گفت‌وگو با محمد شادروی‌منش

وقتی کم‌سوادی باعث خلاقیت می‌شود!

    کد خبر :548459

محمد شادروی‌منش می‌گوید: گاهی کم‌سوادی ممکن است موجب خلاقیت بیشتر هم بشود؛ ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد، ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیت‌های شخصی خودش نشأت گرفته باشد.

این عضو هیئت‌علمی دانشگاه خوارزمی درباره میزان نمود ادبیات کهن و کلاسیک در آثار ادبی معاصر اظهار کرد: در ادبیات معاصر فارسی درباره شعر و داستان ماجراها متفاوت است. شعر کلاسیک فارسی ریشه‌ای بیش از هزار سال در ادبیات ما دارد، اما ادبیات داستانی ما عمیقا متاثر از ادبیات مغرب‌زمین و قدری گسترده‌تر از آن، ادبیات جهان است.

او افزود: در شعر معاصر فارسی تلاش‌هایی برای ایجاد پیوند با مفاهیم جدیدی که از ادبیات جهان به تدریج وارد ادبیات فارسی می‌شد، صورت گرفت. این امر منجر به خلاقیت‌های تازه و باز شدن مسیرهای تازه در شعر فارسی شد. مشخصا منظورم کاری است که نیما و معاصران او در شعر فارسی انجام دادند. اما آن‌هایی توانستند در این زمینه توفیق بیشتری پیدا کنند که ضمن باخبر بودن از سنت‌های ادبیات کلاسیک فارسی، با شعر جدید جهان هم آشنایی پیدا کردند. اگر بخواهیم نمونه‌های خوب آن‌ها را در شعر معاصر فارسی نام ببریم، شاخص‌تر از همه مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو و قدری جوان‌ترهای آن دوره که امروز از استادان پیشکسوت شعر معاصر فارسی به حساب می‌آیند، استاد شفیعی‌کدکنی و هوشنگ ابتهاج هستند. اما در نسل جوان‌تر هم کسانی هستند که همچنان که از شعر کلاسیک فارسی باخبر بوده‌اند، خلاقیت‌هایی در شعر معاصر فارسی ایجاد کرده‌اند؛ کسانی مثل سیمین بهبهانی و حسین منزوی.

این مدرس دانشگاه سپس از دعوای سنت و مدرنیته یا به‌عبارتی سنت و تجدد به عنوان یک سنت تاریخی یاد کرد و گفت: گاهی وقت‌ها می‌بینیم که چالشی بین خلاقیت‌های تازه و ماندن در سنت‌ها وجود دارد. دعوای پیر و جوان هم در همین موضوع ریشه دارد. شعر فارسی در این مسیر گام‌های خیلی خوبی برداشته است. جوان‌هایی هستند که ممکن است خیلی اطلاع عمیقی از شعر کلاسیک فارسی نداشته باشند ولی خلاقیت‌های شعری خوبی دارند و به تدریج مسیر خود را پیدا می‌کنند و ما باید این را به شکل درختی ببینیم که شاخه‌ها و برگ‌های تازه‌ای می‌دهد و این برگ‌ها باید به ریشه‌ای متصل باشند که از اعماق سنت‌های کلاسیک فارسی آب بخورد.

شادروی‌منش با خواندن بیت‌هایی از مولانا، در توضیح بیشتر درباره چالش میان سنت و مدرنیته، اظهار کرد: وقتی مولانا می‌گوید «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود»، سخن تازه‌ای که مولانا درباره آن حرف می‌زند همین است که ۸۰۰ سال پیش گفته شده است. ما هم اگر سخنان ۸۰۰ سال پیش را بخوانیم ممکن است که باز هم احساس کنیم این سخنان، سخنان تازه‌ای هستند. این سخنان در آگاهی‌های عمومی ملت‌ها ریشه داشته‌اند، چه آگاهی‌های فرهنگی و ادبی و چه آگاهی‌های اجتماعی. به هر حال هر جدیدی لذت و خوشی دارد و این لذت و خوشی وقتی بر پایه‌های عمیق و استواری بنا نهاده شده باشد، جایگاه خود را در هر عرصه‌ای پیدا می‌کند.

او در پاسخ به سوالی درباره امکان آسیب‌ دیدن ادبیات معاصر از طریق دوری‌گزینی شاعران و نویسندگان معاصر از ادبیات کهن، گفت: من خیلی نگران این موضوع نیستم. گاهی کم‌سوادی ممکن است موجب خلاقیت بیشتر هم بشود. ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیت‌های شخصی خودش نشأت گرفته باشد. ممکن است در این میانه چیزهایی خلق شود که کاملا تازه است و ممکن است چیزهایی هم خلق شود که همانند اختراع دوچرخه برای بار دوم باشد. ممکن هم هست شاعر مضامین و مسائلی را در شعرش مطرح کند که قدمای ما پیش‌تر حتی آن را زیباتر هم بیان کرده باشند. یعنی ممکن است بعضی از این‌ها تجربیات موفقیت‌آمیزی باشند و ممکن هم هست که نباشند. خود تاریخ در این‌باره تصمیم می‌گیرد که کدام‌ها بمانند و کدام‌ها نمانند. همان‌طور که پروین گفته «من این ودیعه به دست زمانه می‌سپرم/ زمانه زرگر و نقاد هوشیاری بود/ سیاه کرد مس و روی را به کوره وقت/ نگاه داشت، به هرجا زر عیاری بود». تاریخ خودش تصمیم می‌گیرد که زر عیار را نگه دارد و مس و روی را کنار بگذارد. به جوان‌های امروز باید دل بست و نگران تجربه‌های تازه آنان نباید بود. آن‌ها هم به تدریج کلاسیک خواهند شد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید