نگاهی به وضعيت خريد و فروش بازار اعضای بدن

    کد خبر :157711

«می‌خواهم كبدم را بفروشم، چشم‌هايم را هم مي‌فروشم!»؛ مكالمه ما اين‌‌گونه آغاز مي‌شود. مردي است در حدود 50 ساله، آگهی کرده برای فروش کبد. شاید موقع چسباندن آگهی دست‌نویس روی صندوق صدقات، با خودش چند بار کلنجار رفته باشد، شاید هم نه، آن‌گونه که مصمم است.

می گویم خبر داری که کبد را نمی‌شود فروخت؟ یعنی به این راحتی نیست و کلی شرایط دارد که بشود قسمتی از آن را پیوند زد. انگار حرفم را نمي‌شنود و مي‌گويد:« كبدم را مي‌فروشم. شما اگر خریدار نیستید، نمي‌دانيد بقیه چند مي‌خرند؟ انگار تا 100 ميليون هم خريدار دارد». آن‌قدر صادق است که دلم نمی‌آید نگویم خبرنگارم. حواسم پی این حرف‌ها نیست. فقط می‌خواهد از فروش تکه‌ای از تنش، پولی دستش را بگیرد.

« حالا چرا كبد؟ اگر مي‌خواهي، خب كليه را كه راحت‌تر مي‌شود فروخت. آدم با يك كليه هم مي‌تواند زندگي كند.» اينها را نمي‌گويم اما انگاربراي اينكه آنچه از ذهنم گذشته، بداند، مي‌گويد: «6 سال پيش كليه‌ام را فروختم. فروختم به يكي از همشهري‌هايم، همان کرمانشاه؛ دستش تنگ بود، دلم سوخت. گفتم پول هم نمي‌خواهم. احتیاج داشتم اما گفتم نمی‌خواهم. آن موقع به این فکر نکردم، دلم سوخته بود. او هم مثل خودم بود. قیافه‌اش را که دیدم، آن گونه زار و نزار، دلم درد آمد. به زور 200 هزار تومان بهم دادند. آن را هم نمي‌خواستم قبول كنم. زنم گفت، چه كاري بود؟ كليه را دادي، هيچي هم نگرفتي! نمي‌دانستم چه بگويم، گفتم براي رضاي خدا. اشكالي ندارد، خدا كمك‌مان مي‌كند.»

مرد ناگهان ساكت مي‌شود، دور و برش سر و صدا زياد است. او می‌گوید:« این شماره‌ای که داده‌ام، همان شماره ثابتی که توی آگهی بود، مال مغازه رفیقم است، موبایل ندارم.» منتظرم تا بقيه داستانش را تعريف كند. « دو سال بعد از پيوند، آن بنده خدا همشهري‌ام مُرد. كليه را پس زد، خونش عفونت كرد و مُرد؛ هيچ به هيچ! دلم خيلي سوخت. چند وقت بعدش خودم هم مريض شدم، آن يك كليه‌اي كه داشتم عفونت كرد. كلي بدبختي كشيدم، شانس آوردم از كار نيفتاد. از آن به بعدش مريضي پشت مريضي بود كه برايم آمد. بيكار شدم، پول نداشتم، زن و بچه‌ام ولم كردند و رفتند. زنم رفت خانه پدرش. رو نداشتم بروم دنبالشان؛ آمدم تهران. آن‌ها همان کرمانشاه ماندند. اينجا هم علافم، كاري ندارم.

مدتي رفتم بازار باربري. به خاطر وضعيتم نتوانستم، بنيه ندارم. الان بيكارم، اين‌ور و آن‌ور مي‌پلكم. كاري باشد انجام مي‌دهم. هرچه باشد، فعلگي هم مي‌كنم اما جانش را ندارم.» مرد به اينجا كه مي‌رسد، دوباره مي‌رود سر خانه اول:« ارزان‌تر بخرند هم مي‌دهم. تا 50 ميليون هم حاضرم. قرنيه را هم مي‌شود فروخت، خودم شنيده‌ام.» مي‌گويم قرنيه را بفروشيد، نابينا مي‌شويد، اين را نمي‌دانيد؟ در ضمن از فرد زنده قرنیه پیوند نمی‌زنند. انگار که اصلا حرفم را نشنیده باشد، ادامه می‌دهد:« بينايي به چه دردم مي‌خورد؟ با يك كليه دارم زندگي مي‌كنم با يك چشم هم مي‌توانم.

يك چشمم را مي‌دهم. نمي‌دانم قيمتش چند است اما اگر بتوانم اين كار را بكنم، هم چشم و هم كبد را بفروشم، مي‌توانم بروم شهرستان دنبال زن و بچه‌ام. زنم پيغام فرستاده كه آدم مريض و مفلوك نمي‌خواهد، سالم و پولدار بودی، برگرد. اگر پول داشته باشم، اوضاع فرق مي‌كند، براي‌شان خانه مي‌گيرم. به زنم خرجي مي‌دهم، دلش نرم مي‌شود». مي‌مانم چه بگويم. بعيد است دروغ بگويد يا دنبال جلب ترحم و كمك باشد. هيچ حرفي از آن نمي‌زند. انگار هيچ طمع كمكي از ديگران ندارد و مي‌خواهد با تنها داشته‌ها، يعني اعضاي بدنش براي ادامه دادن تلاش كند.

مي‌گويد:«اي كاش در روزنامه‌تان در مورد كساني كه كليه اهدا مي‌كنند هم بنويسيد. حالا فرقي نمي‌كند، آن‌هايي كه اهدا مي‌كنند يا مي‌فروشند. به هرحال يك عضو از بدن آدم كم مي‌شود. همه فكر مي‌كنند طرف كليه‌اش را مي‌فروشد و مي‌رود. تا همان موقع هم با او كار دارند اما من خودم چند نفر را مي‌شناسم كه كليه‌شان را فروختند و بعد خودشان مشكل كليه پيدا كردند. يكي‌شان را مي‌دانم كه فوت كرد. آدم تا مجبور نباشد اين كار را نمي‌كند. بعدش هم کسی خبردار نمی شود چه بلایی سر آن بیچاره آمده. وضعيت من فرق مي‌كند، بيشتر دلم براي آن همشهري‌مان سوخت كه راضي شدم به او كليه بدهم. جوان بود، لابد او هم قسمتش بود كه در آن سن بميرد. كليه هم نجاتش نداد.

بايد به آن‌هايي هم كه كليه مي‌دهند، رسيدگي كنند؛ به عنوان مثال بگويند چند وقت يك بار براي چكاپ بيايند. اين كارها را نمي‌كنند. سوال آدم را به زور جواب مي‌دهند، چه برسد به اينكه برايت دلسوزي كنند. لابد فكر مي‌كنند اين يارو كه كليه‌اش را داده و پولش را گرفته، برود حال كند! چه حالي؟ با اين وضعيت چه حالي براي آدم مي‌ماند؟» صداي خودم را مي‌شنوم كه مي‌گويم حالا شايد بشود كمكي برايتان جمع كرد. او می‌گوید موبايل ندارد. شماره مغازه دوستش را می‌دهد تا اگر کسی پیدا شد قرنیه چشمش را بخرد، خبرش کنم. به خاطر آگهی چند روزی است اینجا بست نشسته‌. باز مي‌خواهم بگويم كه كبد و قرنيه را از آدم زنده پيوند نمي‌زنند. مي‌خواهم بگويم آن‌هايي كه آگهي فروش كبد داده‌اند، مدت‌هاست منتظر مشتري‌اند و خبري نيست. چرا خبری نیست؟ چون شرایط پیوند کبد، طوری است که این امر را مشکل می‌کند.

دکتر محمد قرائی، فوق تخصص گوارش و کبد در این باره می‌گوید:« اهداي كبد از فرد زنده، قابل انجام است اما شرايطي دارد که مسلما در مورد خیلی‌ها صدق نمی‌کند. اين عمل معمولا در صورتي انجام مي‌شود كه بيمار، كودك باشد كه در آن صورت هم از پدر يا مادرش مي‌تواند كبد بگيرد و آن‌ها مي‌توانند بخشي از كبدشان را به كودك خود اهدا كنند. به ازاي هر گرم وزن هر فرد، 10گرم کبد کافي است.

مثلا کسي که 66 کيلوگرم وزن دارد، 660 گرم کبد براي فعاليت بدنش كفايت مي‌كند اما کبد هر فرد بزرگ‌تر از اين ارقام است و زماني كه بخشي از آن برداشته مي‌شود، كبد قادر است دوباره خودش را بازسازي کند كه اين عمل هم در بدن گيرنده و هم در بدن اهدا کننده صورت مي‌گيرد.

به همين دليل هم هست كه گيرنده كبد بايد سن و وزن کمتري نسبت به اهدا کننده داشته باشد، چرا كه در غير اين صورت پزشکان مجبورند بخش زيادي از کبد اهدا کننده را بردارند كه قطعا اهدا كننده دچار مشكل مي‌شود و ممكن است اين كار حتي به مرگ او منجر شود.» این‌ها را البته کسانی که برای فروش کبدشان آگهی می‌دهند نمی‌دانند، گاهی روزها گوش به زنگ تلفن می‌مانند تا مشتری پیدا شود و گره‌ای از زندگی‌شان باز کند و خودش هم عاقبت به خیر شود.

آن‌ها هم دل‌شان را خوش كرده‌اند به اينكه يك تكه از كبدشان را به قيمت بالا مي‌فروشند و بعد از مدتي هم دوباره كبد خودش را بازسازي مي‌كند و آب از آب تكان نمي‌خورد. بیشترشان این‌گونه فکر می‌کنند. یا کسی که برای فروش قرنیه‌اش آگهی می‌دهد آیا یک لحظه با خود فکر نمی‌کند که آخر كدام پزشكي حاضر مي‌شود قرنيه را از آدم زنده بردارد و به بيمار پيوند بزند؟جمله‌ها همه در دهانم مي‌ماسد.

صدای مرد در گوشم مانده است.آن گونه که خداحافظی کرد و انگار دیگر هیچ حرف دیگری با هیچ‌کس در دنیا نداشت. آن جمله‌اش مدام در ذهنم تكرار مي‌شود:« چشم‌هايم را مي‌فروشم…».

منبع:برترین ها

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید