گفت و گوی انتقادی؛ تفاوت اساسی فحش و توهین

    کد خبر :220795

توهین های روا را باید فروتنانه و از سر تسلیم بودن در برابر حقیقت پذیرفت توهین های ناروا را هم بهتر است تحمل کنیم تا آزادی بیان از دست نرود. در فرهنگ ما ایرانی ها، جای چندانی برای «گفت و گوی انتقادی» وجود ندارد. سابقه 2500 سال زندگی در اتمسفری غیر دموکراتیک مهر خودش را بر پیشانی فرهنگ ما زده است. فلسفه و عرفان ما هم آب چندانی در آسیاب دموکراسی نریخته اند. نه رودخانه اصلی فرهنگ ما و نه رودخانه های فرعی اش (یعنی همین فلسفه و عرفان) در مجموع کمکی نکرده اند که ما طاقت شنیدن انتقادات دیگران را داشته باشیم.

انتقادپذیری به کنار، همین که طاقت انتقاد شنیدن داشته باشیم خود شکلی کار است ولی حتی از عهده این کا رهم بر نمی آیم. با استثنائات کاری ندارم ولی همه خوب می دانیم که انتقاد در این جامعه کارش به کدورت می کشد؛ نه فقط انتقاد مردم از مقامات، بلکه انتقاد مردم از مردم. معمولا وقتی گفت و گوی انتقادی جدی بین دو نفر از ما ایرانی ها در می گیرد، بلافاصله یکی سخنان آن یکی را مصداق توهین می داند. چرا سریع دیگران را متهم می کنیم به توهین کردن؟ چون در شرایطی که دعوا و خصومتی در کار نیست، معمولا مشغول تعارف و تمجیدهای غلوآمیز هستیم. سخن صریح و حرف های درشت را وقتی می گوییم که کار از کار گذشته و پیمانه رفاقت شکسته و پرده حرمت پاره شده است. چرا از صبح تا شب مشغول غیبت کردن هستیم؟

چون انتقاد رو در رو هزینه دارد در این جامعه. کمترین هزینه اش از دست رفتن رابطه هاست. پس ترجیح می دهیم انتقادمان از زید را به عمرو بگوییم. این طور نه غمباد می گیریم نه رابطه مان با زید به هم می خورد. فقدان تمرین گفت و گوی انتقادی در تاریخ و فرهنگ ما فقط به زیان «شنونده» نبوده است، «گوینده را هم متضرر کرده. یعنی کسی که می خواهد از دیگری انتقاد کند، نه که در این کار تمرین و مهارتی نداشته، گفت و گوی انتقادی را به گونه ای پیش می برد که کار به فحش و فضاحت می کشد. این مختصر را نوشتم تا برویم سر اصل مطلب. موضوع این یادداشت «فحاشی در فرهنگ ما ایرانیان» است.

این روزها که همه به لطف فضای مجازی تریبون دارند، فحش در زندگی ما نمود بیشتری دارد اما قبل از این که پیش تر برویم، بهتر است تکلیف یک موضوع مهم را همین جا روشن کنیم: اینکه ما چپ و راست این و آن را به توهین کردن و زید و عمرو متهم می کنیم، فقط ناشی از بی صبری ما در مقام مواجهه با انتقادات دیگران نیست. یک علت اساسی اش هم این است که «توهین» مفهومی کشدار و پرمصداق است. توهین چیست؟ سخنی که موجب وهن است ولی اگر کسی حرف حق را بر زبان آورد و حرفش موجب وهن ما بود، تکلیف چیست؟ اگر کسی کلی دلیل روی میز محاجه بگذارد در تایید ریاکاری یک آدم معمولی، اگر کسی دیگری را فاقد سواد کافی بداند برای اظهارنظر در فلان موضوع، آیا در همه این موارد باید یقه ناقد را بگیریم که چرا توهین کردی به فلانی؟

توهین یعنی سست کردن و خوار کردن و خوار داشتن. زیاد پیش می آید که هنرمندی اثری هنری تحویل جامعه می دهد و عده ای از او تجلیل می کنند و او خودش را بر قله های رفیع عزت و اعتبار می بیند ولی ناگهان منتقدی از راه می رسد و چیزی در نقد اثر او می نویسد و موجب خوارداشت و سبک داشت آن هنرمند می شود؛ یعنی نقد منتقد دقیقا موجب سست کردن موقعیت هنرمند می شود. همه این ها موجب وهن است اما آیا می شود با این استدلال که حرف های دیگران موجب وهن ماست، خفقان را تجویز کنیم؟ این سوال اگر در عالم هنر و اندیشه مطرح شود، تقریبا همه به ان پاسخ منفی می دهند؛

نقد یک فیلم به جایی بر نمی خورد که. اما وقتی سوال فوق در عالم سیاست مطرح می شود، این جاست که دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن فرهنگ سیاسی اهمیت پیدا می کند. هرچه فضای سیاسی یک جامعه دموکراتیک تر باشد، کمتر می توان یقه این و آن را بابت توهین کردن به فلان مقام سیاسی گرفت. در روابط شخصی هم هرچه ذهنیت و تربیت افراد دموکراتیک تر باشد، از شنیدن سخنان توهین آمیز کمتر ناراحت می شوند. به این ترتیب باید گفت توهین های سیاسی و شخصی و… دو دسته اند: توهین های روا، توهین های ناروا. توهین های روا را باید فروتنانه و از سر تسلیم بودن در برابر حقیقت پذیرفت، توهین های ناروا را هم بهتر است تحمل کنیم تا آزادی بیان از دست نرود.

چون کسی که منِ عامی یا هنرمند یا نویسنده یا مدیر یا سیاستمدار را نقد می کند، طبیعتا نقدش را (حتی اگر موجب وهن من باشد) بر حق می داند. تنها پس از انتشار نقد اوست که می توان به یک داوری جمعی نسبی رسید که آیا سخن وهن آمیز او درباره من روا بوده یا ناروا اما اگر او پیش از بیان انتقادش با این هراس مواجه باشد که ممکن است سخنش مصداق توهین ناروا قلمداد شود و چه بسا زا این بابت هزینه سنگینی بپردازد، ترجیح می دهد که زبان در کام کشد و قلم در نیام و این می شود آغاز خفقان؛ خفقانی که در 2500 سال گذشته، گریبانگیر بسیاری از حوزه های زندگی ما ایرانیان بوده است. البته هر کسی حق دارد از توهین های ناروای دیگران شکایت کند به قصد اعاده حیثیت ولی قطعا تحمل توهین دیگران به تحقق آزادی بیان و فرهنگ دموکراتیک کمک بیشتری می کند.

اما اگر «توهین روا» مجاز باشد، «فحاشی» قطعا مجاز نیست. فحش یعنی دشنام، دشنام هم دقیقا یعنی دژنام که یعنی نام بد. برخی هم گفته اند این واژه در اصل دُشت نام بوده و دُش یعنی زشت. پس دشت نام یعنی نام زشت یا لقب زشت یا خطاب زشت. قرآن هم که فرموده است یکدیگر را به لقب های بد مخوانید (و لا تَنابَزوا باِلالقابِ بِئسُ الاسمُ الفُسوق)، مومنان را دقیقا از دشنام دادن منع کرده است اما چرا بین ما فحاشی این قدر رایج است؟ صداق هدایت معتقد بود بین ناکامی های یک ملت و ظهور کلمات رکیک در زبان آن ملت رابطه مستقیمی وجود دارد. هدایت که خودش استاد فحاشی بود، می گفت این که در زبان فارسی این همه فحش داریم، ناشی از ناکامی های سیاسی و اجتماعی ما ایرانیان در طول تاریخ است.

بالاخره انبوه عقده ها باید مفری پیدا کند وگرنه آدمیزاد غمباد می گیرد و دق مرگ می شود. وقتی که بنی امیه آن همه ظلم بر ما ایرانیان کردند که عجم هستیم و عرب نیستیم، وقتی که نماز گزاردیم و قتل عام شدیم که قرمطی هستیم یا رافضی یا چه، چطور ممکن بود که وجودمان لبریز از نفرت نشود؟ و چگونه می شود چیزی در جهان آدمی باشد و در زبانش نباشد؟ پس طبیعی بود که زبان فارسی با «فراوانی فحش» مواجه شود. از زهدان ستمدیدگی تاریخی ما انبوه کلمات رکیک زاده شدند تا دمی غمی از آدمی که ایرانی بود و در گوشه رینگ تاریخ مظلوم افتاده بود، کاسته شود. در قرآن هم آمده است «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد مگر از کسی که به او ستم شده باشد.» (نساء 148) بنابراین شاید فحاشی اجداد ما چندان هم نبخشودنی نباشد.

اما جدا از مظالم تاریخی، عرفان ما هم در فحاشی مان بی تاثیر نبوده است. بسیاری از عرفای ما، نه که حقیقت را در مشت و در پشت خودشان می دیدند، مردان درشت گویی بودند؛ یعنی حوصله چون و چرا مریدان را نداشتند و مثل یک ژنرال که به سربازانش می گوید «ارتش چرا ندارد»، آن ها هم به مریدانشان می گفتند احتجاج نکنید و فقط اطاعت کنید. اگر مریدی کمی به عقلش تکیه می کرد، متمردی بود که عقل بوالفضولش به دشنه دشنام مراد از پای در می آمد. علاوه بر این بسیاری از اهل تصوف چون در راه رسیدن به حقیقت و کراهت زهد و ریاضت زیادی متحمل می شدند، در مواجهه با خلق الله طلبکار و تندخو بودند. این که حافظ می گفت «پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بو» دقیقا ناظر بر همین ویژگی صوفیان بود. انسان مدرنی که در زمانه کنونی متون عرفانی را بازخوانی می کند، اگر مجذوب و مرعوب عرفا نباشد، در نوشته های آن ها هزار و یک درز و پارگی می بیند.

این متون نیازمند بازخوانی انتقادی هستند و باید به تیغ نقد آن ها را شکافت و سره و ناسره شان را جدا کرد تا آموزه های مفید و معنادارشان همچنان ترویج شود اما عرفا و اهل تصوف طبیعتا چنین نگاهی به آموزه هایشان نداشتند. آن ها از یقین لبریز بودند. کسی که لبریز از یقین باشد، معمولا موجود غیردموکراتی از آب در می آید که اهل گفت و گوی انتقادی نیست. رویکردش به گفت و گو با دیگران این است که من می گویم و شما بپذیرید و به راه راست هدایت شوید. چرا مولوی و شمس تبریزی درشت گو بودند ولی حافظ و خیام نه؟ چون مولوی و شمس آکنده از یقین بودند ولی حافظ و خیام در دریای تردید غوطه می خوردند. حیرت مولوی و شمس حیرت عرفانی بود ولی حیرت حافظ و خیام، حیرت فلسفی.

البته می توان پای تبیین های بیولوژیک و فیزیولوژیک را به میان آورد و فحاشی و پرخاشگری مولوی و شمس را ارجاع داد به عللی از این دست؛ اما به نظر می رسد تردید حافظ و خیام نسبتی با زبان پاکیزه آن ها داشته است و راه یافتن انواع و اقسام فحش ها به زبان مولانا و شمس با یقین آن ها بی ارتباط نبوده است. ادبیات عاشقانه ایران هم آب تطهیر بر سر دشنام دادن می ریزد. اگر فحش دادن مراد به مرید در عرفان ما رایج و بلکه مجاز بوده، دشنام دادن معشوق به عاشق هم در ادبیات تغزلی ما، نه تنها قبحی نداشته بلکه مثل دعوا، که نمک زندگی است، یکی از چاشنی های عشق بوده. سعدی به معشوقش می گفت فحش از دهن تو طیبات است. حافظ هم می گفت اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم.

از این قبیل مصرع ها و ابیات در شعر عاشقانه فارسی فراوان است. چه زیبا گفته است حافظ: «قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست/ بوسه ای چند بیامیز به دشنامی چند»؛ فحش دادن بین «غریبه ها» اگرچه نارواست اما بین «دوستان» ظاهرا رواست. که از قدیم گفته اند «بی الاحباب تسقط الاداب». کسی که م ست جام دوستی است، در مقام صمیمیت است و در مستی صمیمیت و دوستی مراعات ادب سخت است. به قول مولانا: «در چنین مستی مراعات ادب/ سخت باشد ور بود باشد عجب.» از این آبشخورها که بگذریم، به نظر می رسد ظهور لمپنیسم مرکزنشین هم در فراگیرشدن فحش در زبان فارسی در سده اخیر بی تاثیر نبوده است. لات ها و لمپن ها در تاریخ سیاسی معاصر ایران نه فقط زندگی روزمره بلکه زندگی سیاسی ما را هم فحش آلود کرده اند.

فحاشی این قشر جامعه علیه این یا آن جریان و شخصیت سیاسی عمدتا در پایتخت ایران رایج بوده و همین امر ظاهرا در این که «بچه تهرونی ها» بیشتر و راحت تر و رکیک تر از بچه های شهرستان فحش می دهند، موثر بوده است. وقتی در دانشگاه تهران علوم سیاسی می خواندم، یک دوست ترک داشتیم که همیشه به ما سرکوفت می زد که بچه های تهران در هر جمله شان چهار تا فحش وجود دارد! لات بازی توام با فحاشی و بامرام بودن یکی از ویژگی های مشهود محله های نظام آباد و نازی آباد و خانی آباد و جوادیه تهران بوده است. لمپنیسم و فقر و بی عدالتی و رگه هایی از فرهنگ عیاری و دشواری زندگی در کلانشهر بی رحمی مثل تهران، احتمالا همگی نقش داشته اند در رواج بیشتر فحش در ادبیات روزمره مردم طبقات پایین تر پایتخت ایران.

اگر تهران را با یزد و تبریز و رشت و چابهار و مشهد مقایسه کنیم، به وضوح می بینیم که جوانان تهرانی ها راحت تر و ناجورتر فحش می دهند اما این تفاوت بیشتر در فضاهای عینی دیده می شود. در فضای مجازی بعید است از این حیث فرق چندانی بین جوانان تهرانی و شهرستانی باشد. بلایی که ما ایرانیان بر سر دور بازی ایران و آرژانتین یا مجری زن قرعه کشی جام جهانی 2014 یا آن والیبالیست ایتالیایی آوردیم، کار تهران و شهرستان با هم بود. این که هر چند وقت یک بار مثل دسته ملخ ها به مزرعه مجازی فلان آدم حمله می کنیم به قصد فحاشی به آن بی نوای مشهور یا نامشهور، به خوبی نشان می دهد که ما از حیث روانشناسی اجتماعی در وضعیت نرمالی به سر نمی بریم.

این دینامیسم شگفت انگیز خشم و نفرت شبیه انبار باروتی است که کبریت را انتظار می کشد. هم از این روست که واکنش مجازی ما به اشتباه داور بازی ایران و آرژانتین دست کمی از واکنش واقعی مردم لیبی به اشتباهات سرهنگ قذافی ندارد. البته باید انصاف داد که در این هجوم ملخ وار همه مهاجمین مشغول فحاشی نیستند، برخی هم مودبانه در مقام نقادی اند ولی نفس حضورشان در این تهاجم مجازی آب در آسیاب اوباش اینترنتی (troll) می ریزد. طنز روزگار است که باید بگوییم این همه فحاشی البته بی فایده هم نیست. خشم اوباش با فحش دادن فروکش کند بهتر است تا با قتل و جنایت. تجمع اعتراض آمیز در فضای مجازی منعی ندارد.

تجمعات اعتراض آمیز فضای مجازی که عمیقا مبتذل و غیراخلاقی هستند و ما در نقد و نفی آن ها صفحه ها سیاه می کنیم، به هر حال نقشی در تشفی خاطر و فروخفتن خشم مردم به تنگ آمده از زمین و زمان دارند… به هر حال به نظر می رسد ما با دور تازه ای از اوج گرفتن خشم و فحاشی در تاریخ این سرزمین مواجه هستیم. این وضع بیش از پیش ما را از زبان پاکیزه حافظ و خیام و از خردگرایی سعدی و فردوسی دور می کند. با وجود همه جریان های فکری و فرهنگی متساهل در قبال فحاشی در طول تاریخ ایران زمین اکثریت ما ایرانیان غالبا تحت تاثیر زبان حافظ بوده ایم تا زبان پردشنام سایر مفاخر فرهنگی مان.

فحاشی اینترنتی اگرچه موقتا به فروخفتن خشم و التیام نفرت تلنبار شده اوباش فضای مجازی کمک می کند ولی از آن جایی که در جامعه سیاست زده ایران همه چیز به رُم و به دُم سیاست ختم می شود، به نظر میر سد این پدیده فرهنگی منفی هم فقط وقتی فروکش می کند که حجم نارضایتی های عامه مردم، به ویژه جوانان، با اتخاذ پاره ای تصمیمات سیاسی کلان و اصلاح گرایانه کاهش یابد و ثمرات این تصمیمات سیاسی کلان و اصلاح گرایانه کاهش یابد و ثمرات این تصمیمات در حوزه های اقتصادی و فرهنگی جامعه مشاهده شود، وگرنه باز بر می گردیم سر خانه اول و از نو دشنام دادن و سقط گفتن. نمی شود مدیران خرد و کلان کشور مرفه و متنعم باشند و بر بی ادبی محرومان و مظلومان خرده بگیرند. فراموش نکنیم که «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد مگر از کسی که به او ستم شده باشد.»

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید