وقتی یک خودشیفته می‌گوید: دوستت دارم!

    کد خبر :381513

خودشیفته‌ها هرگز مسئولیت آزاری که به دیگران می‌رسانند را نمی‌پذیرند، زیرا از نگاه خودشان کامل و بی‌عیب هستند و این بقیه‌ی دنیاست که مقصر است. خود شیفته‌ها دیگران را کُندذهن‌تر از آن می‌دانند که خوبی و ارزش‌های آن‌ها را بفهمند.

اگر با یک خود شیفته در رابطه هستید پس می‌دانید که رابطه‌تان یک طرفه است. زمانهایی را تجربه کرده‌اید که بینهایت دلگیر شده‌اید، غصه خورده‌اید و به سلامت عقل خود شک کرده‌اید که واقعا چرا تا الان در این رابطه‌ی مسموم مانده‌اید.

طرف مقابل شما احتمالا یک سوء استفاده گر است، فقط خودش را دوست دارد و مدام شما را در حالتی از ناامنی و تسلیم نگه می‌دارد. وقتی هم مانند خودش به شیوه‌ی خودخواهانه‌ با او ارتباط برقرار می‌کنید، متهم‌تان می‌کند که او را درک نمی‌کنید یا بیش از حد حساسید.

خودشیفته‌ها هرگز مسئولیت آزاری که به دیگران می‌رسانند را نمی‌پذیرند زیرا از نگاه خودشان کامل و بی‌عیب هستند و این بقیه‌ی دنیاست که مقصر است. خود شیفته‌ها دیگران را کُندذهن‌تر از آن می‌دانند که خوبی و ارزش‌های آنها را بفهمند.

اما با این وجود خود شیفته‌ها هم لحظاتی دارند که به خود شناسی بپردازند و خِرد خود را به کار بگیرند اما این لحظات مکرر نیستند و زیاد هم طول نمی‌کشند. حالا اگر می‌خواهید بدانید همسر یا نامزد خود شیفته‌ی شما در این لحظات نادر چگونه فکر می‌کند، نامه‌ی زیر را که یک خود شیفته برای همسرش نوشته بخوانید.

«همسر عزیزم تو این جملات را هرگز در زندگی واقعی‌مان نخواهید شنید، اول به این دلیل که ابراز احساسات درونی و واقعی من آنقدر برایم سخت و عجیب است که هرگز نمی‌تواند روی بدهد و دوم اینکه، این احساسات بسیار به ندرت در من جاری‌اند و آنقدر زود گذرند که فرصت پیدا نمی‌کنم آنها را با تو سهیم شوم. و البته هرگز حقیقت را به کسی نمی‌گویم چون حتی خودم هم نمی‌دانم حقیقت وجود من چیست!»

من فقط به خودم اهمیت می‌دهم

تو از این جهت برایم مهم هستی که چیزی برای دادن به من داشته باشی، بله من فقط به این شرط تو را دوست خواهم داشت! این نوع عشق چیزی نیست که یک غیر خود شیفته آنرا درک کند. من نمی‌توانم عشق خالصانه‌ای نسبت به تو داشته باشم؛ عشقی که روی رفاه و شادی طرف مقابل تمرکز کند. نه، من به تو نیاز دارم تا غرور و خود پسندی‌ام را تغذیه کنی و تمام چیزهای مربوط به من را تحسین کنی. به همین دلیل است که دوروبر تو می‌مانم و به رابطه با تو ادامه می‌دهم. اگر تو غرورم را تغذیه نکنی من تو را ترک خواهم کرد و تو مجبوری بقیه‌ی عمرت را به تنهایی سر کنی.

من می‌دانم که تو زن شگفت انگیز و زیبا و باهوشی هستی و آنقدر ظریف و حساسی که با تلنگری می‌شکنی اما من نمی‌توانم تو را داشته باشم، باور کن، برای همین از تو انتقاد می‌کنم و از چیزهایی که برایت مهمند مثلا دوستان و خانواده و عقایدت ایراد می‌گیرم تا تو باور کنی که هیچ ارزش و توانایی نداری و به تنهایی هیچ چیز نیستی و مجبوری با من زندگی کنی!

من عاشق تسلطی هستم که روی تو دارم

وقتی می‌بینم چقدر تلاش می‌کنی تا من را راضی و شاد کنی احساس می‌کنم پادشاه تمام دنیا هستم. مثلا وقتی که به خاطر من با تمام دوستانت قطع رابطه می‌کنی یا به خانواده‌ات می‌گویی این تعطیلات را نمی‌توانی پیش آنها سرکنی، فوق العاده حس خوبی به من می‌دهی!

حالا شاید گاهی کمی، فقط کمی از این اتفاق‌ها احساس بدی پیدا کنم چون به هر حال من هم لحظه‌هایی دارم که منصفانه فکر کنم اما در نهایت عاشق اهمیتی هستم که تو به من می‌دهی.

تو چیزهای دیگری هم داری که من دوست‌شان دارم

وقتی در اتاق خوابمان یواشکی گریه می‌کنی و اشک می‌ریزی چون نمی‌گذارم کاری کنی که اعتماد بنفست را بیشتر کند، من خیلی حس خوبی پیدا می‌کنم! یا مثلا وقتی که عضویت تو را در باشگاه لغو می‌کنم و می‌گویم هزینه‌اش خیلی زیاد است و بعد بیرون می‌روم و برای خودم یک جفت کفش بسیار گرانقیمت می‌خرم و به تو می‌گویم مردی در موقعیت من نیاز دارد خوب و شیک بپوشد، احساس غرور و شعف خاصی به من دست می‌دهد!

من عاشق قدرت خودم هستم که می‌توانم تو را متقاعد کنم که هرگز نمی‌توانستی همسری به خوبی من پیدا کنی و در نتیجه فکر اینکه من را روزی ترک کنی از سرت بیرون می‌کنم.

وقتی به من می‌گویی باید بنشینیم و درباره‌ی رابطه یا مشکل‌مان حرف بزنیم و به تو می‌گویم این کار را می‌کنم چون تو نیاز داری با من حرف بزنی وگرنه من هیچ نیازی به گفتگو با تو ندارم، عاشق سر تسلیم فرود آوردن تو هستم! این احساس را وقتی به تو می‌گویم اگر از شرایط من خوشت نمی‌آید می‌توانی من را ترک کنی و تو می‌مانی و تحمل می‌کنی هم دارم!

تو باعث می‌شوی حس خودپرستی من تغذیه شود

عاشق وقتهایی هستم که می‌بینم تو به تنهایی برای بهتر شدن رابطه‌مان تلاش می‌کنی و مرتبا کتابهایی می‌خوانی که کمکت کنند برای درک یک خود شیفته چه باید بکنی و مغز افرادی مثل من چگونه کار می‌کند. تو حتی پیش درمانگر هم رفتی! تمام این تلاش‌ و تکاپوهای یک تنه‌ی تو فقط بخاطر من است! و این واقعا خود پسندی من را تغذیه می‌کند.

بعد از همه‌ی این تلاش‌ها هیچ توقعی هم از من نداری و به دنبال این نمی‌گردی که رابطه‌ی ما چه چیز خوبی برای تو دارد. این دقیقا همان شرایطی است که من دوست دارم. زیرا من هرگز قرار نیست در موقعیتی قرار بگیرم که برای دل تو و خوشایند تو کاری بکنم، همه چیز باید فقط بخاطر من باشد، فقط من باید مهم باشم!

خیلی خوشحالم که تمام دنیای تو محدود به من و نیازهای من و خواسته‌های من شده. تو انگار دیگر هیچ توقعی از من نداری. اما خیلی به این توجه داری و نگران هستی که بعدا قرار است چه بکنم. وقتی حس می‌کنی دارم عصبانی می‌شوم، شاخک‌هایت تیز می‌شوند و سعی می‌کنی همه چیز را مطلوب من کنی تا شرایط باب میل من پیش برود و من خونسرد و آرام شوم. این قدرت من را می‌رساند! کِیف می‌کنم وقتی می‌بینم این تویی که گذشت می‌کنی، تلاش می‌کنی، چشم پوشی می‌کنی، جانفشانی می‌کنی، کوتاه می‌آیی و … و در آخر هم هیچ چیزی از من نمی‌خواهی!

بله من تو را دوست دارم اما فقط به این شرط که شخصیتت جوری باشد که بتوانم از تو سوء استفاده کنم و نیازهای خودم را برآورده کنم. یادم هست وقتی برای اولین بار با تو آشنا شدم چطور حس کردم می‌توانم از این جهت روی تو حساب باز کنم و تو را تحت سلطه‌ی خودم بگیرم. تو بهتر از اینها هم می‌توانی باشی و من بیشتر از اینها هم می‌توانم تو را دوست داشته باشم، اما هرگز نخواهم گذاشت تو این موضوع را بفهمی!

این نامه شاید سراسر واقعی نباشد اما به درستی منعکس کننده‌ی چیزهایی هست که در ذهن یک خودشیفته می‌گذرد. اگر شما در چنین رابطه‌ای گرفتار شده‌اید لطفا هرکاری که می‌توانید بکنید تا تمامش کنید. شما برخلاف چیزی که همسرتان می‌‌گوید لیاقت بهترینها را دارید، باور کنید!

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید