کودک آزاری و تأثیر آن بر انسجام اجتماعی

    کد خبر :145249

خبرهای مربوط به تجاوز و قتل کودکان در فواصل نسبتا کوتاهی از یکدیگر، مسئله خشونت را در جامعه ایران دوباره برجسته کرده است. در این میان، از یک سو فقدان مطالعات جدی و از سوی دیگر نبود هماهنگی و آگاهی‌بخشی سازمان‌ها و نهادهایی مانند صداوسیما، آموزش‌وپرورش و حتی رسانه‌های اجتماعی، راه را بر تحلیل درست موضوع بسته است.

حتی از آنجایی که آمار درخور اتکایی در ایران در این زمینه وجود ندارد، برای ما روشن نیست که برانگیخته‌شدن توجه عمومی بیشتر محصول افزایش واقعی تعداد خشونت‌ها به‌ویژه علیه کودکان است یا بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای که این‌گونه با بزرگ‌نمایی حوادث، توجه‌ها را ربوده. فارغ از اینکه پاسخ در کدام‌یک از این دو نهفته باشد، باید به این نکته توجه کرد که روی دیگر خشونت، ترس و واهمه است؛ واهمه‌ای فراگیر که افراد را به سایه‌ خود نیز مظنون می‌کند و هرچیز امنی را در جامعه ایرانی به یغما می‌برد. سراغ این موضوع را از دکتر محمدرضا جوادی‌یگانه، دانشیار گروه جامعه‌شناسی‏ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و رئیس پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، گرفته‌ایم و بیش از آن درباره مسئله خشونت و تأثیر آن بر انسجام اجتماعی ایرانیان به گفت‌وگو نشستیم.

از نظر شما می‌توان گفت جامعه ایران نسبت به گذشته خشن‌تر شده یا خشونت مشهود در آن به مرز هشدار رسیده است؟

با چند نکته شروع می‌کنم؛ ابتدا اینکه ما آماری از قبل نداریم که آیا قبلا جامعه ایران خشن بوده است یا نه؛ بنابراین گزاره «دارد خشن‌تر می‌شود»، نیاز به اثبات دارد. این موضوع را می‌توان در آمار جرم‌ها و قتل‌ها دید؛ هرچند در بسیاری از موارد، آمار نیز بیانگر نیست. اینکه قتل و خشونت بیشتر شده، نیاز به اثبات دارد. من جرم‌شناس نیستم؛ اما با دلایلی می‌توان گفت در گذشته جرم کمتر بوده است.

اگر دورکیمی به ماجرا نگاه کنیم، در جامعه ایران قدیم، مثل همه جوامع دیگر، «سخت‌کُشی» به‌تکرار وجود داشته است. اصولا سخت‌کشی راهی برای انسجام اجتماعی بوده است؛ به این صورت که مجرم _کسی که جرمی مرتکب شده که به‌تبع آن جرم به وجدان جمعی آسیب‌زده است_ را به میدان شهر می‌آوردند و او را سخت مجازات می‌کردند تا وجدان جمعی ضربه‌دیده، شفا پیدا کند. این مجازات به اقسام مختلف هم اعمال می‌شده؛ مثلا مجرم را دم توپ یا میان دیوار می‌گذاشتند یا شمع‌آجین می‌کردند؛ بنابراین جامعه ایران از خشونت عاری نبوده؛ اما آنچه امروز از خشونت می‌بینیم، خشونتی است که رسانه‌ای شده است.

به این صورت که یک جرم بارها در رسانه مطرح می‌شود. فرض کنید کودکی گم شده است، یک بار خبر گم‌شدن او، یک ‌بار خبر به‌قتل‌رسیدنش، یک ‌بار خبر پیداشدن قاتل، یک‌ بار محاکمه او و در نهایت خبر اعدام قاتل در رسانه‌ها مطرح می‌شود؛ بنابراین اگر یک قتل صورت گرفته باشد، صدبار در رسانه‌ها منعکس می‌شود. پس لزوما تکرار و گسترش رسانه‌ای خشونت، به معنی گسترش وقوع جرم نیست.

آیا این حجم اطلاع‌رسانی و رسانه‌ای‌شدن حوادث خشونت علیه کودکان، اشتباه است؟

من معتقدم رسانه‌ای‌شدن بد نیست؛ ولی باید نظام داشته باشد. ما نظام اطلاع‌رسانی بحران نداریم. ما باید نظام روشن و درخور اطمینان اطلاع‌رسانی داشته باشیم و همه اینها را هم ناگزیریم در غیاب صداوسیما و رسانه‌های رسمی تعریف کنیم. اینجاست که شبکه‌های اجتماعی بهترین گزینه‌ها برای مراجعه مردم می‌شوند. من همواره منتقد تلگرام بوده‌ام؛ تلگرام رسانه‌ای بی‌در‌و‌پیکر است و هیچ منبع و ارجاع درستی ندارد. تلگرام برای گفت‌وگو رسانه خوبی است؛ ولی وقتی بخشی از کانال‌ها در آن وظیفه اطلاع‌رسانی را بر عهده می‌گیرند، در بسیاری موارد نمی‌توان به آنها اطمینان کرد. در اتفاقات اخیر، بخشی از مسئله، سواد پایین رسانه‌ای است؛ اما بخش جدی‌تر، سامان‌نداشتن نظام رسانه‌ای ماست که هرکسی به خود حق می‌دهد در جایگاه اطلاع‌رسانی، هر حرفی را بزند و متأسفانه اخبار و اظهارنظرهای اولیه در هر واقعه‌ای‌ است که ذهنیت جامعه را می‌سازد. در این بخش، مردم مقصر نیستند.

مسئله جدی‌ای که پیرو این بحث باید اشاره شود، این است که جامعه به‌شدت بعد از انتشار اخبار خشونت علیه کودکان، احساسی می‌شود و تصورش این است که نظامی که باید مجازات را علیه مجرم ترتیب دهد، یا مجازات نمی‌کند یا دیر این کار را انجام می‌دهد. پس خود جامعه باید وارد شود و اخبار را از مراجع مختلف بگیرد و تحلیل کند. این اطمینان باید در جامعه باشد که افراد کاری انجام ندهند تا پیگیری قضائی و مجازات صورت گیرد؛ به گونه‌ای که مردم اعتماد داشته باشند دستگاه قضائی به‌سرعت و عادلانه وارد عمل می‌شود.

از نظر شما آن حلقه‌های سامان‌دهنده‌ یا به تعبیر شما نظام‌مندکننده‌ای که در بحران‌ها باید وارد عمل شوند، کجا شکل می‌گیرند؟ در نهادهای رسمی یا جامعه مدنی؟ با توجه به بستر اجتماعی فعلی چگونه می‌توان در این دو بخش جامعه برای تخفیف خشونت تلاش کرد؟

من یک مثال می‌زنم؛ چندین سال پیش در ماجرای قصاص اسیدپاش آمنه، جامعه روشنفکری دغدغه اصلی‌اش این بود که چرا باید قصاص صورت گیرد؟ اتفاقی که افتاد، این بود که قاتل قصاص نشد، قربانی دیه را هم نتوانست بگیرد و اسیدپاشی هم همچنان تکرار شد و رواج داشت؛ بنابراین ضرورتا همدلی و دلسوزی جامعه مدنی با مجرم هم خوب نیست. این در باب جامعه مدنی؛ اما ما در نظام قضائی تقریبا نظام روشنی داریم. من ایده‌ای را سال‌ها پیش مطرح کردم که ما باید «نمایش رسانه‌ای مجازات» را داشته باشیم و به جای این روند مرسوم که صبح زود بی‌هیچ قاعده‌ای همه از‌جمله زنان و کودکان به تماشای اعدام بیایند و فیلم‌برداری کنند، باید خود قوه ‌قضائیه عهده‌دار نمایش سنجیده اعدام باشد، برای مجازات اهمیت قائل شود و آن را جدی برگزار کند و عکس‌هایی را هم که منتشر می‌کند، خودش تولید کند. در‌این‌صورت تصویری از یک نظام قاطع در پیگیری مجازات ارائه می‌شود و دلسوزی برای مجرم را در پی نخواهد داشت؛ آن‌چنان‌که در اعدام‌های در ملأعام شاهدیم. ما باید قاتل را بارها پیش از اعمال مجازات در رسانه ببینیم، مصاحبه او را پخش کنیم و تأسف و طلب بخشش او را بشنویم و در نهایت نمایش جسم در کاور پیچیده او برای نمایش مجازات کفایت می‌کند. امروز ما مجازات را داریم؛ ولی این نحوه فعلی، بازدارندگی کمی دارد.

از نظر شما این خشونتی که امروز شاهد آن هستیم، از چه خصایص فرهنگی و زمینه اخلاقی سرچشمه می‌گیرد؟

مشکلی که از قبل در جامعه ایران داشتیم و به نظرم مسئله اصلی اجتماعی ماست، این است که بسیار «دوست و غیر دوست» داریم. با «دوست » مناسب رفتار می‌کنیم و با غیر دوست از دایره انسانیت خارج می‌شویم؛ مثلا در ادارات اگر کسی بتواند خود را آشنا معرفی کند، همه روندها تسهیل می‌شود؛ اما در غیر‌این‌صورت کارمند سر خود را هم برای راهنمایی او بلند نمی‌کند. ما به خود حق می‌دهیم نسبت به غیردوست هر رفتاری را داشته باشیم. به ‌این خودمداری یا ایگوئیسم می‌گویند؛ یعنی فردگرایی کاملا خودخواهانه و افراطی. یعنی هرچه برای من نبود؛ مهم نیست. مثلا اگر بیرون خانه کثیف است، اهمیت ندارد.

همه به درون خانه‌های خود می‌پردازند یا در مقوله آزار جنسی، به هر زنی در خیابان رد می‌شود، حق داریم چیزی بگوییم و بوق بزنیم، به جز «ناموس». این یعنی با غیر از خودی‌ها هر کاری می‌توان کرد؛ این تفکری قدیمی و ریشه‌دار در ایران است و آقای دکتر سریع‌القلم ریشه آن را در ذهنیت‌های عشیره‌ای ما می‌داند. ویلیام بیمن می‌گوید «اگر در ایران کار در ادارات پیش نرفت، برو و داد و بیداد کن و پرونده‌ها را پاره کن، همه‌چیز حل می‌شود؛ این بخشی از فرهنگ لوطی‌گری ایرانی است». بنابراین احساسی‌بودن و لوطی‌بودن بی‌محاسبه می‌تواند نگران‌کننده باشد و خشونت بزاید.

این احساسی‌بودن همیشه خشونت به دنبال می‌آورد؟

نه قدیم‌ترها این‌گونه نبود؛ مثلا اگر در بازار دو نفر درگیر می‌شدند، بقیه مانع آنها می‌شدند؛ یعنی دیگران با میانجیگری این خشونت‌ها را کنترل می‌کردند؛ اما در جامعه امروز کسی نیست این کنترل را انجام دهد. امروز آدم‌ها منفعت‌طلب‌تر و محتاط‌تر شده‌اند. ما اولا ابتدا باید آموزش ببینیم که دیگران نیز مثل ما هستند. این یعنی دایره دوستی باید شامل همگان باشند.

به سؤال‌تان برگردم وقتی یکی را از دایره دوستان خود بیرون می‌کنیم، قادریم جرمی در نسبت با او مرتکب شویم. مسئله اصلی ما همین است و یک نقص جدی در سیستم تربیت ماست و باید آن را برطرف کنیم. ما قادر نیستیم دیگری را تحمل کنیم. در صف بانک و نانوایی و رانندگی تحمل پایین داریم و خود‌مداریم. خودمداری هم زمینه خشونت علیه دیگری است.

تجاوز به کودکان مسئله لزوما تازه‌ای نیست. زمانی این مسئله از طرف خانواده قربانی به خاطر ترس از بی‌آبرویی، کتمان می‌شد و صدای قربانی هرگز شنیده نمی‌شد. عده‌ای معتقدند که امروز بهای افشای خشونت، شنیده‌شدن صدای افرادی است که مورد خشونت قرار گرفته‌اند و از سوی دیگر این بیان مکرر خشونت انگار همه مؤلفه‌های معنابخش به انسجام اجتماعی را از بین می‌برند و شاخصه‌های امنیت اجتماعی را متزلزل می‌کند؛ نظر شما در‌این‌باره چیست؟

افشای خشونت و نشان‌دادن مجازات مجرم از نظر من بد نیست و واجب است. نظام قضائی و اطلاع‌رسانی باید کار خودشان را درست انجام بدهند و به جامعه نشان بدهند که مجرم به‌هیچ‌وجه در امان نیست. در ماجرای بنیتا –کودکی که دزدیده شد و در ماشین جان سپرد- ما حتی جنازه کودک را نیز در اخبار می‌دیدیم؛ در‌حالی‌که سنت‌های اطلاع‌رسانی به ما اجازه ارائه عکس جنازه را نمی‌دهد. این اصلا به این معنی نیست که باید خشونت و جرم کتمان شود؛ بلکه به این معناست که بیان آن باید سامان داده شود. راه‌حلی که کشورهای غربی برای این سامان‌بخشی پیش گرفته‌اند، جالب است. آنها با کمک نرم‌افزارهای sex offender به افشای مجرمان جنسی می‌پردازند و تمام مشخصات و آدرس مجرم به جامعه ارائه می‌شود تا به جلوگیری و بازدارندگی کمک کند. در جامعه ما پیشگیری وجود ندارد. این موضوع است که جرم را دامن می‌زند.

در سایه خشونت‌های جنسی به کودکان، علاوه بر آسیبی مهم نظير ترویج خشونت، جامعه بسیار ترسو می‌شود. روابط قوام‌بخشی مثل عمو، دایی، همسایه یا بسترهای امنی که سابقا مؤلفه‌های هویت‌بخش و خاطره‌ساز داشت؛ مثل محله، پاتوق و کوچه تبدیل به عرصه خشونت می‌شود و به بهانه ناامنی طرد می‌شود و گویی همه آشنایان تبدیل به دیگری تهدید‌کننده می‌شوند. این ترس حاصل از خشونت، با وفاق ملی ما و تجربه «ما»بودن چه می‌کند؟

اگر مازلویی نگاه کنیم، امنیت اولین مسئله است؛ مابقی فرع بر امنیت است. وقتی من به‌عنوان پدر در جامعه درک کنم نمی‌توانم اعتماد کنم که فرزندم را به کسی بسپارم، این کار را نخواهم کرد و اگر مای جمعی هم شکل نگرفت، مهم نیست؛ من باید بتوانم امنیت فرزندم را حفظ کنم و در این میان اولویت با انسجام اجتماعی و حفاظت از مای جمعی نیست.

آیا فضا تا این حد نگران‌کننده شده است که افراد باید فقط مراقب گلیم خودشان باشند که آب نبرد؟

نه این‌گونه نیست ولی می‌خواهم بگویم موضوع اساسی ما موضوع فعلی ما، امنیت است و مسائل بعدی به نسبت امنیت کاملا فرعی و ثانوی است. البته این هم درست است که بیش از اینکه ناامنی واقعی باشد، احساس ناامنی را تجربه می‌کنیم. ولی اگر توجه نکنیم، این احساس می‌تواند جامعه را درنوردد.

این نتیجه کدام امر غایب در جامعه است؟

من همیشه می‌گویم فقدان دولت. دولت به معنی state نه به معنی gaverment. اصولا دولت مدرن دولتی است که افراد اسلحه‌های خود را تحویل دهند. می‌گویند زمانی از امیرکبیر می‌پرسند آیا دستور دهیم مردم قمه‌ها را بیرون نیاورند؟ می‌گوید نه، قمه داشته باشند، ولی چه کسی وجود دارد قمه را از غلاف بیرون بکشد؟ اما امروز می‌بینیم که قمه‌ها را از غلاف بیرون کشیده‌اند. هرچه دولت مقتدرتر، میزان جرم کمتر و جامعه امن‌تر می‌شود. الان این ذهنیت در مردم شکل گرفته که نهاد دولت، ضعیف است و این برای امنیت اجتماعی خطرناک است.

نهادهای مدنی کجای این ماجرا قرار می‌گیرند؟ در فضایی که جامعه خشونت‌زده، متأثر از ترس از خود بیگانه شده و آدم‌ها از هم منفک شده‌اند؛ جامعه مدنی چگونه می‌تواند میانجیگری کند؟

یک زمانی جامعه مدنی بین مردم و حاکمیت قرار می‌گیرد که در این حالت کارکرد درستی خواهد داشت. ولی وقتی وضعیت امنیت ذهنی جامعه ضعیف شده باشد، جامعه مدنی ویژگی دیگری می‌یابد. در چنین حالتی اگر اتفاقی مثل ماجرای آمنه می‌افتد، جامعه مدنی هم خود را صرف بخشش مجرم می‌کند ولی چه اتفاقی می‌افتد؛ اسیدپاشی کم می‌شود؟ آمنه درمان می‌شود؟ وقتی کارکرد امنیت‌ساز نهاد دولت ضعیف می‌شود، جامعه مدنی شرایطش فرق می‌کند. شما آن‌طور که در سؤالتان آمد، بیشتر غم جامعه‌ای را دارید که انسجام اجتماعی و مفهوم عمو و همسایه در آن به خطر افتاده و من ترس از جامعه‌ای دارم که همه در آن مسلح شوند! وقتی نهاد دولت قوی شد و نهادهای مدنی به کمک دولت توانستند به اوضاع سامان دهند، دغدغه شما موضوعیت می‌یابد. اما فعلا که این ساختارها وجود ندارد.

ریشه‌های خوشه‌های خشم

حلیه صبورنژاد . کارشناس ارشد ارتباطات اجتماعی

آن‌گونه که من جهان را می‌بینم، رسانه همواره برای ما نقش هم‌نفسی، شهرآشوبی و آرام‌بخشی دارد. این نقش‌آفرینی پیچیده در زندگی ما، در وضعیت‌هایی که ما به‌نوعی آنها را توأم با شکلی از غریزه ترس تجربه می‌کنیم، پیچیده‌تر می‌شود. چه توجیهی برای دیدن فیلم ترسناک یا خشن وجود دارد؟ چه چیزی تجربه ترس با واسطگی رسانه را برای ما منحصربه‌فرد می‌کند؟ شاید پاسخ‌های زیادی برای این پرسش‌ها وجود داشته باشد، اما احتمالا یکی از پاسخ‌ها این است که رسانه، نوع خاصی از مواجهه ما با عوامل تهدیدکننده را رقم می‌زند که در عین اینکه ما خطر را نزدیک به خود حس می‌کنیم، مرزی باریک و ذهنی میان خودمان و خطر می‌بینیم.

به بیان دیگر، هم آن را به خود نزدیک می‌بینیم و هم حاشیه امنیتی را برای خود تصور می‌کنیم. گاهی حتی ممکن است دنبال‌کردن خبرهای بد و بالاتر از آن ارزش خبری یافتن خبرهای بد با همین حس خاص که رسانه پدید می‌آورد توضیح داده شود. مسئله اینجاست که ما آستانگی میان امنیت و ناامنی را مطلوب می‌یابیم و به دنبال‌کردن محتواهایی که به‌نوعی هشدارآمیزند ادامه می‌دهیم. مدتی‌ است خبرهای مختلفی از خشونت‌های در جریان می‌شنویم و همین خبرهای قتل‌ها و رفتارهای غیرانسانی، بسیاری از ما را نگران مسئله خشونت در جامعه کرده است، اما تا چه حد جای نگرانی است؟ آیا افزایش بازنمایی خشونت به معنی افزایش خشونت است؟ می‌توان گفت نه الزاما، اما می‌تواند این‌طور باشد. شاید نتوان پاسخ اینکه آیا خشونت افزایش یافته یا نه را در رسانه با قطعیت یافت، اما محتوای رسانه می‌تواند راهنمای خوبی باشد.

رسانه پرسش را پدید می‌آورد، اما پاسخ را باید در میدان‌های اجتماعی جست‌وجو کرد. محققان علوم اجتماعی، به دنبال یافتن پاسخ این سؤال، لایه‌های مختلف جامعه را می‌کاوند، اما بیایید ما هم در اطرافمان خشونت را جست‌وجو کنیم و افکار و ذهنیت‌هایی را که مولد آن هستند به حاشیه برانیم. اگر از من بپرسی می‌گویم از اصلاح روایت «اگر گرگ نباشی توسط گرگ‌ها خورده می‌شوی» شروع کنیم. این روایت در سطوح مختلف منجر می‌شود «به یکدیگر خشونت بورزیم» و این خشونت در ذهنمان منطقی و با توجیه دفاع از خود تلقی شود.
بسیاری از خشونت‌های ریزودرشتی که بیخ گوش ما اتفاق می‌افتند، حاصل حق‌به‌جانب‌بودن و درعین‌حال نشناختن حقوق متقابل شهروندی، احساس بی‌اعتمادی در قبال دیگران و نشناختن راه‌حل‌های مدنی مدیریت تعارضات است. اینها تمام افکار ریشه‌دار فرهنگی که منجر به خشونت می‌شوند نیستند؛ مسئولیت امروز تک‌تک ما، یافتن افکار مولد خشونت در فرهنگ و به‌حاشیه‌راندن آنهاست.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید