه‌ها تاثیر گذاشت. انگار که هر شب یک معلم خصوصی در کنار آن‌ها بود. در حال حاضر همه فرزندان من موسیقی هم می‌دانند. یکی از دخترانم که در آلمان زندگی می‌کند، زمانی که ایران بود، با من همخوانی می‌کرد و تار و سه‌تار می‌زد. دامون هم که سازهای کوبه‌ای می‌زند، دست راست من است و اگر نباشد، فکر می‌کنم نمی‌توانم کار کنم. اشکان، پسر دیگرم که فارغ‌التحصیل طراحی صحنه از کشور ایتالیاست نیز ساز می‌زند و در حال حاضر به ایران برگشته و شاید بخواهد در مقطع دکتری در ایران تحصیل کند. دختر دیگرم افسون هم در ایتالیا درس خوانده و برخی سازها مثل تنبور و دف را می‌نوازد.

پس پروین بهمنی چهار فرزند دارد! بسیاری فکر می‌کنند که شما فقط یک فرزند به نام دامون دارید؟

بهمنی: بله؛ حتی در برنامه‌ای که انجمن موسیقی ضبط کرد، با یکی از عاشیق‌های قشقایی مصاحبه کردند و او گفت، خدا همان یک بچه‌ی بهمنی را برایش نگه دارد.

فرزندان بسیاری از هنرمندان موسیقی اقوام و نواحی یا انگیزه‌ای برای یادگیری موسیقی اقوام ندارند یا اگر هم آن را بدانند سعی می‌کنند با ابزار موسیقی مدرن ترکیب کنند. شما چطور فرزندان‌تان را به سمت موسیقی اقوام هدایت کردید به‌گونه‌ای که به آن وفادار بمانند؟

بهمنی: فرزندان من خیلی از این موضوع استقبال کردند. اوایل زمانی که من می‌خواندم فکر می‌کردند گریه می‌کنم، اما با گذشت زمان متوجه شدند که این‌طور نیست و از این نوع موسیقی استقبال کردند.

شش‌بلوکی:‌ ما دو دسته موسیقیدان داریم؛ یک دسته افراد حرفه‌ای و دسته دیگر غیرحرفه‌ای هستند، البته غیرحرفه‌ای به معنای این‌که شغل‌ اصلی آن‌ها موسیقی نیست. بسیاری از موسیقی‌های اصیل ایل قشقایی از بین رفته و فقط کرنا و سرنانوازی که مختص رپرتوآر چنگی‌هاست به‌دلیل کارکردشان بیشتر در عروسی‌هاست تا حدودی به حیات خود ادامه داده است. با وجود موسیقی پاپ، این دسته از موسیقی‌ها کم‌رنگ‌تر شدند و از موسیقی‌های الکترونیکی استقبال زیادی شد. من از بسیاری فرزندانِ هنرمندان موسیقی اقوام که نوازنده‌های خوبی هم هستند، تعجب می‌کردم که چطور به موسیقی‌های الکترونیکی گرایش پیدا کرده‌اند! وقتی علت را پرس‌وجو کردم، اظهار کردند برای آن‌که بتوانند امور زندگی را بگذرانند، مجبورند از ابزار دیگر موسیقی برای اجرا استفاده کنند. برخی دیگر هم مستقیم به موسیقی‌ الکترونیکی گرایش پیدا کردند. در میان قشقایی‌ها به‌دلیل اهمیتی که موسیقی دارد تا حدودی آن‌ها به شکل اولیه موسیقی اقوام برگشته‌اند.

دلیل گرایش من، خواهران و برادرم به موسیقی نیز به دوران کودکی و علاقه مادرم به موسیقی اقوام مربوط است؛ اما انتخاب ما هم در یکسری روابط شکل گرفت. ارتباط ما در کودکی با استاد مشکاتیان و استاد شجریان کمک کرد تا به سمت موسیقی سالم پیش برویم، ولی در بخش‌هایی، من به‌واسطه مادرم در حوزه‌های پژوهش و اجرا ورود پیدا کردم. یکی از مهم‌ترین افرادی که موجب شد، بستری فراهم شود تا ما با موسیقی خوب ارتباط بگیریم، آقای محمدرضا درویشی بود. نمی‌توان به آن‌هایی که موسیقی درآمد مستقیم زندگی‌شان است، ایراد گرفت، اما به سیستم مدیریتی ایراد وارد است؛ مگر چند نفر در بخش موسیقی اقوام و نواحی فعالیت می‌کنند؟! این افراد باید به‌نحوی تأمین شوند که ساز تخصصی خود را ادامه دهند. بسیاری از آن‌ها فقط با یک یا دو بار شرکت کردن در جشنواره، تشویق می‌شوند موسیقی اقوام را ادامه دهند.

شما چه راهی برای حل مشکلات مالی‌تان داشتید تا بتوانید به حوزه موسیقی اقوام و نواحی بپردازید؟

شش‌بلوکی: من در دانشگاه مهندسی آبیاری خواندم. البته به هر حال برای کار کردن در حوزه موسیقی، سختی‌های مالی آن را می‌کشم. پژوهش در زمینه موسیقی برای من شغل محسوب نمی‌شود و با انجام فعالیت‌های دیگر، این کار را ادامه می‌دهم. موسیقی‌دانان مقامی کاری جز ساز زدن ندارند و وقتی که از آن‌ها برای جشن‌ها دعوت نمی‌شود، مجبور می‌شوند به سمت کارهای دیگر گرایش پیدا کنند. کار در حوزه‌های پژوهشی برای ما دشوارتر است و باید برای سفر و ضبط موسیقی‌ها هزینه کنیم. با وجود آن‌که مدیران در این زمینه قول‌های بسیاری داده‌اند، اما برای این کار، مشکلات بسیاری داریم. من حاضرم با عدد و رقم، هزینه لازم برای برگزاری یک جشنواره را بین هنرمندان شاخص مناطق مختلف ایران تقسیم کنم تا همراه با نظارت، ببینیم آن‌ها در یک سال چه تعداد شاگرد تربیت یا اثر تولید می‌کنند. بودجه این کار در برابر بسیاری از هزینه‌های بیهوده، ناچیز است. با وجود این‌که اکنون برای انجام این کار دیر شده، اما موسیقی اقوام و نواحی در ایران آنقدر پتانسیل دارد که هنوز هم می‌توان از برخی هنرمندان باقی‌مانده در این حوزه حمایت کرد.

در مدت یک سال، چند استاد برجسته موسیقی اقوام و نواحی در یک استان از بین می‌روند؟ می‌دانید چه بخش بزرگی از موسیقی که در دل آن‌ها بود، به زیر خاک رفت؟ ‌قلیچ انوری می‌گفت چندین روایت و منظومه در سینه دارم که حتی یک دقیقه از آن‌ها هم ضبط نشده است، وقتی به او گفتم چرا ضبط نمی‌کنی، پاسخ داد همه موسیقی‌هایی را که خوانده‌ام، مُفت از من گرفتند. درباره هنرمندان این حوزه سال‌ها صحبت شده است. استاد پورعطایی چه بیدل‌خوانی‌هایی داشت که ضبط نشد. البته به‌نظر می‌رسد اخیرا اتفاق‌های خوبی می‌افتد؛ معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی – علی مرادخانی – فردی است که موسیقی را می‌شناسد و به این اتفاقات کاملا اشراف دارد، اما شاید امکانات کافی در اختیار ندارد.

ساز کرنا و نقاره در نظام زندگی کوچ‌نشینی نقشی پررنگی دارد، ریشه گزینش این سازها که در شادی و غم مردم ایل استفاده می‌شد، چیست؟ چرا این اقوام از دُهل که راحت‌تر حمل‌ونق می‌شود، استفاده نکرده‌اند؟

بهمنی: بخش مهمی از قشقایی‌ها از آذربایجان و به‌صورت پراکنده به استان فارس آمده‌اند. آذربایجان نقاره دارد، اما اندازه آن ساز کوچک است و چون استان فارس از نظر جغرافیایی دشت‌های وسیعی دارد و فضا بزرگ‌تر است، ساز نقاره را بزرگ‌تر کردند تا قدرت صدای بیشتری داشته باشد. ساز سرنا را هم از آذربایجان وام گرفته‌اند، اما به احتمال زیاد ساز کرنا را از ایل بختیاری گرفته‌اند.

شش‌بلوکی: این موضوع اولین‌بار است که مطرح می‌شود؛ شکل‌گیری نقاره همیشه در هاله‌ای از ابهام بوده است. بدنه اصلی قشقایی‌ از آذربایجان آمده‌ و چون ایل کوچ می‌کند و در حال رفت‌وآمد است تا ۱۵۰ سال پیش، نقاره‌های سفالی داشتند که این سازها در کوچ می‌شکستند و به مرور، فلزی و از جنس مس شدند؛ اما چون مس سنگین بود و در حال حاضر هم گران است معمولا از آلیاژ آهنی برای ساخت آن‌ها استفاده می‌شود. پوست این ساز هم از گوساله یک ساله است که آن هم داستان خود را دارد و حتما باید حیوان محلی باشد. نقاره یکی از منحصربه‌فردترین سازهای کوبه‌ای است که در ایران وجود دارد. در حوزه کشورهای ترک‌زبان، سرنا را داریم که در قشقایی هم وجود دارد. ما در اقوام ترک‌زبان کرنا نداریم و تنها نقطه‌ای که در ایران کرنا دارد، قوم بختیاری است. در ایذه کتیبه‌های ۹ هزار ساله‌ای پیدا شد که کرنا هم در آن دیده می‌شود. سه رپرتوآر مهم قشقایی، ساربان، چنگی‌ها و عاشیق‌ها هستند و تنوع موسیقی آن بیشتر از اقوام مجاور بوده است. کرنا هم فواصل و تکنیک‌های بیشتری نسبت به بختیاری دارد. خمیر مهم ملودیک در قشقایی، موسیقی عاشیق‌هاست، اما عاشیق‌ها در قشقایی، از دوره رضاشاه روند نزولی پیدا کردند. به عقیده من، یکی از مهم‌ترین کارهایی که مادرم انجام داد، احیای موسیقی عاشیق‌هاست که کاملا از بین رفته بود. مادرم بازمانده‌هایی از این موسیقی را پیدا، ثبت و ضبط کرد و بخش‌هایی از آن هم منتشر شد. او با کمک آقای درویشی در سال ۱۳۷۳ عاشیق اسماعیل را پیدا کردند و او را به جشنواره «آیینه و آواز» آوردند. در سال ۱۳۷۴ این عاشیق‌ مهم فوت کرد. تا کنون سه آلبوم «نغمه‌های عاشقی قشقایی» توسط حوزه هنری و «کوراوغلو حکایتی» و «عاشوقلر موقاملاری» توسط موسسه ماهور منتشر شده است. سال گذشته هم در جشنواره موسیقی اقوام و نواحی، آلبوم «عاشوقلر موقاملاری» به‌عنوان اثر پژوهشی برگزیده معرفی شد.

حالا که بحث عاشیق‌ها مطرح شد، ساز اصلی آن‌ها چه بوده است؟

بهمنی:  چُگور بود که از حدود یک قرن پیش منسوخ شده است.

ویلن در موسیقی عاشیق‌ها چه نقشی داشته است؟

بهمنی: زمانی که صولت‌الدوله قشقایی همراه خوانین قشقایی تبعید شد، استاد داود نکیسا همراه او بود. صولت‌الدوله در زندان رضاشاه کشته شد و آن‌ها هم مجبور شدند، برگردند؛ اما پسر استاد داود، یعنی هادی نکیسا همراه برخی عاشیق‌های سرشناس ایل، نزد استاد صبا رفت و با ویلن کار کرد. استاد صبا هم به هادی نکیسا گفت، تو برای قشقایی‌ها خوب هستی. به این ترتیب ویلن به ایل قشقایی وارد شد.

بعد از آن چطور کمانچه جایگزین ویلن شد؟

بهمنی: زمانی که قشقایی‌ها از آذربایجان کوچ کردند، از لرستان هم رد شدند. در حال حاضر ما تیره‌ای به نام لَکی داریم. به احتمال زیاد، کمانچه از قوم لک گرفته شده است.

شش‌بلوکی: البته چگور، ساز ابتدایی قشقایی‌ها بوده است. چگور قشقایی خیلی نزدیک به چگوری است که درگذشته وجود داشته است. تنها سندی که مادرم از چگور پیدا کرده‌، عکسی ۱۲۰ ساله است که در آن، این ساز در دست صمصام‌السلطنه قرار دارد. برخلاف برخی اقوام که به موسیقی نگاه منفی داشتند و آن را به طبقات پایین متعلق می‌دانستند، بین خوانین قشقایی موسیقی رایج بوده و به آن احترام می‌گذاشتند و این یکی از ویژگی‌های ایل قشقایی بوده است. ساز چگور در قشقایی از بین رفت چون ساز ترک‌زبانان قوپوز بود. برخی عاشیق‌های قشقایی از پدران‌شان شنیده بودند که ساختمان این ساز به چگوری که در شاهسون‌ها رایج است، نزدیک بوده با این تفاوت که کوچک‌تر بوده است.

چرا ساز چگور از بین رفت؟

شش‌بلوکی: معمولا در مناطق مختلف، قبل از آن‌که نوازنده‌ها از بین بروند، سازنده‌های ساز از بین می‌روند. قشقایی‌ تنها قوم ترک‌زبانی است که هیچ همسایه‌ی ترکی ندارد، یعنی به منطقه‌ای وارد شد که دیگر کسی چگور نمی‌زد. بنابراین جایگزین سازعاشیق‌ها، کمانچه، تار و حتی ویلن شد. تقریبا ویلن قشقایی‌، هم‌سن ویلن ایرانی است. رپرتوآر جنگی، ساربانی، چوبانی و عاشیق‌ را با ساز و ویلن اجرا می‌کنند و کاملا لحن یک ساز محلی را می‌گیرد و آنقدر این قضیه قوی می‌شود که آن را به اقوام ممسنی و بویراحمد هم وام می‌دهند. اگر شما وارد ایل شوید، ممکن است بسیاری از قدیمی‌ها ویلن را بشناسند، اما کمانچه را نشناسند. قشقایی‌ها کمانچه‌ ویژه خود را داشتند. این ساز، عمق کمی در کاسه و گشادترین دهانه را در کمانچه‌های ایران دارد. همه این تلاش‌ها که در تغییرات ساختمان‌ ساز انجام شده، به این دلیل بوده که بیشتر به ساختمان چگور نزدیک شود. بعد از آن، ساز سه‌تار در حوزه عاشیق‌ها و در موسیقی عمومی ایل کاربرد داشته است. سه‌تار قشقایی برای جایگزین کردن صدای چگور کمک بیشتری می‌کند. این ساز در نسل جدیدی که علاقه‌مندی به آن نشان می‌دهد، رایج شده است.

دوره دیگری همه در موسیقی قشقایی داریم که در حوزه سازی بسیار مهم است؛ برای مثال استاد حبیب‌خان گرگین‌پور که عموی مادربزرگم هست، جزو اولین نسل‌های سه‌تارنواز قشقایی و شاگرد استاد نکیسا بود. پسرش فرود گرگین‌پور هم به دانشگاه موسیقی رفت، در دهه ۵۰ به نوعی بدعتی در موسیقی قشقایی گذاشت که براساس موسیقی عاشیق‌ چنگی و ساربانی، این نوع موسیقی را از فیلتر موسیقی ردیفی ایران گذراند؛ اما مشکلی به‌وجود آمد، بعدها به‌دلیل دسترسی نداشتن به عاشیق‌ها و نبودن ضبط و ثبتی از آن‌ها، موسیقی فرود گرگین‌پور منبع نسل‌های بعدی شد. مثال همیشگی که من آن را مطرح می‌کنم، این است اگر موسیقی را خاکی برای یک تندیس‌گر تصور کنیم، فرود گرگین‌پور از این خاک، تندیس زیبایی را ساخته که نمی‌توان تندیس دیگری از آن ساخت. شاید کپی آن ممکن باشد، زیرا خاک اصلی (عاشیق‌ها، ساربان‌ها و به‌طور قطع چنگی‌ها) تا حدودی دیگر در دسترس نبودند. به همین دلیل، همان تندیس فرود گرگین‌پور حکم الگو را پیدا کرده است. در این سال‌ها که مادرم موسیقی عاشیق‌ها را ضبط کرده است، نوازندگان جدید به این موسیقی اصل مراجعه می‌کنند و ما شاهد پیگیری نوازنده‌ها جدید از سبک‌های قدیمی هستیم.

چرا به فکر بازسازی ساز چگور نیفتادید؟

شش‌بلوکی: خیلی به‌دنبال این موضوع بودیم و این پیشنهاد را به آقای درویشی هم دادیم. عکسی هم در این زمینه پیدا کردیم، اما به ما کمک چندانی نکرد تا به ابعاد دقیق این ساز دست پیدا کنیم. مشابه این ساز را در حوزه‌ای در ایالات شیمکنت قزاقستان دیدیم، اما به سرنخ‌های بیشتری نیاز داریم.

امروزه کوچ عشایر تغییرات زیادی کرده، آیا این تغییرات در شادیانه‌های قشقایی هم تأثیرگذار بوده است؟

بهمنی: جوانان حالا موسیقی شادیانه کُردی را که ریتمیک‌تر است، شنیده‌اند، اما اصل موسیقی قشقایی تغییر نکرده است. زمانی اُرگ داشت جایگزین سازهای شادیانه قشقایی می‌شد، اما این اتفاق نیفتاد. اُرگ به موسیقی شادیانه قشقایی وارد شد، اما اطراق نکرد. زنان برای نگهداری این سنت تلاش می‌کنند.

شش‌بلوکی: در حال حاضر اُرگ هم در قشقایی وجود دارد، حتی آلبوم پاپ قشقایی هم بیرون آمده و چند آهنگ رَپ هم درباره قشقایی خوانده شده، به هر حال اُرگ ناگزیر است. بعد از همه گیر شدن رسانه‌های اجتماعی، بسیاری از مردم ترجیح می‌دهند بخشی از مراسم عروسی‌ را به موسیقی قشقایی اختصاص دهند. قشقایی‌ها بزرگ‌ترین جمعیت را در اقوام کوچ‌کننده دارند، اما پراکنده هستند. این قوم، یک شهر به نام خودش ندارد، مرکزیت ندارد، به همین دلیل در سال‌های گذشته در شبکه‌های اجتماعی به دنبال هویتش بوده است. گردهم آمدن و نماد یک فرهنگ شدن، خاصیت موسیقی است؛ اما علاقه به موسیقی در قشقایی چندین برابر است. با این‌که فرش قشقایی هم قابلیت عرضه بین‌المللی بالایی دارد و از تنوع تکنیک بافندگی و رنگ برخوردار است، اما در دنیای مجازی بیشتر به موسیقی قشقایی پرداخته می‌شود. در بسیاری از عروسی‌ها سعی شده در کنار موسیقی‌های دیگر، یک نوازنده چنگی را هم بیاورند. اکنون دیگر ایلی به آن شکل نمانده که برخی آیین‌ها مثل حرکات موزون دسته‌جمعی و موسیقی در آن اجرا شود.

همان‌طور که برای موسیقی قشقایی فعالیت کردید، آیا برای حفظ صنایع دستی ایل هم قدمی برداشته‌اید؟ خودتان هم می‌توانید صنایع دستی تولید درست کنید؟

بهمنی: صنایع دستی کار مشکلی است و من هم تجربه‌ای در آن ندارم؛ اما در اشاعه صنایع دستی از سال ۸۰ تا ۸۴ با سازمان امور عشایر همکاری کردم. با توجه به امکاناتی که این سازمان در اختیار من می‌گذاشت، حدود ۶۰۰ هنرمند عشایری را شناسایی و معرفی کردم. این کار حدود پنج سال زمان برد.

همه هنرمندانی که در موسیقی اقوام و نواحی فعالیت می‌کنند، بارها از مشکلات این حوزه صحبت کرده‌اند. قطعا این دشواری‌ها برای پژوهشگری که زن هم باشد، بیشتر خواهد بود. شما به‌عنوان یک فعال حوزه موسیقی نواحی چقدر با مشکل روبه‌رو بودید و چه دشواری‌هایی را پشت سر گذاشتید تا به «پروین بهمنی» امروز رسیدید؟

بهمنی: اگرچه در سالن‌های اجرا، مشکلاتی سر راه ما گذاشتند، اما من مقاومت کردم. معتقدم خود ما قانون وضع می‌کنیم. در یک جشنواره‌ یکی از خواننده‌های جوان مرد گروه، مصرع اول معروف‌ترین مقام قشقایی را اشتباه خواند و من مجبور شدم آن را اصلاح کنم، زیرا نسبت به چیزی که اجرا می‌کنم، تعهد دارم. بنابراین همه سختی‌های کار را به جان خریدم و حتی به اوین رفتن هم فکر کردم!

شش‌بلوکی: با این‌که مادرم در چند جشنواره تخصصی بانوان شرکت کرد، اما هیچ‌وقت حاضر نشد کنسرتی مختص بانوان برگزار کند. به عبارتی مادرم در این راه، همه سختی‌ها را به جان خرید، اما عقب‌نشینی نکرد. طبق قانون، لالایی‌خوانی به‌صورت تک، مجوزِ پخش دارد. پخش موسیقی سریال «مختارنامه» از تلویزیون هم مهر تأییدی بر این موضوع بود.

فضای سنتی جامعه ایل را چطور شکستید؟

بهمنی: ایل کیف می‌کند.

شش‌بلوکی: معمولا برخی اقوام حضور زن در جامعه عشیره‌ای را حتی به‌شکل محدود و کوچک نمی‌پذیرند؛ اما از گذشته، زن در جامعه قشقایی، جایگاه ویژه‌ای داشته است، برای مثال برخی اقوام همسایه هستند که وقتی وارد آن می‌شوی، ممکن است اصلا زن خانه را نبینید و فقط با مردها برخورد داشته باشید؛ اما چون بیشتر مردان ایل قشقایی در جنگ و گریز بودند، زنان مدیر خانه بودند. درست است که زن در ایل قشقایی آزادی عمل دارد، اما بدنه‌ای هم وجود دارد که یک زن را به‌عنوان خواننده نپذیرد. مادرم برای این کار مبارزه کرد. حتی در اوایل کارش که با چند چنگی کار می‌کرد و برخی افراد ایل که چنگی‌ها را در طبقات پایین می‌دیدند، مادرم را مورد سرزنش قرار می‌دادند.

فضای مجازی در برخی موارد به یکسری اقوام کمک کرد. پروین بهمنی وقتی با لباس قشقایی در قزاقستان بین ۲۲ کشور جهان عنوان «بانوی فرهنگی ترکان جهان» را گرفت، تاثیر بسزایی روی زنان دیگر گذاشت. در حال حاضر زنان قشقایی به کلاس موسیقی می‌روند. مادرم از ایل هم فاصله داشت. سال‌ها در تهران و خارج از ایران زندگی کرد، اما در ابتدای فعالیت‌هایش در اوایل دهه ۷۰ و همکاری با آقای درویشی، از طرف برخی موسیقیدانان مورد سرزنش قرار می‌گرفت که چرا با برخی نوازنده‌ها یا خواننده‌ها برنامه اجرا می‌کند یا کنسرت می‌گذارد؛ اما کارهای مادرم در برخی اقوام مثل بویراحمدی‌ها تأثیرگذار بود و حتی زنده‌یاد حسین پناهی می‌گفت، می‌بینیم کارهای بهمنی در بویراحمدها تأثیر زیادی گذاشته است. پیمان بزرگ‌نیا – سرپرست گروه سازینه – هم می‌گفت زمانی که در جشنواره‌ها از زنان دعوت می‌کردیم، بسیاری از آن‌ها نمی‌آمدند، اما اقدامات بهمنی در این حوزه تأثیرگذار بود تا زنان هم در جشنواره‌ها حضور پیدا کنند.

فکرش را بکنید در چنین فضایی، یک زن در حوزه موسیقی کار کند. من شاهد جنگیدن مادرم بودم که حاضر نشد پا پس بکشد. در بسیاری از مواقع وقتی من کاری را زیاد پیگیری می‌کنم، خسته می‌شوم، اما در صحبت‌های خصوصی که با مدیران دولتی و فرهنگی پیش می‌آید، متفق‌القول می‌گویند خانم بهمنی مدیران را خسته می‌کرد. در بسیاری جاها نتوانست کنسرت بگذارد و کتاب‌هایش چاپ نشد، نوشته‌هایش پراکنده ماند، چون کسی از او حمایت مالی نمی‌کرد. کارهایی که ضبط می‌شد به پروسه مجوز می‌خورد و با کمک جاهایی مثل دانشگاه آتاتورک و دوستان دیگر، برخی پژوهش‌هایش در کشورهای دیگر مکتوب شد. او روزهایی که بیمار نبود و می‌توانست بیشتر کار کند و بنویسد، زمان زیادی را صرف مبارزه کرد. مادرم در برخی صحبت‌هایش می‌گفت، ما بیشتر کُشتی‌گیر شدیم تا موزیسین! ۹۰ درصد کُشتی بود و ۱۰ درصد هم موسیقی.

بهمنی: در دانشگاه آتاتورک جشنواره‌ای به نام پروین بهمنی برگزار کردند و دکتری افتخاری را به من دادند. وقتی آن مدرک را به مسئولان کشور خودم نشان می‌دهم، خجالت می‌کشند.

تا کنون در چند جشنواره داخلی و خارجی شرکت کرده‌اید؟

بهمنی: باید دامون بشمارد.

شش‌بلوکی: چند دوره در ترکیه، قزاقستان، تاجیکستان، آذربایجان، آلمان، دانمارک، ایتالیا و سلیمانیه عراق اجرا کرده، در ایران هم در چند جشنواره موسیقی نواحی فجر، آیین و آواز و جشنواره‌های دیگر حضور داشته است. از حدود ۶۰  تقدیرنامه‌ مادرم اسکن گرفته‌ام، اما این تعداد، همه تقدیرنامه‌ها نیست و بسیاری از آن‌ها گم شده است. روی هم رفته، مادرم حدود ۱۰۰ جشنواره و کنسرت اجرا کرده و حدود ۳۰ سال است که در این حوزه فعالیت می‌کند. از ترکیه و قزاقستان هم مدرک دکتری گرفته است. فدراسیون بین‌المللی کشورهای عضو اسکاندیناوی نیز مدرک افتخاری به او داده است. همچنین آلبوم‌های «خدای من قریب»، «به یاد فرود» در ایران مجوز گرفته‌اند و برخی دیگر از آلبوم‌ها هم که در ایران به آن مجوز نداده‌اند، در خارج از کشور منتشر شدند.

وضعیت جسمی‌تان بعد از بیماری‌ای که از سال ۹۳ شروع شد، چطور است؟

بهمنی: پزشکان گفتند خوب است، اما مرتب چکاپ می‌شوم. به هر حال بیماری تأثیر خودش را گذاشته است و حالا هم دارو می‌خورم.

آرزوی پروین بهمنی چیست؟

بهمنی: ترقی هنرمندان ایران. زمانی بیاید که ما هیچ محدودیتی نداشته باشیم و بتوانیم خودمان را به دنیا معرفی کنیم.

چه غذایی را بیشتر از همه دوست دارید؟

بهمنی: برایم مهم نیست چه غذایی باشد، اما غذاهای قشقایی مثل «ماستفا» را درست می‌کنم، این غذا از انواع و اقسام گیاهان کوهی، گوشت و دوغ درست می‌شود، اما خودم گوشت نمی‌خورم. این غذا نوعی آش هست. برخی از این گیاهان را می‌توان در کوه‌های تهران هم پیدا کرد و چید. سال‌هایی که حالم خوب بود و کوه می‌رفتم، این گیاهان را جمع‌آوری می‌کردم.

پس کوهنوردی هم می‌کردید؟

بهمنی: بله؛ با فرود گرگین‌پور که نابیناست، هفته‌ای دوبار کوه می‌رفتیم.

پروین بهمنی چه رنگی را بیشتر از همه دوست دارد؟

بهمنی: نارنجی.

آینده موسیقی قشقایی را چطور می‌بینید؟

بهمنی:‌ خیلی مثبت به آن نگاه می‌کنم. در یک برنامه رادیویی مصاحبه داشتم، مجری از من پرسید برخی مادران قشقایی که با بچه‌های‌شان فارسی صحبت می‌کنند، شما ناراحت نمی‌شوید؟ پاسخ دادم نه، چون می‌دانم وقتی آن‌ها به کشورهای دیگر سفر کنند، متوجه می‌شوند که فرهنگ ایران تا چه اندازه برای مردم کشورهای دیگر مورد توجه است. به همین دلیل، سرشان به سنگ می‌خورد و برمی‌گردند و سعی می‌کنند فرهنگ خود را حفظ کنند. هیچ‌چیز را نمی‌توان به زور به کسی یاد داد. بسیاری از کارهای من در طول ۳۰ سال فعالیتم، تأثیر مثبت داشته است. من شنیده بودم، دختری لباس‌های قشقایی مادرش را جلوی خانه گذاشته تا کارگران شهرداری آن را ببرند، اما حالا در بازار وکیل شیراز، این لباس‌ها را می‌دوزند و می‌فروشند. سال اولی که دنبال کلاه قشقایی برای اعضای گروه موسیقی می‌گشتیم، بعد از کلی جست‌وجو دو کلاه پیدا کردیم؛ اما چند سال بعد، هر قشقایی که به مراسم شب پروین بهمنی آمده بود، یک کلاه قشقایی بر سر داشت. جوانان زمانی که متوجه اصالت‌شان شوند به آن برمی‌گردند.

به گزارش ایسنا، پروین بهمنی تا کنون لالایی‌ها زیادی خوانده که پشت هر کدام از آن‌ها داستانی نهفته است. در ادامه می‌توانید فیلمی را ببینید که در آن، بهمنی دو لالایی را می‌خواند که نخستین آن‌ها پیش از این در فیلم «سه زن» به کارگردانی منیژه حکمت شنیده شده است.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید