شعر علیرضا طبایی در بزرگداشت سعدی

علیرضا طبایی در بزرگداشت شیخ اجل سعدی شعری سرود.

این شاعر در متنی که در اختیارقرار داده نوشته است: در آستانه‌ی روز بزرگداشت سعدی جاودانه، شاعر ادیب و حکیم سخنور یگانه و گزیده‌ی همه زمان‌ها، این چکامه را که با وام‌هایی از شیخ اجل و نیز خواجه جادوسخن سروده و به نظم کشیده‌ام، به روان پاک سعدی آتش‌زبان هدیه می‌کنم.

این چکامه، نه رنگی از اغراق شاعرانه و نه عطری از ستایش خردگریز دارد و آن‌چه گفته شده، حقیقتی است که داور زمان، بر آن نشان تایید نهاده است.

پیشنهاد می‌کنم:

شایسته‌تر آن است که فضای ادب و فرهنگ، از داوری‌های کوته‌نظرانه و کج‌سلیقگی‌هایی که زاده‌ی تعصب قومی و یا بده و بستان‌های موسمی سیاسی تنی چند از حلقه‌ی صاحبان نفوذ و قدرت است، پاک شود و روز شعر را، سال‌روز یکی از قله‌های بشکوه شعر و ادب فارسی، از میان والاترین چهره‌های به راستی خلاق و پایه‌گذار فرهنگ و تمدن پربار و افتخارآفرین این مرز و بوم، و زبان پارسی، همچون سعدی و فردوسی و حافظ… قرار دهند و چه سخنوری جامع‌الاطراف‌تر از سعدی می‌شناسید؟

روزی را هم می‌توان به نام روز شهریار نامید تا ارج و جایگاه این شاعر آذری پارسی‌گو، به راستی نموده شود که روانش شاد و یادش گرامی باد….

ملک ادب، گرفته به تیغ سخنوری…..

علیرضا طبایی

هر چند عشق، قصه‌ی شهد مکرر است

از هر چه بگذری، سخن شعر خوش‌تر است

شیراز و، شعر و، سعدی و، حافظ چهار راز…

از هر زبان که می‌شنوی، باز، نوبر است

بشنو… که وصف حضرت سعدی و شعر او

از هر سخنوری شنوی، روح‌پرور است

باغ گل همیشه بهارست، دفترش

این باغ را، چه حاجت سرو و صنوبر است

مجموعه‌ی کلام و غزل‌های ناب او

گاه قیاس با دگران، باز برتر است

یک بوستان حکمت، یک گلستان ادب

یک کهکشان غزل، غزل مستی‌آور است

منظومه‌ی بدیع خواتیم و طیبات…

یک آسمان ستاره، پر از درّ و گوهر است

در صبح بوستان و گلستان، بدایعش

مانند طیبات، پر از عطر و عنبر است

ختم کتاب فضل و بلاغت به نام اوست

این منشآت، حک شده بر کاغذ زر است

این تحفه‌ها، که هدیه‌ی اصحاب کرده است

تاج گل است و، چون قصب‌الجیب، شکّر است

هر باب ازین کتاب نگارین که بنگری

همچون بهشت، گویی از آن باب، بهتر است

این طرفه بین… که گفته‌ی سعدی هنوز هم

معیار سنجش سخن و حکم داور است

سعدی، به ملک شعر، خداوندگار عشق

در فضل، در قلمرو هستی، پیمبر است

سعدی سخنوری است گزین، بر سریر شعر

در هر زمان، اشاره‌ی او، حرف آخر است

ملک ادب، گرفته به تیغ سخنوری…

بر تخت کشور سخن و شعر، افسر است

بازش نفس فرو رود از بیم اهل فضل

فرزانه شاعری که حکیم است و مفخر است

اینت سخنوری که کلامش به شعر و نثر

مصداق سهل و ممتنع و، فخر خاور است

لوح و معلمش، همه آموخت عشق و شعر

میراث‌دار معنی و، اکسیر دیگر است

بعد از هزار سال که در خاک خفته، پاک

آوازه در فکنده و، خاکش معطر است

بعد از وفات، تربت او در زمین مجوی

در سینه‌های مرد هنرور، مصور است

او نیست در میانه، ولی تا همیشه، باز

هر نکته‌ای و هر غزلش، تازه و تر است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

در ظاهر، ار که نیست، به باطن برابر است

بسیار سال‌ها به سر خاک او رود…

کاین آب چشمه آید و، در گُل شناور است

هر چندمان به مادر گیتی، امید نیست…!

اما هنوز، دیده‌ی مشتاق بر در است

با آن که صبر، سود ندارد ولی پدر

هم گوش استماع ندارد، هم ابتر است

آیا دوباره همچو تو، فرزندی آورد؟

هیهات… ازین خیال محالی که در سر است

***

ای جاودانه شاعر…! ای فخر خاک پارس…!

شیراز، با تو از همه‌ی شهرها، سر است

نامت نگین حلقه‌ی شعر است و شاعری!

بر تارک زمین و زمان، زیب و زیور است

نظم کسان، برابر شعر بلند تو

هر جا، قیاسِ رویگر و کیمیاگر است

امروز هم، به شوق کلام تو، گوش‌ها

چون گوش روزه‌دار، بر الله‌اکبر است

حسن تو، نادر است در این عهد و شعر تو

هرچند چشم و گوش بسی، کور یا کر است

بر باغ ما، چه رفته که زاغ و زغن در آن

بر هر درخت، صدرنشین است و سرور است؟

گر سنگ از این حدیث بنالد، عجب مدار

از شعله‌ای که بر تن این باغ بی‌بر است

***

امشب مگر به وقت نمی‌خواند، این خروس؟

شب رفته است و ختم سخن، نامیسر است

هوشیار اگر نمی‌رود از در برون، یکی

سرمستی‌اش ز باده‌ی سعدی، به ساغر است

پایا… دلی که حقه‌ی راز نهان ماست

مانا… گلی که باغ زمین را مسخر است

ختم سخن، به شعر تو شایسته‌تر، که نظم…

این گفته‌ها، برابر شعرت، محقر است

***

این بوی روح‌پرور، از آن کوی دلبر است

وین آب زندگانی، از آن حوض کوثر است

ای باد بوستان، مگرت نافه در میان

وی مرغ آشنا، مگرت نامه در پر است؟

بوی بهشت می‌گذرد، یا نسیم دوست…

یا کاروان صبح که گیتی، ‌منور است؟

بر راه باد، عود بر آتش نهاده‌اند

یا خود، در آن زمین که تویی، خاک، عنبر است

این قاصد از کدام زمین است، مشک‌بوی

این نامه در، چه داشت که عنوان معطر است؟

در نامه نیز، چند بگنجد حدیث عشق؟

کوته کنم که قصه‌ی ما، کار دفتر است

همچون درخت بادیه، سعدی به برگ شوق

سوزان و، میوه‌ی سخنش همچنان، تر است…

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید