ماجرای بازپرسی که به اتهام سرقت بازداشت شد!

    کد خبر :324100

رئیس شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران، خاطره‌ای از بازداشت یک بازپرس به اتهام سرقت را روایت کرده است.

در زمانی که به کارآموزی قضایی اشتغال داشتم، خود را مقید کرده بودم اول وقت اداری در محل کار حاضر شوم و به اتفاق بازپرس شعبه نیزمحل کار را ترک می‌کردم. یادم می‌آید که آقای بازپرس هیچگاه از چای آبدارخانه نمی‌خورد. یک فلاسک شخصی دوقلو داشت. صبح تا به شعبه می‌رسید ابتدا چای را درست می‌کرد. چند نفر از بازپرس‌های شعب دیگر هم که صمیمیتی بینشان بود، یک ربع، بیست دقیقه‌ اول وقت می‌آمدند، چای می‌خوردند، گپ و گفت دوستانه‌ای داشتند و گاهی هم بعضی از مسائل قضایی را مطرح و درباره‌اش بحث می‌کردند.

به گزارش ایسنا، یک روز صبح یکی از بازپرسانی که به اتاق می‌آمدند، حضور نداشت. سایرین نیز از علت غیبتش اظهار بی‌اطلاعی کردند و گفتند فقط این را می‌دانند که روز گذشته کشیک قضایی بوده است. حوالی ساعت 10 صبح بود که بازپرس غایب به شعبه آمد. علت غیبتش را پرسیدیم، گفت: شب گذشته حوالی ساعت 50 دقیقه بامداد، ضابطان به وی اطلاع داده‌اند که در یک خانه ویلایی قتلی اتفاق افتاده است. روی دیوار خانه نیز دارای حفاظ است و ظاهرا فرد دیگری هم داخل ویلا نیست. آقای بازپرس دستور می‌دهد فعلا کسی وارد خانه نشود تا خودش برسد. برای ملاحظه حال همسایگان و برای آنکه حضور و سر و صدای مأموران در آن وقت شب مزاحمتی برای همسایگان ایجاد نکند، محلی را برای قرار تعیین می‌کند و از مأموران می‌خواهد هر چه سریع‌تر به محل قرار بیایند و در مسیرشان وی را سوار کنند. از آنجا که گاهی اوقات اتفاق می‌افتاده مأموران شیفت شب به‌دلیل خستگی، فراموشی یا کم‌تجربگی ابزار لازم را برای ورود به خانه همراه خود نمی‌آوردند یا ممکن بود مأموران نتوانند در را بازکنند و ورود به محل وقوع جنایت مستلزم بالا رفتن از دیوار خانه باشد، بازپرس هم جانب احتیاط را مراعات کرده و به همراه خود ابزاری مثل چراغ قوه، طناب، پیچ‌گوشتی و انبردست برداشته و داخل یک ساک دستی کوچک گذاشته و با توجه به وضعیت صحنه جنایت، خودش هم به جای کفش رسمی، کتانی پوشیده تا اگر چاره‌ای جز بالا رفتن از دیوار نبود، زمان را از دست ندهد و از قبل آمادگی لازم را داشته باشد اما چون باعجله آماده شده بوده، فراموش می‌کند کارت شناسایی همراه خود بردارد. چند قدمی از خانه‌اش دور نشده بوده که برق منطقه قطع می‌شود. بازپرس، خودش را به چهارراه محل قرار می‌رساند و در آنجا به انتظار ضابطانی که با او هماهنگ کرده بوده‌اند، می‌ماند اما پیش از آمدن ضابطان، مأموران گشت کلانتری محل می‌رسند. به آقای بازپرس که جثه نحیفی داشت و در آن نیمه شب تنها و در تاریکی و ظلمات در گوشه‌ای از خیابان ایستاده بوده و ساکی به دست داشته ظنین شده و او را توقیف می‌کنند. وقتی محتویات ساک را بازرسی می‌کنند، بیشتر به وی مشکوک شده و می‌گویند اتفاقاً اهالی محل گزارش کرده‌اند چند وقتی است شب‌ها با رفتن برق، دزدی به خانه آنان دستبرد می‌زند. قاضی هر قدر به مأموران می‌گوید بازپرس است و در حال رفتن به سر صحنه جنایت، مسئول گشت کلانتری که یک درجه‌دار بوده، قبول نمی‌کند و می‌گوید این وقت شب چه وقت بازپرسی است؟ الان فقط دزدها بیدارند و پلیس. اگر تو بازپرسی، پس من هم رئیس قوه قضاییه هستم. مأموران، بازپرس را توقیف می‌کنند و به‌ کلانتری می‌برند. صبح که رئیس کلانتری می‌آید ایشان را آزاد می‌کند. از آنجا که لباسش برای آمدن سر کار مناسب نبوده پس از آزادی به خانه رفته و لباسش را عوض کرده و بدون آنکه استراحتی بکند به دادسرا آمده است. به‌ همین خاطر هم دیرش شده بود. بازپرس با عجله چای داغی را که برایش ریخته بودیم سر کشید و با دهان سوخته به شعبه‌اش رفت.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید