در آلونک‌هایی که نامشان مسکن مهر است، حاشیه‌نشین شدیم

    کد خبر :387879

کمال اطهاری معتقد است؛ شهرهای جدید، به نوعی تله فضایی فقر هستند درحالی‌که قرار بوده کمبودهای زیستی مادرشهرها را برطرف کنند. نوعی کژکاری که مشابه بسیاری از نقایص، محصول عدم توجه به نهادسازی و اقتصادِ دانش- بنیان است.

شهر پُر از حاشیه است. سرخوردگی و رهاشدگی بیداد می‌کند و افسوس، افسوس برای گذشته‌ای که دیگر از دست رفته، آشناترین حس ممکن است. بیخود نیست که ما ایرانی‌ها «نوستالوژی» را بهتر از همه مردم دنیا می‌شناسیم.

«زندگی‌ام را آنجا رها کردم و آمدم «پرند». تهران نمی‌توانستم بمانم؛ بعدِ پنجاه سال زندگی در پایتخت و کلی بروبیا، حالا حاشیه‌نشین شدم؛ به همین سادگی….»

احمدی «معلم» است؛ یک معلم بازنشسته؛ سال‌ها در مدارس ابتدایی پایتخت، درس الفبا داده اما حالا خانه و زندگی را گرفته کولش و آمده حاشیه‌نشینی. او برای گذشته‌اش افسوس می‌خورد؛ برای سال‌هایی که می‌توانست در یک محله‌ی آبرومند تهران، حداقل مستاجر باشد. او افسوس می‌خورد که چرا مثل خیلی‌های دیگر نبوده؛ خیلی‌ها که در این چهل سال گذشته، هرطور توانسته‌اند پول روی پول گذاشته‌اند و خانه‌دار شده‌اند.

حالا، هم افسوس می‌خورد و هم نگران است؛ نگرانِ تنها فرزندی که هنوز در خانه دارد؛ پسری که به اجبارِ شرایط از دوستان و همسالانش در محله‌ای در شرق تهران کنده شده و آمده به شهر جدیدِ پرند و باید همین‌جا دبیرستان برود: «نگرانش هستم؛ ممکن است این ضربه روحی، این محیط جدید و این ناراحتی‌ها را تاب نیاورد؛ اما شاید هم برایش مفید باشد؛ شاید درس خوبی بگیرد؛ شاید بالاخره با تمام وجود بفهمد که علم بهتر است یا ثروت!»

احمدیِ مغموم و وازده از شهر، از زندگی راضی نیست. او «شهر جدیدِ پرند» را جزیره‌ای از آدم‌های رانده‌شده توصیف می‌کند که به اجبار دور هم جمع شده‌اند؛ بدون هیچ قرابتی در فرهنگ، نگاه و یا نوعِ زندگی؛ فقط «فقر»، دست‌های خالی و تهرانِ بدقواره و گران، آنها را آنجا کشانده؛ «کلونیِ به حاشیه‌رانده‌شدگان»؛ این اصطلاحی‌ست که به کار می‌برد. او می‌گوید: «زمان می‌بَرَد به اینجا عادت کنیم؛ البته شاید هرگز عادت نکنیم؛ این شهرهای جدید را می‌سازند تا آدم‌هایی مثل ما را که از بدِ روزگار پرتاب می‌شوند زیر خط فقر، هل بدهند و بفرستندشان آنجا!»

شهرهای جدید؛ مصداقِ عینیِ حاشیه‌نشینی مدرن

شهرهای جدید در حاشیه‌ی کلان‌شهرها به خصوص تهران، مصداق عینیِ حاشیه‌نشینی مدرن هستند؛ از پردیس و نسیم‌شهر گرفته تا پرند، همه میزبانِ بالقوه‌ی ساکنان کم‌درآمد پایتخت هستند. شهرهای نوظهوری که روز به روز هم بزرگ‌تر می‌شوند و جمعیت انبوهی از مردم وازده را در خود جای می‌دهند. هرچه هزینه‌های زندگی ازجمله اجاره خانه، هزینه‌های حمل و نقل و هزینه‌های تحصیل فرزندان در کلانشهرها افزایش می‌یابد، سرعت شهرسازی‌های جدید هم بیشتر می‌شود؛ به سرعت آجر روی آجر می‌گذارند؛ طبقه روی طبقه سوار می‌کنند، اتوبان و مدرسه می‌سازند و مردمِ فقرزده را هدایت می‌کنند به سمت مناطقی که پول کمتری برای نفس کشیدن و زنده ماندن می‌خواهد.

ولی انگار برای شهرسازان و آنها که انبوه‌سازان حرفه‌ای هستند، این مساله هیچ اهمیتی ندارد که این شهرها، از کوچک‌ترین امکانات زیستی محروم هستند.

بیژن امیری (بازنشسته خودروسازی) کمتر از یک سال است که آپارتمان کوچکش را در «مسکنِ مهرِ هشتگرد» تحویل گرفته. او نیز با احساسی تلخ که آکنده از حس وازدگی از اجتماع و ناچاری‌ست، کمبود امکانات، هم داخل آپارتمان‌ها و هم در فضاهای عمومی و شهری را این‌گونه توصیف می‌کند:

«بیست میلیون پول نقد داده‌ایم به اضافه وام سی و پنج میلیون تومانی؛ اما در نهایت، مسکن مهر خانه‌ها را خام تحویلمان داد؛ نه کابینتی در کار بود؛ نه درب و پنجره‌ای و نه حتی سرپیچ لامپی؛ خدا شاهد است بیست و پنج میلیون خرج خانه کردم؛ الان هم که کلی خرج خانه کرده‌ام باز هم دلم قرص نیست؛ این خانه‌ها اصلاً ایمنی ندارند؛ زلزله ۵ ریشتری زمستان گذشته را به خاطر دارید؟ در همان زلزله دیوارهای خانه‌ی ما ترک برداشت؛ دیوارهای آپارتمان تازه‌ساز ما!

جدا از خودِ خانه، شهر و محوطه خانه‌های ما در مسکن مهر هیچ امکاناتی ندارد؛ نه فضای سبز داریم؛ نه درمانگاه و نه حتی یک مسجد؛ از فضاهای تفریحی مثل تئاتر و سینما هم خبری نیست؛ حتی یک کافه‌ی مناسب برای گذران اوقاتِ فراغت جوانان یا یک ورزشگاه درست و حسابی ندارد؛ ما در «مسکنِ مهرِ هشتگرد» فقط زنده‌ایم و نفس می‌کشیم؛ همین….»

در مسکن مهر هشتگرد، همه کارگریم

امیری می‌گوید: بیشتر ساکنان مسکن مهرِ هشتگرد، کارگر هستند. نود درصد ساکنان کارگر هستند، ده درصد دیگر هم مزدبگیر هستند، معلم یا پرستار یا بهیار. به هرحال همه کارگر و مزدبگیریم و همه ماحصل یک عمر جان‌کندنمان شده همین آپارتمان‌های زهوار دررفته؛ همین‌ها که با یک لرزه کوچک ترک برداشتند….

دردهای خانواده‌هایی که از فرط اجبار به «شهرهای جدیدِ» حاشیه کلانشهرها کوچ کرده‌اند، شبیه هم است؛ «نارضایتی از زندگی» مولفه‌ی اصلی زندگی در شهرهای جدید است. این شهرهای جدید که به نظر می‌رسد همینطور بی‌حساب و کتاب گرداگرد تهران سبز شده‌اند، با این شکل و شمایل فعلی خودشان، فرق چندانی با «سکونت‌گاه‌های غیررسمی» ندارند؛ به همین دلیل است که زندگی در هر دو فضا، یعنی هم در شهرهای جدید و هم در سکونت‌گاه‌های غیررسمی، حس حاشیه‌نشینی را در ساکنان القا می‌کند؛ درحالیکه قرار نبوده اینطور باشد.

به گزارش ایلنا، کمال اطهاری (پژوهشگر اقتصاد توسعه) در این رابطه به تاریخچه‌ی شهرهای جدید در جهانِ مدرن اشاره می‌کند و می‌گوید: رخت کشیدن از داخل کلانشهر به پیرامون، پدیده‌ای‌ست که اول قرن بیستم در جهان برنامه‌ریزی شد و اکنون در تمام جهان به خصوص در کشورهای جهان سوم، پدیده‌ای فراگیر است و در خیلی از کشورها حتی اجباری‌ست. این پدیده را در ابتدا فردی انگلیسی به نامِ «ابنزر هاوراد» پایه‌گذاری کرد. او اسم این شهرهای جدید را «باغشهر» یا «شهرهای آینده» گذاشت.

ایده اولیه‌ی شهرهای جدید، ایده‌ی درستی بود

وی ادامه داد: این شهرها نیازمند نوعی ساماندهی هستند تا بتواند تلفیقی از زندگی شهری و محیط پاک‌ترِ خارج از کلانشهرها باشند. این ساماندهی در ایران، مثل بسیاری چیزهای دیگر، دچار نقص نهادی و کژکارکردی بوده‌است؛ ساخت شهرهای جدید در ایران از پیش از انقلاب اسلامی آغاز شد و اولین شهر جدید تاسیس شده، «واوان» بود که در سال ۱۳۵۴ طرح جامع آن به تصویب رسید؛ بنا بوده این شهرهای جدید مشکلات موجود را حل کنند؛ در آن زمان ایده صحیحی هم بوده چراکه در آن برهه زمانی، جاده کرج یا منطقه ۲۱ کنونی، به دلیل رشد صنایع و کارخانجات، بیش از صدهزار خانوار کارگری را در یک مدت کوتاهی در خود پذیرفته بوده که البته بسیاری از کارخانجات بعدها به دلیل سیاست‌های غلط اقتصادی تعطیل شدند؛ بنابراین در آن برهه زمان بایستی برای این جمعیت کلان، ساماندهی شهری انجام می‌شد تا از ایجاد سکونتگاه‌های غیررسمی و حاشیه‌نشینی جلوگیری شود.

اما آیا این سیاست که در زمان خود برای اسکان کارگران شهری، سیاست درستی به نظر می‌رسید، به اهداف تعیین شده‌ی خود رسید، اطهاری در این رابطه می‌گوید: همان زمان هم «نهادسازی» ناقص بود؛ بعد از انقلاب مدتی این شهرهای جدید از نظر می‌افتد و مقابله با آنها صورت می‌گیرد؛ اما در چهارچوب «برنامه اول توسعه» دوباره شهرهای جدید در دستور کار قرار می‌گیرد تا زمین و مسکن لازم برای طبقات پایین و متوسط مهیا شود. اما در عمل هیچکدام از اهداف محقق نشد؛ به خصوص وقتی «تراکم‌فروشی» در کلانشهرها رایج شد؛ از آنجا که این تراکم‌فروشی همواره به دنبالِ «رانت‌جویی» بوده، زیربناهای لازم برای شهرهای جدید ازجمله سیستم حمل و نقل ارزان، محقق نشد؛ چراکه همواره خواسته‌اند تراکم را در «مادرشهر» به قیمت بالا به مردم بفروشند. عرضه زمین مناسب همراه با امکانات در شهرهای جدید، باعث می‌شد که اهدافِ سودجویانه‌ی تراکم‌فروشی محقق نشود.

این کارشناس توسعه «سیاست‌های عجولانه و پوپولیستیِ مسکن مهر» را یکی دیگر از عوامل ناکامیابیِ شهرهای جدید می‌داند و می‌گوید: مسکن مهر با اهداف شهرهای جدید تنافر دارد. قرار بوده شهرهای جدید محیط دلبازتری داشته باشند، «طبیعت‌دوست‌تر» باشند و ساکنان در سرنوشت خودشان مشارکت داشته باشند؛ اما یک‌مرتبه بدون اینکه زیرساخت‌ها را آماده کنند، مسکن مهر در دستور کار قرار گرفت. الان با شهرهای جدیدی روبروییم که زمینه‌سازی برای فربه‌کردن رانت‌جوها باعث شد زیربناهای لازم را نداشته باشند و با تعجیل در به سرانجام رسیدنِ «مسکن مهر» از خدمات شهری مورد نیاز محروم شده‌اند.

اطهاری معتقد است؛ دولت‌ها و ساختار حاکمیت، متوجه ظرایف و دقایق در حیطه شهری نیستند و مشاوران اقتصادی آنها در بهترین حالت فقط در مورد «شاخص‌های کلان اقتصادی» حرف می‌زنند و از «اقتصاد فضا» و امثالهم غفلت دارند.

وی «نفت‌زدگی» و نبود مشارکت دموکراتیک را از عوامل این غفلت برمی‌شمارد و ادامه می‌دهد: هزینه‌های اجتماعی و اقتصادیِ پرداخت به پژوهش‌ها در حوزه «اقتصاد فضا» بسیار بالاست؛ مجموعه این عوامل موجب شده که در شهرهای جدید «تله فضایی » شکل بگیرد.

تله فضاییِ شهرهای جدید؛ محصولِ شکستِ سیاست‌‌گذاری‌های دولتی

وی توضیح می‌دهد: انواع تله فضایی داریم؛ سکونتگاه‌های غیررسمی «تله فضایی فقر» هستند؛ آنها خود به‌ خودی شکل گرفته‌اند؛ اما شهرهای جدید، خود به خود شکل نگرفته‌اند بلکه «تله فضایی دولت‌ساخت» هستند. اینها حاصل شکست سیاست‌های دولت یا به اصطلاح Government Failure هستند. معمولاً تله‌های فضایی به خاطر شکست بازار یا ناکارآمدی بازار شکل می‌گیرند اما این نوع خاص از تله فضایی که در شهرهای جدید شکل گرفته‌اند، محصول شکست سیاستگذاری دولت هستند.

راه خروج چیست، اطهاری می‌گوید: به گفتمان دانش- بنیان و ایجاد نهادهای مشارکتی نیاز داریم. نامه‌ی ۵۰ اقتصاددان، آغاز کار بود؛ باید قبول کنیم که اکتفا به یکسری مباحث کلان، پاسخگوی توسعه نیست؛ باید راه‌حل‌ها درنظر گرفته شود. نهادسازی‌های ناقص یا کژکارکردها برطرف شوند تا شهرهای جدید تبدیل به «سکونتگاه‌های نوین و کارآمد» شوند.

رفتن به پیرامون در مادرشهرها، امری بدیهی‌ست و از بسیاری جهات مثبت است؛ سطح بالای «برنامه‌ریزی فضایی» در پیوند با توسعه می‌تواند مشکلات موجود و به تبع آن حس سرخوردگی و رانده‌شدگیِ ساکنانِ شهرهای جدید را برطرف کند؛ این، اعتقادِ اطهاری و رویکرد کلی او به قضیه‌ای است که به نظر می‌رسد در این اقتصادِ متورم، دارد تبدیل به یک بحران اجتماعی می‌شود.

او معتقد است نیاز به «آمایشِ مجموعه‌های شهری» داریم، الزامی که مدتهاست کنار گذاشته شده است. اطهاری ادامه می‌دهد: مجموعه‌های شهری قرار بوده، برنامه‌ریزی یکپارچه داشته باشند؛ چراکه مادرشهر با شهرهای پیرامون «هم‌پیوند» هستند؛ مدیریت یکپارچه مجموعه شهری، بایستی در دستور کار قرار می‌گرفت ولی رانت‌جویی نمایندگان مجلس و برنتابیدنِ امر توسط وزارت کشور، باعث شد این برنامه کنار گذاشته شود. عدم دست‌اندازی مجموعه‌های شهری به هم، فضاهای سبزی مستقل و ایستا و همچنین حمل و نقل ارزان و یکپارچه، از مولفه‌های همین مدیریت یکپارچه هستند؛ مولفه‌هایی که لابلای برنامه‌ریزی‌های عجولانه و پوپولیستی حذف شده‌اند.

آخرِ شاهنامه خوش نیست!

دلایلِ نارضایتی و حس رانده‌شدگیِ احمدی (دبیر بازنشسته) بی‌شمار است؛ درحالیکه او از تهران به شهری جدیدی مهاجرت کرده که حداقل آلودگی هوا و ترافیک کمتری دارد، این کوچ را به اجبارِ شرایط اقتصادی می‌داند و از آن راضی نیست. تصور او این است که شکست بزرگی خورده و آخر عمری بعد سال‌ها الفبا آموختن به فرزندان مردم، «حاشیه‌نشین» شده و فرزندانِ خودش از حداقلِ امکاناتِ زیستی محروم مانده‌اند. این تصور، چندان نادرست هم نیست؛ چراکه زندگی در «شهر جدید پرند» و محیط‌های مشابه دیگر، زندگی در کلونیِ رانده‌شدگان است. کارگران و مزدبگیرانی که بیش از هفتاد درصد دستمزدشان را مجبور شده‌اند پای خوراک و زنده ماندن بدهند و دیگر چیزی برایشان باقی نمی‌ماند تا هزینه‌های اجاره مسکنِ چند میلیونیِ تهران را بپردازند.

احمدی با طنزِ تلخِ یک معلم بازنشسته می‌گوید: مجبور شدیم کوچ کنیم؛ سر پیری از تهران رانده شدم؛ سالها سر کلاس شعر خواندیم و شعار دادیم که علم و فرهنگ برتر است از ثروت، تازه سر پیری فهمیدم که شاهنامه آخرش خوش نیست؛ اصلاً خوش نیست…

گزارش: نسرین هزاره مقدم

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید