حکایت شاعری که تلاش کرد شعر و شعور را پیوند دهد

    کد خبر :22775
سخن از مرحوم محمدرضا آقاسی است؛ شاعری که تلاش کرد تا شعر و شعور را پیوند دهد و با زبان و قلم، از مذهب و حق دفاع کند.

امروز و از ساعت ۱۸ در قطعه ۲۵ بهشت زهراء (س)، دوازدهمین سالگرد درگذشت شاعر شوریده آئینی، مرحوم محمدرضا آقاسی برگزار می شود؛ شاعری که از نوجوانی می سرود و محضر استادانی مانند مرحوم مهرداد اوستا و یوسفعلی میرشکاک را درک کرد.

او رسالت زبان و قلم شاعر شیعه را، در بیان حق و سرودن از اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می دانست و از این رو، خود، مثنوی شیعه را در ابیات متعددی سرود و به یادگار گذاشت:
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خُمخانه ی مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم داده ای؛ افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لبهای من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی، درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز کن دیباچه ی  توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مُشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟
کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند؟
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره “لا تَقهَر” بُوَد
پاسخ سائل “و لا تَنهَر” بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
یا علی، امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی، شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن

حیدرا یک جلوه محتاج تو ام
دار برپا کن که حلّاج تو ام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم؛ مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم؛ ولی با یاد تو
سر نهم بر دامنِ اولاد تو

او در ادامه این ابیات، نوای مظلومیت شیعه را سر می دهد؛ نوایی که البته با شور و حرارت اجرای خود او در زمان حیاتش و در جای جای ایران اسلامی و حتی در کشورهای دیگر جهان، شنیدنی تر است:
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمّلها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آئینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
گر چه قرآن را مُرتّب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر “یسطرون
تا به کی در لفظ مانی همچو من؟
سِیرِ معنا کن چو هفتاد و دو تن
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون، السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

آقاسی در ادامه، کربلا را بارزترین جلوه شیعه بر می شمرد و با نام آوردن از شاعران پُر آوازه ای مانند کُمیت و فَرَزدَق می آورد:
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کُمِیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت (ع)
یا فرزدق وار در پیش هُشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده ی جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

و این هم ابیاتی از او برای حضرت سیدالشهداء (ع) که آن حضرت را، زُهره منظومه حضرت زهرا (س) می خواند:

سلام بر تو و نیزه ای که حامل توست
به محملی که درونش تمامی دل توست
سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت
نگاه غم زده ی زینب پریشانت
دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زُهره ی منظومه ی زهرا، حسین
کُشته افتاده به صحرا حسین
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
تا ز غم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفسِ ناله ی زنجیر ها
قوم به حج رفته، به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه ی رهگذر صوفیان
سنگ، نصیب گذر کوفیان
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تَبَرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
بی سر و سامان تو ام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم؛ از این خاک بلندم مکن
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق، عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای
تیر، تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
بر سر نی، زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چه ها کرده ای

این شاعر اهل بیت (ع) البته عُمری کوتاه و ۴۶ ساله داشت؛ اما تلاش کرد تا نسبت شعر و شعور را درک کند و بر آن اساس، بسراید.

و در ادامه، بخشی از شعر مشهور او را به تماشا می نشینیم که تقدیم به آستان مقدس حضرت صاحب عصر و زمان (عج) شده است:
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید؛ شاید
پرده از چهره گشاید؛ شاید
دست افشان، پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شَوَم
در پی لیلارُخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را؟
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پُرشور تر

پایان بخش این گفتار هم، شعری از او برای شهیدان است؛ شهیدانی که به عشق مولایشان حسین (ع) و بوسیدن تربت پاک او، آسمانی شدند:

دلم تنگ شهیدان است امشب

که همرنگ شهیدان است امشب

من از خون شهیدان شرم دارم

که خلقی را به خود سرگرم دارم

ز من پرسید فرزند شهیدی

که بابای شهیدم را ندیدی؟

به من می گفت مادر او جوان بود

دلیر و جنگجوی و پُرتوان بود

نمی دانم چه سودایی به سر داشت

به دوشش کوله باری از سفر داشت

قدم در کوچه باغ عشق می زد

به جان خویش داغ عشق می زد

چه عشقی؟ عشق مولایش خمینی

که بوسد تربت سبز حسینی

به امیدی که از آن گِل کام گیرد

بگرید تا دلش آرام گیرد

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید